A Monster Calls یکی از خوش ساخت ترین آثار سال
2016 که متاسفانه در گیشه موفقیت چندانی را نداشت و در میان بلاک باسترهای سال گم شد هر چند از نظر بنده با گذشت زمان پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم کالت را خواهد داشت.داستان فیلم شباهت های زیادی به شاهکار
Ken Loach یعنی
Kes داره البته در دنیایی متفاوت به طوریکه هر چقدر
Kes یک اثر رئال ولی
A Monster Calls در دنیای خیالی و فانتزی پسر بچه ایی 13 ساله جریان داره. در این متن سعی میکنم با تحلیل به صورت تصویری در خدمت تون باشم و فیلم با تصاویرش شرح بدم.
یکی از نقاط قوت فیلم استفاده درست در صحنه پردازی و نحوه میزانسن بندی اشیا در لوکیشن هایی که معمولا در محل زندگی شخصت ها جریان داره برای مثال در عکس بالا به زیبایی قابل مشاهده است که این اتاق متعلق به یک نوجوانه اگر با دقت به محل زندگی پسر بچه دقت کنید این جزئیات بیشتر خودش در فضایی که او زندگی می کنه نمود پیدا می کنه و برعکس با رفتن به خونه مادربزرگ پسربچه,از فضایی گرم به فضایی سرد که مناسب یک شخصیت سن بالا است جا به جا میشیم به شکلی که پسربچه هم اذعان به موزه بودن خونه مادربزرگش می کنه.
مورد بعدی متفاوت بودن شخصیت اصلی داستان ما که پسر بچه ایی تنها و منزوی به نام کانر که با مشکلات بزرگی روبرو است مشکلاتی که برای یک نوجوان خیلی خیلی بزرگه همین سختی ها است که فکرش به سوی تخیل سوق میده در این نما که از بالا گرفته شده اوج تک افتادگی او مشاهده می کنیم چرا که در جمعیتی که سیال هستند او تنها فرد ساکنه و همین متفاوت بودنش نسبت به جامعه ی هم سن خودش نشون میده از این دست تصاویر به مرور در فیلم تکرار و تکرار میشه تا تک افتادگیش در مدرسه و زندگی بیشتر نشون داده بشه.
در این تصویر ما به کابوس شخصیت اصلی میریم اتفاقی که تصادفی هم نیست نابودی کلیساست که به مورد مهمی اشاره داره چرا که این کلیسا است که چاله ایی تشکیل میده کارگردان بوسیله این نابودی به بیهوده بودن مذهب اشاره داره برای همین خواستار نابودی کلیسا میشه.البته کهنه بودن ساختمان هم نمود این نظریه تشدید میکنه.
خب نکته ی بعدی
A Monster Calls دوری از هرگونه احساسات گرایی در فیلم , به این صحنه که در اواخر فیلم اتفاق می افته دقت کنید آخرین دیدار مادر و فرزند که یکی از حساس ترین نقاط فیلم محسوب میشه و جایی که بیننده به گریه می اندازه در واقع به این شکل رخ میده که دوربین به کنار میره و چیزی از این صحنه پر احساس به تصویر نمی کشه حتی مرگ مادر هم نشون نمیده تا بیننده بیش از حد اذیت نکنه مثال دیگر از این قبال صحنه در چند مورد هم چون صحنه آشتی مادر بزرگ و پسر بچه هم دیده میشه که در اینجا کارگردان تصویر کلوز آپ از پشت نشون میده در لحظه ایی که این دو همدیگر بغل میکنند تصویری که به نظرم در زاویه اشتباه و در مکان اشتباهی قرار داره و همین اثرگذاری لحظه کمتر می کنه و برعکس مورد اول خلاقیتی درش نشون داده نمیشه.
زوایه نادرست به کار رفته در این نما
از دیگر نکات فیلمبرداری زمانی که دوربین به مانند این سکانس به آرامی به سمت پنجره میره و به ما به صورت ناخودآگاه هشدار اتفاقی میده که قرار تا لحظاتی بعد رخ بده . این نوع فیلم برداری در سکانس های دیگه هم اتفاق می افته زمانی که دوربین به آرامی این بار از پشت به پسر بچه نزدیک میشه و تعلیقی بوجود میاره که آیا این هیولا که از پشت به او نزدیک میشه یا خیر؟
خب شخصیت اصلی داستان یک پسربچه نوجوان پس پر بیراه نیست که تمامی توجه دوربین باید بر روی او باشه در این تصویر و نمونه های دیگه ما فوکوس دوربین بر روی او مشاهده می کنیم در حالیکه داستان در این لحظه حول محور گفتگو این دو شخصیت جلو دوربین که در جریانه تمامی این موارد به خاطر این که کارگردان میخواد ما داستان به مانند شخصیت اصلی که پسربچه است دنبال کنیم برای همین هم است که تکنیک فوکوس در عمق,دوربین در پشت و حتی انیمیشین در بعضی نقاط برای روایتش به کار میگیره تا ما با دنیای این نوجوانان عجین بشیم.
