میشه گفت که خط مشی داستانی فصل دوم سریال Fargo بر اساس تئوری آشوب ـه و خود همین تئوری سنگ بنای تعریفی است بنام اثر پروانه ای که بیان میکند : تغییر جزئی در شرایط اولیه میتواند به نتایج وسیع و پیشبینی نشده در ستادههای سیستم منجر گردد. فضای حاکم بر فصل دوم سریال کاملا بی قانون و مافیایی ـه (از طرفی گنگستر های کانزاسی از یه طرف گنگسترهای آمریکای شمالی) یک تغییر جزیی در همچین سیستمی(زیرگرفته شدن ری گرهارت) باعث بروز یک سری وقایع عظیم و غیر قابل پیش بینی شد(یه جنگ تمام عیار بین گنگ های مافیایی و کلی خون ریزی و تعداد زیادی جسد و درگیری 3 ایالت شمالی آمریکایی) و این نکته ی جالب سریال ـه البته فصل 1 fargo هم از هم سنگ بنای خط مشی داستانیش این بود اما در ابعاد کوچکتری(بلحاظ رخ دادن اتفاقات هولناک)
همیشه آخر هر چیز خوب میشود.اگر نشد بدان هنوز آخر آن نرسیده(چارلی چاپلین) از نظر من شعار اصلی این سریال تو فصل دوم این ـه این جمله در بک گراندش یه اِلِمان کم داره و اونم صبرـه تو سریال هم دقیقا کاراکتر هایی که صبر پیشه کردن به سعادت(پایان خوب) رسیدند و اونایی که خیلی عجول بودند پایان خوشی نصیبشون نشد. یکی از نکات مثبت سریال اینکه تمامی کاراکتر ها(از کم اهمیت ترینشون تا پر رنگ ترین) همگی از یک پرداخت بینظیر و دقیق بهره بردن و بشدت پخته و عمیق هستند که بعنوان مثال میشه به : جین اسمارت در نقش فلوید گرهارت اشاره کرد , زنی که در وهله ی اول زن یک مرد | مادر 3 پسر | مادر بزرگ 2 نوجوان | دلسوز و مهربان است که بسیار خانواده دوست است و در مرتبه ی بعدی یک رهبر(بعد از همسرش) معقول است که مذاکره را به جنگ ترجیح میدهد اما در عین حال یک جنگجوی بی باک هم هست که اگر پایش بیوفتد ترسی از هیچ جنگ و خون ریزی ندارد