باید کمی فکر میکردم تا یادم بیاد آخرین فیلم ایرانی که دیدم کدام بوده، سال هاست که فیلم های ایرانی را رها کردم. چون یا دربند اداهای روشنفکری هستند یا در بهترین حالت حرف خاصی برای زدن ندارند. اما امروز در تاپیکی @
kingnessi درخواست کرده بود تا فیلم "
احتمال باران اسیدی" برای اکران اختصاصی انجمن انتخاب شود، چون میدانم کینگ فیلم های خوبی معرفی میکند و سلیقه تصویری خوبی دارد سراغش رفتم. چهره بازیگر مرد آشنا بود اما تا انتهای فیلم که اسمش را دیدم باور نمیکردم که واقعا شمس لنگرودی باشد و واقعا بود!
در مورد این فیلم و حاشیه های آن میتوانید در سایت های ایرانی بخوانید، پس خیلی کاری به نحوه پخش و حاشیه های آن ندارم و مستقیم میروم سراغ تجربه خودم از دیدن این فیلم.
فیلم با یک کادر بسته از یک نانوایی در ابتدای صبح، هنگامی که هنوز خورشید طلوع نکرده شروع میشود و باید بگویم در همان صحنه اول یاد کادربندی برگمان افتادم، میدانم اغراق است، میدانم زیادی جو مرا گرفت، اما از صمیم قلب یاد کادربندی برگمان افتادم. ریتم بسیار کند فیلم باعث شد تا بروم روی مود فیلم های سینما اندیشه و با صبر تمام تمامی کادرها را دنبال کنم.
فیلم برداری فیلم حرف نداشت. کادربندی هرکدام از قبلی بهتر میشد، بازی شمس لنگرودی ابتدا کمی شوکه کننده است، حرف زدن رسمی و ادیبانه اش کمی خنده دار به نظر می آید و پیش خود فکر میکنید مگر میشود اینقدر باادب حرف زد، شمس لنگرودی که از خانه و کاشانه اش جدا میشود و به تهران می آید فیلم جان میگیرد، مریم مقدم زیباست و در اولین صحنه ای که چهره اش را واضح میبینید کاملا دلرباست. پوریا رحیمی به غایت خودمانی است و مرز بین بازی و طبیعی بودن را چند جا به صورت کامل می شکند.
صحنه های خوشی و کره خوری مرا شدیدا یاد دریمرز برتولوچی انداخت، شیطنت های آن سه و شباهت هایش، دنیایی از آن خود، شادی خالص و لذت لحظه در میان جهانی خشن و زشت و مُرده. انگار که تو هم از آنچه کشیده اند کشیده باشی و بعد در انتهای فیلم با آنها زمین بخوری. برگشت از دنیای خیال و وهم و لذت آنی به چاهک دنیا.
چتر را نماد آنچه در قلب شمس لنگرودی مانده است این همه سال ها یافتم، چتری که تا به آخر، حتی آن لحظه که باید باز نمیشود. رازی که تا به آخر حفظ میکند و آخرش حتی برملا شدنش هیچ است. به آن دیالوگ خوب پوریا رحیمی برگردید " به گمونم تو زندگیت خیلی هم کاری نکردی، نه؟" شروع موسیقی، نگاهی از روی تعجب از شمس لنگرودی و جوابش: "نه".
آنچه کرده ایم و نکردیم در زندگی، آنچه تمام عمر در قلب خود نگه میداریم و به هیچ کس نمیگوییم، چتری که تمام عمر برای محافظت از خود نگه میداریم، شاید فیلم پر از نماد باشد، شاید پر از سوال، اما شما آنچه در ابتدای فیلم بودید نیستید. با شمس لنگرودی سفری میکنید به یک عمر زندگی که آخرش باید از خود بپرسید برای چه بود، برای که؟ و از دیدن این تصاویر لذت میبرید انگار که تمام عمر دیگری را، در ساعتی زندگی کرده باشید.