Alexander and the Terrible, Horrible, No Good, Very Bad Day
هالیوود اون روزا از هر چیزی که به نظرش پرمخاطب میاد، به عنوان منبع اقتباسی برای فیلماش استفاده میکنه؛ از رمانهای پرفروش تا بازیهای ویدیویی تا عروسکهای اکشن هاسبرو و... این فیلم بلند عنوان از روی کتاب مصور سی و دو صفحه ای که مجموع کلماتش از دویست کلمه فراتر نمیره، ساخته شده. این کلاسیک کودکان در سال 1972 به قلم جودیت ویورست منتشر شد و طی چهل و دو سال گذشته بارها تجدید چاپ شده و همچنان پرفروش و پرخواننده شاید باشه. حالا این اثر معروف و کم حجم تبدیل به فیلم سینمایی شده که حالا دیزنی در راستای این وظیفه، به ناچار مجبور بوده که حجم کتابشو گسترش بده و شاخ و برگشو بیشتر کنه.
از نحوه روایت خانواده کوپر خوشم اومد. این خانواده پرتعداد و پرمسئله با اتکا به نیروهاشون و به مدد همبستگی خانوادگی موفق به حل مشکلاتشون میشن.
اضافه کردن شخصیتا و متن به فیلم با موفقیت انجام شده. یه نمونه بد از این رویکردو تو انیمیشن قطار قطبی از رابرت زمکیس (که ارادت دارم خدمتش)، شاهد بودیم که فیلمساز از مواد اضافی برای طولانیتر کردن زمان فیلم و بهره گیری غیرضروری از جلوه های ویزه و اکشن استفاده کرده بود. ولی سازندگان الکساندر به نحو معقولی شخصیتها و مضامین داستانی اضافی رو در خود فیلم گنجونده. مدت زمان 81 دیقه ای اون هم تناسب مناسبی با معضل ساختاری اون داره. تا جایی که اطلاع دارم در کتاب تمرکز اصلی روی شخصیت الکساندره ولی تو فیلم والدین و بچه ها سهم مساوی ای از اوقات فیلم رو به خود اختصاص دادن. فیلم گرچه یه کمدی خانوادگیه که برای خوشایندی تمام اعضایی که تو خانواده وجود داره طراحی و ساخته شده، ولی خالی از اشارات تنش آفرین مدرن و امروزی نیست. برای مثال اون صحنه ای که بچه ها عکسایی رو از الکساندر تو فیلم برای هم پیامک میکنن که اون رو در وضعیتای مسخره ای نشون داده میشه، و یا میتونم به پدری که خانه نشینه اشاره کنم و...
این فیلمم مثل هر فیلم کودک پسند سینمای آمریکا و هالیوود، دارای صحنه های اسلپ استیکه و از چاشنی طنز بی ادبانه اسفاده میکنه. کمدی فیلم یادآور اون فیلمهای خانوادگی حرکت-زنده ای که دیزنی در ساختن اونها استاده. فیلم مثل هر فیلم خانوادگی خوبی، پیام ارزنده ای برای منتقل کردن داره.
فیلم از 2 تا بازی خیلی خوب هم بهره منده: جنیفر گارنر و به خصوص استیو کارل که به خوبی تونستن که نقش پدر و مادر خانواده کوپر رو با انرژی بالا و به طرز قابل قبولی ایفا کنن. این فیلم اقتباس هوشمندانه ای از کتاب مصور کم حجمه که میتونه هم رضایت کودکان و هم رضایت والدین رو داشته باشه
Frank
فیلمی که ارزش وقت گذاشتن رو داره که با بازی خیلی خوب شخصیت اصلی همراهه. یه طنزی هست بین بازیگرای سینما و نمایش در مورد بازیگرای ایتالیایی اونم اینکه "اگه ما دستای بازیگر ایتالیایی رو ببندیم، خواهيم ديد بازیگر دچار بحران بيان یا اجراى بازیگری خواهد شد. از بس که عادت به اکت بدن و صورت، مخصوصا دست دارن"
خارج از این حرفا...
به نظر من، یکی از چالشهای سخت برای بازیگر، این میتونه باشه که "بازیگر، اجرایی داشته باشه که در اون نتونه از میمیک و عناصر صورت خود بهره ببره"
یعنی استفاده از ماسکای ثابت مونوتون. نه ماسکای چسبان با قابلیت تحرک اجزای اون.
در این فیلم، شما شاهد اجرای زیبای فسبندر بدون هیچ اجرای صورت هستید، اون هم بیش از 70 دیقه از فیلم. بدون هیچ احساس کرختی و کم حوصلگی.
این به کنار.
خود متن فیلم و تحلیلای پرداخت شده شخصیتای فیلم، همگی بر کیفیت فیلم تاثیر به سزایی گذاشتن. داستان، در مورد گروه سیار راک اند رول آلترناتیو هستش، که بیشتر درگیر فضاسازی در موسیقی هستن تا اجرای سولو. این گروه قصد داره برای تور جاده ای خود و سفر به آمریکا، آلبومی تهیه کنه. و مدت زیادی رو در ایرلند (شایدم اسکاتلند)، کلبه ای به دور از آبادی، نزدیک طبیعت اجاره کرده تا آلبوم خودشون رو به سرانجام برسونن. فیلم پر از طنزای سیاه هستش، که حاصلش چیزی نیست جز خنده گروتسک.
