I Spit On Your Grave 2010 : جنيفر هيلز هيچوقت فكر نميكرد يه روزي توقف توي يه ايستگاه پمپ بنزين يا تلفن كردن به يه خدماتي خل و چل براي تعمير لولهي فاضلاب از جنيفر نويسندهي داستانهاي كوتاه يك عدد قاتل خونسرد خلق بشه ...
(يه ذره پيچيدهش كردم نه؟!)
چارهايي نيست بايد اين فيلم انتقامي رو با نسخهي قديميش
(+) مقايسه كنم:
I Spit On Your Grave به مراتب از اون نسخهي قديمي چيپ و تاحدودي مريضاحوالش فيلم بهتريه حداقل يه سري اتفاقات توجيه شدن و يه منطق نصفه و نيمهايي پيدا كردن مثل "عكسالعمل" جنيفر نسبت به اتفاقي كه براش افتاده يا اضافه كردن شخصيت تازهايي مثل "كلانتر" و همكاريش با "متجاوزين". اينها يه سري جزئيات جديدن كه توي نسخهي قديمي نبود و به همين خاطر من فيلم قبلي رو مثل ويديو پو**نها سطحي و احمقانه و مريضاحوال توصيف كردم چون واقعا مشابه همون جنس فيلمها بود. يا ايدهي استفاده از دوربين و از همه مهمتر كه توي هر فيلم "انتقامي" باارزشه موقعيت "انتقام" و لحظه و سكانسهاي مربوط به قهرمان مظلوم و ضعيفه كه حالا ميخواد روي تمامي دردهاش يه مرهمي به شيريني "انتقام" بذاره.
توي اين قسمت هم باز "منطقي"تر شده و از اون لحظات "نمايشي" هيچ اثري نيست "جنيفر" انتقام ميگيره و اين انتقامش با كمك تكنولوژي و دوربينهاي حرفهايي زيباتر به نظر ميرسه. مشكل نسخهي قديمي "عدم واكنش" بود انگار "تجاوز" به يه زن تنها توي يه كلبه اونم به وحشيانهترين شكل ممكن نه براي "خانوم سلبي" چندان دردآور بود نه براي "اون 4 جوان علاف" جرم و خطا محسوب ميشد؛ خب اين چقدر قابل پذيرشه؟! مطمئنن
»» هيچ.
اما نسخهي "
1978" با همهي اين زشتيها و بديهاش يه خوبي داره به نام "صراحت" كه مشخصه براي روايت اين داستان تلخ هيچ مانعي
(از تهيهكننده و انجمنهاي فرعي و ...) جلوش نيست و با خيال راحت تمام حكايت اون روز آفتابي زننده رو روايت ميكنه. همهي اينها براي كسي كه از فيلم خوشش اومده و داستان زنندهي فيلم رو پذيرفته "منطقي"ه وگرنه بعيد ميدونم كسي سكانسهاي "كلبه" (در هر دو نسخه) رو بتونه تحمل كنه و اصلا براش چنين فيلمي ارزش داشته باشه.
امتياز:
5
Ploytechnique 2009 : يه روز يه دانشگاه و صداي شليك پشت سرهم يك عدد تفنگ و جيغ و فرياد دختر پسرهاي دانشجو و شكستن شيشههاي اتاقها و هجوم به درهاي ورودي
(حالا "خروجي" شدن!) چه خبره اينجا ؟!
فيلم ساختن از روي "اتفاقات" واقعي
(نه داستانها) به شدت سخته و از اون سختتر روايت كردن يه "حادثه"
(خبر) مثل اين حادثهي دانشگاه پليتكنيكه كه قراره يه شخصيتي داشته باشه كه اصلا قابل درك نيست يه "جامعهستيز" اسلحه به دست كه احساس ميكنه حق اون و همهي مردان فرانسوي توسط "جامعهي فمنيستي" خورده شده.
Rampage يا
Out of the Blue يا
The Elphant حتي فيلم
Lesson of The Evil همه از همينجا شروع ميشن يعني يه روزي روزگاري يه "جامعهستيز" بود يه جوري فكر ميكرد و بعدش يه عالمه آدم كشت و بعدترش يا كشته شد يا خودكشي كرد يا خيلي عادي دستگير شد فقط همين. چيز ديگهايي نيستن.
ولي خب كارگردان فيلم "محبوسان"
(Denis Villeneuve من ديگه فقط با همين فيلم ميشناسمش) سعي كرده اين كليشه رو با زوم كردن روي زندگي شخصيتهايي كه تا دقايقي ديگر توي دانشگاه قرباني ميشن از بين ببره
(تحليل) و يه ذره اين حادثه رو عميقتر كنه بخصوص سر موضوعي كه "قهرمان اسلحه بهدست" تمام گلولههاش رو خرج ميكنه.
(انتقام از جامعهي زنسالار با كشتن دختران دانشجو) تقريبا شبيه فيلم "فيل" با ديالوگهاي بيشتر ولي خب به همون اندازه شعاري ...
فيلم نهايتا يه قهرمان "زن" داره از اين جهت خيلي براي تماشاگر "خانوم" تماشايي به نظر ميرسه ولي از يه طرف كه توي بيرحمترين سكانسها فقط "دختر"هاي دانشجوي بيدفاع كشته ميشوند براي "آقايون" تماشايي ميشه.
پ.ن: شروع فيلم فوقالعادست. خيلي دوست داشتم. همين شروع، بهانهي خوبي ميشه براي تا آخر ديدنش یا تحمل کردنش!
امتياز:
5