what does'nt kill you, makes you stronger
پاسخ : دیالوگ های بیادماندنیِ فیلم و سریال ها ...
چند سخن گوهربار از Colonel walter kurtz
kurtz: تا حالا به آزادی واقعی فکر کردی؟ آزادی از عقیده ی دیگران، حتی عقیده ی خودت
kurtz: باید بکشیمشون، باید بسوزونیمشون. خوک پشت خوک، گاو پشت گاو، روستا بعد از روستا، ارتش پشت ارتش
kurtz: به این که چند قاتل یه قاتل دیگه رو متهم می کنن چی میگی؟ یه دروغ؟! یه دروغ و ما هم باید بخشنده باشیم
kurtz: من به یه حلزون وقتی داشت ار روی لبه ی یه تیغ تیز می خزید نگاه کردم. این رویای منه. این کابوس منه. خزیدن،
سینه مال گذشتن از لبه ی تیغ تیز و زنده موندن
kurtz: وحشت...وحشت یه چهره داره. تو باید با وحشت دوست بشی. وحشت و عذاب وجدان دوستت هستن و اگر این گونه
نیست پس دشمنانی هستن که باید ازشون ترسید.
kurtz: بهت گفتن "ویلارد"، گفتن چرا می خوان به تسلط من پایان داده بشه؟
Willard: من به یک ماموریت محرمانه فرستاده شدم، قربان
kurtz: دیگه محرمانه نیست، مگه نه؟ بهت گفتن؟
Willard: به من گفتن که شما کاملا عقلتون رو از دست دادید و اینکه روش هاتون غیر عقلانی بودن
kurtz: روش های من غیر عقلانیه؟
Willard: من اصلا روشی نمی بینم، قربان
kurtz: من توقع اومدن کسی مثل تو رو داشتم. تو چه توقعی داشتی؟ تو یه قاتلی؟
Willard: من یه سربازم
kurtz: تو هیچ کدوم نیستی. تو یه پادویی. که از طرف یه خواروبار فروشی فرستاده شدی برای یه تصفیه حساب