ديويد پائول كراننبرگ در
15 ماه مارس سال
1943 به دنيا آمده است و يك فيلمساز، فيلمنامه نويس و بازيگر كانادايي است. او يكي از سرمنشا داران ساخت فيلمهاييست كه در سبك وحشت در بخش
Body Horror قرار ميگيرند. شيوه فيلمسازي ديويد كراننبرگ به صورتي است كه در اين بخش ترسهاي مردم از تغيير شكل بدن و عفونت را مورد بررسي قرار ميدهد، در فيلمهاي او عوامل روانشناختي و بدني با هم تركيب شدهاند. در نيمه اول حرفهاش او اين عوامل از طريق ساخت فيلمهاي علمي تخيلي به خوبي بررسي كرد گرچه كار او فراتر از اين ژانرها عمل كرده است. او را
"بيپروا ترين كارگرداني كه عوامل داستاني و روانشناختي را به چالش ميكشد در جهان كارگرداناني كه انگليسي زبان هستند
." ناميدهاند.
كراننبرگ در تورنتوي كانادا به دنيا آمد، مادر او موزيكدان و پدرش يك نويسنده و سردبير بود. او در كودكي شروع به نويسندگي كرد و مدام مينوشت. در دبيرستان توجه زيادي به علوم مخصوصن گياهشناسي و حشرهشناسي نشان داد كه باعث شد وارد برنامه علمي افتخاري دانشگاه تورنتو در سال
1962 شد، اما خيلي زود در اولين سال حضورش شروع به خواندن ادبيات و زبان انگليسي كرد. خيلي زود شيفته فيلم
"زمستان ما را گرم نگه ميدارد." ساخت سال
1966 شد و به فيلمسازي علاقه نشان داد. او هنر فيلمسازي را خيلي زود ياد گرفت و دو فيلم
16 ميليمتري ساخت به اسمهاي
Transfer و
From The Drain. بعد از چندين سال در اروپا بودن در سال
1967 به كانادا برگشت و شاگرد اول دانشگاه خود شد.
بعد از ساخت دو فيلم كوتاه او شروع به همكاري با
Ivan Reitman كرد. دولت كانادا سرمايه لازم براي ساخت فيلم را در سراسر دهه
70 در اختيار او ميگذاشت. خيلي زود كراننبرگ امضاي خود را زير ژانر
Body Horror بر روي فيلمهايي نظير
Shivers انداخت تا اينكه فيلم
Rabid براي او موفقيت بينالمللي به همراه آورد. فيلمهاي ديويد كراننبرگ يك پيشرفت مشخصي را دنبال ميكند، جنبشي از جهان اجتماعي به زندگي داخلي. در فيلمهاي اوليه او دانشمندان بدنهاي انسان را مورد تغيير قرار ميدهند كه باعث ناهنجاريهاي اجتماعي ميشود. در بازه زماني دوم حرفهاش، اين تشنج و آشوب بواسطه دانشمند بسيار شخصيتر است.. در بازه زماني بعدي حرفه او دانشمند خودش بواسطهي تجربه و آزمايشي تغيير مييابد. فيلمهاي بعدي او بسيار روانشناسانهتر شدهاند و در بين واقعيتهاي ذهني و علمي قرار ميگيرند.
من اينگونهام: كراننبرگي!
كارگرداني براي من يك كار حسي است. از قبل نميدانم از چه لنزي استفاده خواهم كرد. به تمرين خارج از صحنه اعتقادي ندارم. لازم است با بازيگران و عوامل سر صحنهاي بروم كه همه چيزش چيده و آماده شده تا بتوانم تصميم بگيرم كه چه بايد بكنم. بعد از اينكه چينش صحنه شكل ميگيرد. مدير فيلمبرداري و همه عوامل را سر صحنه ميبرم. فقط از اينجا به بعد است كه سراغ لنزها ميروم و ميزانسنام را طراحي ميكنم. فكر ميكنم هركاري ميكنم كراننبرگي است و اين خيلي خودآگاهانه شكل ميگيرد. در اين مورد خيلي كلهشق هستم. انتظارات برايم اهميتي ندارد. اگر از مردم بپرسيد فيلم بعدي كراننبرگ چه جور فيلمي است، همه جور چيزي ميگويند و راستش يك نفرشان هم درست حدس نخواهد زد.
» منبع: سایت سینمایی سکانس برتر و آدم برفی ها +,+
Scanners 1981 : اسكنرها كه به هنگام نمايش، صرفن به عنوان فيلمي در حيطهي
The Fury (برايان دپالما 1978) مورد بيمهري واقع شد، بعدها به عنوان اثري كلاسيك در ژانر فرعي
هراسجسماني (Body Horror) شناخته شد. كراننبرگ، كه به عنوان مؤلفي در زمينهي
هراس بيولوژيك (همان Body Horror)، معتقد است:
"در صورت پذيرش نظريهي داروين، هيچ دليلي مبني بر اين كه شكل فعلي انسان، انتهاي مسير تكامل باشد، در اختيار نداريم.
"، در اين جا اين مضمون را در قالب تلاشهاي
(هر چند منحرف) ريووك (شخصيت بد و طرف شر داستان فيلم) براي نابودي بشر فعلي و جايگزين نسل جديدي از انسانها، به تصوير ميكشد. تصوير
سر متلاشي شدهبه عنوان آخرين نشانهي تغييرات فيزيكي منجر به مسخ، در ديگر آثارش تكرار ميشود.
