اینجا سکانسی هست که علی به خواهرش زهرا میگه که کفشت رو گم کردم .
زهرا میگه : " حالا من چیکار کنم ؟ "
علی میگه : " با کفش من برو مدرسه ! "
زهرا مخالفت میکنه ولی وقتی صدای پدر و مادرش که اونور اتاق نشستن و دارن در مورد مشکلات و بی پولی و مریضی مادر صحبت میکنن رو میشنوه و البته مدادی که برادرش هدیه میکنه قبول میکنه !
پ.ن : دیالوگی گفته نمیشه و صحبت ها روی کاغذ نوشته شده که علی و زهرا راوی دیالوگ های نوشته شده توی دفتر هستند ...
اخم زهرا توی عکس
داغونم کرد این سکانس
کارگردانی عالی مجید مجیدی
بچه های اسمان 1375