God is a Concept, By Which We Measure our Pain
به نظرم عنوان این قسمت بهتر بود "عوارض جانبی" میشد بجای "دنیای کوچیک"!
البته هر دو مربوط به یک سکانسه ولی من اولی رو بیشتر دوست داشتم
خیلی بهتر می شد سکانس توی خونه ی اون یارو رو در بیارن ولی به هر حال بدم نبود.
این قسمت کشت و کشتار بود
اول که زن ریس پلیس رفت و دومی هم اون رئیس زندان و زنش باهم رفتن به درک! سومی هم که خواهر ناتنی اون یارو مدیره! من نمی دونم این شهر چارمینگ چجور شهریه اندازه ی دو تا جنگ توش ادم کشته میشه! از دکستر هم بیشتر!
خوب داره پیش میره بدک نیست.
ماجرای کلی هم تا آخر همینطور بدون حرف باقی موند و با واکنش کلی همه چی رو شد رو بیشتر دوست داشتم.
7 دادم.
یه دیالوگ باحالم توی این قسمت بود که برای اولین بار این بچه سوسول جکی بوی!
یه چیزی بامحتوا فرمودن:
" از وقتی رئیس شدی کلی دردسر درست شده!"
"جکس: من این لعنتی رو به ارث بردم!"
تا اینجای این فصل این قسمت از همه راضی کننده تر بود
باز دوباره این کلی جون گرفت و داره آتیش به پا میکنه ... آخرش یک کاری دست کلاب میده با این کاراش
آتو هم که انگار هیچ رقمه از خر شیطون پایین نمیاد ولی فکر کنم تارا یک نقشه هایی براش چیده باشه
بیچاره زن اون زندانبانه هم شد جزء خسارات جانبی شهید اوپ
در کل خوب بود و من 8 دادم
این پوپ برای خودش یه پا فیلسوفه ها!چه حرفا که نمیزنه باید یاداشت برداری کنیم
کلی هم راه برگشتی نزاشته واسه خودش میدونم که آخرش جکس دخلشو میاره !!
جما هم که به یاد روزای جوونیش افتاده.اون صحنه ای که دختره مجبورش کرد بستنی نیرو بخوره حسابی خندیدم
تا اینجا همه چیز مثل آرامش قبل از طوفان بوده تا ببینیم چی میشه.