اما مورد بعدی که به مراتب در فیلم تکرار شده درهای نیمه باز هستش که در پشت هر کدوم جریانی در حال وقوع هستش که خب دلیل تکرار این نوع فیلم برداری متوجه نشدم اما نکته ایی که جالب است وجود یک در بسته است که در پایان اونهم باز میشه و پرده از اسرار و رموزی برمیداره که کلیت داستان بر ملا میکنه .در واقع در پایان تمام درها به روی شخصیت اصلی باز میشند همینطور که افکار او هم پخته تر و باز تر از قبل شده.
در پایان میخوام به یکی از نکات مهم اشاره کنم که شاید کمی از گیج کننده بودن اثر کاهش بده.همونطور که میدونیم صداگذاری هیولا بر عهده
Liam Neeson بوده که به خاطر صدای خوب و گیرایی که داره به کاراکتر هیولا جلای خاصی بخشیده در تصویر بالا هم ما خانواده ی کانر پسربچه ی داستان می بینیم که در کمال تعجب
Neeson هم درش حضور داره در ابتدای فیلم مادر کانر اشاره به خلق و خوی پدرش میکنه و میگه که مادربزرگ کنار پدربزرگ یک شخصیت آروم بوده و صد البته که در پایان هم زمانی که کانر دفترچه ی مادرش باز میکنه نقاشی هایی می بینه که توسط مادرش کشیده شده بودند که همه شون اشاراتی به سه داستان و در پایان به هیولا داشتند این تمام نگاه ها به این سمت می بره که در واقع شخصیت هیولا همون پدربزرگ کانر که در ناخودآگاه شخصیت نفوذ پیدا کرده و داستان هایی که برای کانر گفته شده در واقع همون داستانهایی که زمانی توسط پدربزرگ برای مادر کانر گفته میشده و او هم تصورات خودش از اون داستان ها برداشت می کرده پس پدربزرگ که مدتی مرده به شکل هیولا به افکار کانر راه پیدا می کنه و کانر در مقابل مشکلات قوی تر میکنه اگر در پایان به چهره ی مادر کانر دقت کنید انگار او هم هیولا می بینه بنابراین شاید او داره پدرش می بینه.
نظریه بعدی در مورد هیولا این که در واقع هیولا نیمه دیگری از شخصیت کانر که درش جریان داره و در واقع کانر با صحبت با او به این دلیل که هیچ دوستی نداره و تنها در واقع داره با خودش صحبت میکنه و خودش خودش راهنمایی می کنه.به این تصویر دقت کنید به محض بسته شدن دست کانر هیولا هم همین ری اکشن نشون میده انگار هیولا در واقع خود کانر هست و افکار او همون افکار کانره.حتی اگه به صدابرداری کار دقت کنید قدم زدن های کانر تو خونه اش اغراق شده صداگذاری شده به این نحو که انگار یک هیولا داره راه میره و یا از پله ها بالا میره.پس سوال این که اون داستان ها از کجا اومدند؟شاید این داستان ها قبل تر توسط مادر کانر به او گفته شده و کانر داره دوباره در ذهن اش اونها مرور میکنه و همون تصویر سازی هایی که زمانی مادرش برای همون داستان هایی که پدربزرگش داشت(اشاره به نظریه اول) تجسم میکنه تا خودش در مقابل این خیل عظیم مشکلات قوی تر نشون بده.
در پایان هم شات مورد علاقه ام از این فیلم قرار میدم نمایی از بالا که سه چیز بیشتر توجه مخاطب جلب می کنند : گودال,پسربچه و هیولا.در واقع در اینجا نیمی از تصویر به دلیل گودال سیاه هستش که اشاره به مشکلات زندگی کانر داره.نمایی که با از بالا نشون دادنش عظمت بیشتر میکنه و دید جالبی به مخاطب میده.
>> با اینحال فیلم
A Monster Calls فیلم کاملی هم نیست شخصیت پدر با بازی
Toby Kebbell شکل نگرفته و اصلا توضیح مشخصی داده نمیشه برای اینکه چرا پدر پسرش در این برهه حساس تنها میزاره چرا که صرفا توجیه مشغله ی کاری نمیتونه در این زمان که همسرش دچار سرطانه و پسرش همه ی این مشکلات به دوش میکشه دلیل قانع کننده ایی باشه.حتی در انتخاب زوایا نادرست و استفاده از تکنیک های فیلمبرداری که چند باره تکرار میشند ایراداتی وجود داره به این صورت که ذهن به سمتی میبرند که آیا کاگردان و فیلمبردار فقط همین کار بلدند و یا چرا سعی در پیچیده کردن کار خود دارند برای اینکه ما با یک فیلم علمی تخیلی همچون
Blade Runner یا فیلم هیجان انگیزی چون
The Revenant طرف نیستیم که از لوکیشن های زیادی بهره ببرند بلکه با فیلمی طرفیم که از تعداد لوکیشن های کم و از دیدگاه ساده ی یک نوجوان در جریان است.با اینحال این نکات منفی در مقابل نکات مثبت اثر قابل اغماض هستند چرا که نوآوری هایی که
A Monster Calls در جریان روایت خود صورت میدهد و داستان گو بودنش اثر را به یکی از شاخص ترین فیلم های سال
2016 تبدیل می کند تا جایی که مدیر سایت
IMDb هم آنرا مورد ستایش قرار می دهد و
A Monster Calls را جزو بهترین های آن سال قرار می دهد.