باید بگم که بازیگرای مکمل فیلم هم حضور موثری داشتن. من عاشق صحنه لحظات پایانی فیلم هستم. بدون اونکه فرانک جزو هنرمندان خاص هستش. ولی او هم دوست داره که محبوب و معروف باشه. از این بابت تحت وسوسه های عضو جدید گروه که خودش هم سودای معروفیت داره و به طریقی هم به شخصیت پر از کاریزمای فرانک حسودیش میشه، پیشنهاد سفر و اجرای کنسرت در آمریکا رو میده، که این خوشایند اعضای جامعه گریز قدیمی گروه نمیشه.
ولی با این تفاسیر، فرانک بنا به حب علاقه شناخته شدن شخصیت و هنرش در میان مردم، اونها رو ول کرده و همراه کیبوردزن (سینتی سایزر) خود، دو نفری وارد سن کنسرت میشن. توجه داشته باشید. اینجا صحنه فوق العاده زیبایی رو خلق کرده بود.
از اونجا که موسیقی فرانک اون هم با فضاسازیهای نامتعارف اون، نیاز به آکومپانیمنتهای (سازه هاى همراه كننده) گروه داشته، تنها همراه با کیبوردزن خود وارد سن شده، سكويى که نمیدونه چی اجرا کنه. پس عضو جدید موقعیت رو مغتنم شمرده شروع به آکورد زدن موسیقی خود میکنه و از فرانک هم میخواهد که همراهیش کنه. موسیقی ای خارج از فضای فکری گروه، مخصوصا فرانك.
اینجاست که فرانک بعد اجرای چند میزان از آکورد گیتار عضو جدید، به صورت غش با میکروفن تو دستش، میافته زمین و کله حجيم خودش رو میگیره و ناله میکنه که "عجب موسیقی مزخرفی" و اینجاست که به نظر من لنی آبراهامسون، کارگردان فیلم، به طریقی خواسته که تعهد اخلاقی یه هنرمند راستين رو به نمایش بذاره. بله همه هنرمندان نیاز به توجه و شناخته شدن دارن. مخصوصا گونه جامعه گریزش. ولی تا یه جایی میتونه تن به اميال درونی (مثل محبوبيت و مشهور بودن)، خود بدن. ولی وقتی پای اصول اعتقادی اونها مبنی بر مسلک هنریش باشه، باید وفادار و متعهد بمونن. و آبراهامسون این تصویر رو به زیبایی در فيلم بیان کردش. البته با اجرای زیرپوستی محشر شخصیت اصلی. پیشنهاد میکنم اینم ببینیدش
Logan
بد که فعلا نه، ولی با خوب بودن هم میشه گفت که فرسنگا فاصله داشت، دیگه چه برسه به شاهکار بودن. خشونتنش هم که برای من تا حدودی آزار دهنده و تا حدودی هم جالب و نو بود. شاید کارگردان میخواسته به کمیکش وفادار باشه که البته اگه همینطوره، اینطور نبود شاید فیلمش به مراتب بهتر میشد.
با اینکه کارگردانش نشون داده کاربلده ولی ای کاش کارگردانی رو میسپردن به برایان سینگری که وجه های جالبی از شخصیت لوگان رو تو اون روزهای گذشته آینده تصویر کرد و شخصیت جالب، شیرین، فان و دوست داشتنی رو از این شخصیت نشون داد. البته یادداشت مریم هم کمی منو کمک کرد، چون رو اینجور فیلما کلا تخصص ندارم :D
به هر حال شاید شما هم مثل من ناراحت شده باشید که شخصیت اصلی رو با اون گریمی که توش دخیل بوده ببینید و پیش خودتون بگید که هی خدا، ببین این ستاره ها چجوری دارن پیر میشن!
به هر حال هر چی بود از فیلمی مثل King Arthur: Legend of the Sword بهتر بود و منو بیشتر با درونیات شخصیت اصلی همراه میکرد.
داستان فیلم بد نبود ولی حفره ها و سوراخهایی رو در خوردش جای داده که نمیشه از کنارش به سادگی گذشت. البته اون دوربین چرخان و سریع السیر و اون تدوینی که فیلم باهاش صوت گرفته باعث شده که فیلمی کمتر تلخ و آزار دهنده باشه و البته بازی شخصیت اصلی هم یه وزنه با کمی ارفاغ برای فیلم محسوب میشد
Lost in Translation
فیلم شاهکاری نیستا (که البته شاید از نظر خیلیا شاهکار باشه و نظرشون هم قابل احترامه برای من
) ولی میتونه نمونه عالی یه فیلم خوب ساختن باشه.
عاشق این تصویری که گذاشتم هستم، انگاری منم دوست داشتم جای مورای باشم و با پرواز کردن حس وصف ناپذیر خودمو نشون بدم.
The Apostle رو هم با بازی رابرت دووال دیدم که تک سکانسای شاهکاری رو داشت و اینجا هم چقدر خوب تو نقشش فرو رفته بود. یکیش رو میشه تا حدودی تو پوسترش یافت :D و همینطور Courage Under Fire که میشه گفت فیلم نامتعارفی بود ولی من از اینم خوشم اومدش. در ضمن فیلم مورد علاقه جیمز براردینلی هم هستش و بهش نمره کامل داده. زیاد شد، همین دیگه