Videodrome 1982 : شايد بتوان
Videodrome را فقط فيلمي از كراننبرگ دانست و نه
"نوعي اخطار و آگاهي دربارهي آيندهي ويدئو يا شبكههاي تلويزيوني
"، چون اين فيلم از هيچ منظري يك اعلاميهي پرخاشگر عليه اين رسانه نيست. بلكه در واقع داستاني كنجكاوانه و در عين حال وقيح
– به خاطر صحنههاي بيپرده و پرخشونت
– است، كه فضاي ارتباطي و دوسويهي ميان تماشاگر و صفحهي تلويزيون را مدنظر قرار ميدهد. فيلمهاي منحصر به فرد علمي ترسناك كراننبرگ آنگونه كه مشهور است، همواره عناصري مثل خشونت، آشفتگيهاي رواني، اجتماعي و مسائل جنسي را در خود داشته، اما اين فيلم به طور خاص آن عناصر را در بستري متفاوت به نمايش ميگذارد. گذشته از اين موارد، فيلم در ادامهي روايت، كند و كندتر مينمايد و
– تقريبن
– رو به پايان، ملغمهاي از صحنههاي پوچ ميشود.
The Fly 1986 : مگس، برخلاف نظرهاي رايج، نه اقتباس صرف داستان
لانگلان است و نه بازسازي نسخهي قديمي
(كورت نيومان، 1958). وفاداري فيلم به داستان از حد خط اصلي قصه درنميگذرد و رابطهاش با نسخهي قديمي از اين هم كمتر است. كراننبرگ با توانايي داستان را زمينهي پرورش حكايت عشقي بيسرانجام قرار ميدهد. او برخلاف نمونههاي كلاسيك، شخصيت اصلي را در حين دگرديسي رها نميكند، بلكه همانند توصيفهاي دقيق
فرانتس كافكا از
گرگوآر مسير تدريجي مسخ او از جواني سالم و تندرست به هيولاي كريهالمنظري را كه براي مرگش التماس ميكند، به نمايش ميگذارد.
Naked Lunch 1991 : رمان سياه، تلخ و نامتعارف
باروز از همان سال انتشارش در سال
1959 در زمرهي آثاري نمونه درآمد كه طرفداران سينهچاكي دارند؛ كاري كه نوعي معادل ادبي براي نقاشيهاي
بوش به شمار ميآيد و البته به نظر قريب به اتفاق دوستدارانش غيرقابل برگردان به تصاوير متحرك. با اين كه كراننبرگ مناسبترين فيلمساز براي كارگرداني ناهار عريان بود و هنوز هم هست! اما فيلم در سطح بسيار پايينتري از رمان قرار ميگيرد. بازي
ولر ديدني است. تماشاگر عادي نميتواند هيچ همدلي با شخصيت
بيللي داشته باشد، در عين حال نير نميتواند بازي ولر را تحسين نكند.
Crash 1996 : غريب و حيرتانگيز صفاتي هستند كه بيش از هر فيلمسازي در مورد كراننبرگ و آثارش مصداق دارند. تصادف، مايهي عشق و لذت را كه بارها به اشكال گوناگون بر پردهي سينما ديدهايم، به شكلي عجيب آشناييزدايي ميكند. شخصيتهاي فيلم با درهم كوبيدن لايههاي فولادي ماشينهايشان، حجابي را كه ميان رابطهي آنان پديد آمده است، از بين ميبرند، تا به رابطهي عاطفي دست يابند. حيرتانگيز اينكه، كراننبرگ فضاي افسانه – علمي رمان
بالارد را به جهان معاصر ميآورد تا هولناكي اين
ميل خود و ديگر ويرانگري را مضاعف كند.
A History Of Violence 2005 : فيلم تحسينشدهي كراننبرگ، ظاهرن هيچ شباهتي به فيلمهاي قبلياش ندارد و هيچكدام از عناصر و نشانههايي كه معرف سينماي او بودهاند، در اين كار به چشم نميآيند. كراننبرگ پيش از اين هم خشونت را دستمايهي فيلمهايش كرده بود، ولي در هيچ فيلمي، ظاهرن اينقدر بيواسطه با آن روبهرو نشده بوديم. در عين حال، آمدن كلمهي خشونت در عنوان فيلم، ميتواند ما را به اين نتيجه برساند كه همه چيز در سطح ظاهري خشونت خلاصه نميشود و بايد آن را نوعي تمثيل گرفت و به جستوجوي چيزهاي ديگر برآمد. همين است كه فيلم به دنبال بيان صريح حرفي نيست و دربارهي خوبي يا بدي خشونت توصيهاي نميكند. مساله اين است كه كراننبرگ از آن كارگردانهايي نيست كه
"واضح
" حرف بزند و همه چيز را روشن و شفاف نشان بدهد و اگر قرار بود فيلم از اين مسير برود، تفاوت چنداني با فيلمهاي معمول و يك بار مصرف نداشت.
دستهاي از منتقدين فيلم را يك جور وسترن امروزي داسنتهاند كه بعضي خصوصيتهاي نوآر را هم در خود دارد. هر چند به نظر ميرسد اين ويژگيها در منبع اصلي فيلم
(رمان واگنر و لاك) هم وجود دارند. با اين همه، شايد ان چه بعد از تماشاي فيلم بيشتر به ياد ميماند، توجه دادن تماشاگر است به سابقهي و گذشتهاي كه نميشود به آساني پاكش كرد و تفاوتي نميكند كه
"تاماستال
" واقعن
"جوييكيوساك
" سابق است يا نه.
» منبع: کتاب راهنمای فیلم روزنه،تقریبن تمامی جلدها!