برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 از مجموع 2
  1. #1
    تاریخ عضویت
    Jul 2019
    ارسال ها
    264
    سپاس
    4,752
    از این کاربر 4,099 بار در 269 پست سپاس گزاری شده

    تاملی پیرامون Westworld | مقاله



    «اچ بی او با سریال «Westworld» ، قواعد تولید مجموعه های تلویزیونی را تغییر می دهد»


    شعار شبکه HBO این است : 《اچ بی او تنها یک شبکه تلویزیونی نیست ؛ HBO ، HBO است.》این شبکه از زمانی که این شعار را برای خود برگزیده ، نوسان های زیادی به خود دیده بود.زمانی که تلویزیون ، اعتبار خود را از دست داد ، HBO جای پای خود را با عنوان یک شبکه منحصر بفرد محکم کرد ؛ شبکه ای که از لحاظ سنتی به سازمانی با ارزش ارتقا یافته است.بنابراین زمانی که سریالی از این شبکه ، شکست بخورد(مانند واتیل ، شانس و...) این شکست بسیار بزرگ خواهد بود ، و زمانی که موفق می شود به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار کند (مانند مجموعه هایی چون 《بازی تاج و تخت》 و 《نائب رییس 》 ، 《سوپرانو》 ، 《وایر》 و ..) نه تنها جوایز امی را درو می کند ، بلکه ماهیت مجموعه های تلویزیونی را نیز تغییر می دهد.HBO ساختار هنری مجموعه های تلویزیونی را در وضعیتی قرار داده است که هیچ شبکه ی دیگری نتوانسته ، این کار را بکند.


    سریال «Westworld» در همین مسیر ، یکی از جاده باز کن های HBO است ؛ مجموعه ای عظیم ، با لایه های مختلف و مرموز اکشن و تحلیل های غیر منتظره ، که با کارگردانی جاتان نولان و لیزا جوی و بازیگری هنرپیشگانی چون آنتونی هاپکینز ، جفری رایت ، جیمز مرسدن ، اد هریس ، ایوان ریچل وود ، تند نیوتن ، ساختاری مسحور کننده به خود گرفته است.«Westworld» از نسل سریال هایی است که نوعی تعالی تلویزیون را جلوه گر می شوند و مخاطب را از کسب سرمرگی صرف و فرار از روزمرگی ها ، به سمت هست های متعالی سوق می دهد.این سریال علاوه بر اینکه یک مجموعه ی تلویزیونی عظیم است ، ذهن را روشن می کند و قسمت های تاریک سرگرمی و تفریحات را نیز به چالش می کشد.


    «Westworld» اقتباسی از فیلم کرایتون[با همین عنوان] است ، که در سال ۱۹۷۳ ساخته شد ، و همانند آن ، آینده ای را به تصویر می شکد که در آن تکنولوژی هوش مصنوعی به حدی از کمال رسیده ، که شبیه سازی پارکی که مشابه جهان واقعی است و روبات های انسان نما در آن ساکن هستند ، امکان پذیر است.بازدیدکنندگان متمول این پارک ، بی عیچ محابایی حاضرند هر چه می توانند خرج کنند تا خود را در تجربه ای از غرب کهن غوطه ور کنند.


    من که هستم ؟ من چه هستم؟

    اگر سطح هوشمندی روبات ها از حد مشخصی فراتر برود ، همه چیز از دست خواهد رفت. قسمت اول سریال با فرض همین مسئله آغاز می شود.در مکانی تاریک که متعلق به آینده روباتی به نام دلورس روشن می شود و از او سوالاتی پرسیده می شود : آیا تابحال به ذات و واقعیت خود شک کرده ای ؟ و وقتی پاسخ می دهد خیر ، از دلورس در مورد اینکا چه فکری در مورد چنین واقعیتی می کند پرسیده می شود و او در حالتی که در نقش خود از خواب بیدار می شود ، به این پرسش پاسخ می دهد.پس از این وارد پارک می شویم ، داستان ، ما را با دلورس همراه می کند ، دختر دامدار مثبت اندیشی که روحیه هنری دارد و تنها نقطه مثبت افراد ، از جملخ تازه واردان را می بیند.مهمانانی که اغلب امده اند تا قساوت و اعمال غارتگرانه ای مانند شکنجه ، قتل و تجاوز را بیش از آنچه نیاز دارند انجام دهند و هیچ حس گناهی نداشته باشند؛ چرا که قربانیانشان واقعی نیستند.آیا واقعا این چنین است ؟ آیا قربانیان واقعی نیستند؟ اولین ، مهم ترین و بنیادی ترین مسئله ای که سریال مخاطبان را با آن مواجه می کند این است : چه چیز انسان را انسان می کند؟ ما تفاوت انسان و غیر انسان در چیست ؟ چه امری موجب بخشیدن انسانیت به انسان می شود ؟ اگر پاسخ آن خودآگاهی ست ، آیا ماشینی که از خودآگاهی بهره می برد هم می توان انسان شمرد ؟ حال چه کسی حقیقتا انسان و چه کسی تنها ظاهر انسان دارد ؟ آیا هر موجودی که به روی دو پا راه می رود و لباس انسانی بر تن دارد و امور روزمره ی انسانی انجام می دهد حقیقتا انسان است ؟ یا به قوب تامس نیگل انسان بودن شبیه به چیست ؟ در ابتدا باید معیاری برای انسان بودن مشخص کنیم ؛ اخلاق زیستن ، زندگی معنا دار ، خودآگاهی ، هویت شخصی و .... این پرسش ها رنگ و بوی جدیدی می گیرد.آیا می توان انسان ها را خارج از انسانیت دانست ؟ آیا می توان برخی غیر انسان ها را واجد انسانیت دانست؟
    در ابتدا رجوع می کنیم به نمادی که در سریال به وفور مطرح می شود ؛ انسانی در یک دایره ، که ایده ی انسان در اسطوره ی همزاد را تداعی می کند.انسانی که از هر اندام دو جفت دارد و شکلی مدور به خود می گیرد و قدرت عظیمی هم پیدا می کرد.مطابق داستانی که افلاطون در کتلب مهمانی از این اسطوره روایت می گند ، این انسان بر ضد خدایان طغیان می کند و سودای تصاحب تخت خدایان را دارد.اما چون از پس این کار بر نمی آید ، خدایان به عنوان مجازات دو نیمشان می کند و زین پس هم قدرت شان کم می شود و دائما یک نیم دنبال نیم دیگر می رود.داستان 《همزاد》 از همین جا آغاز شد.در «Westworld» نیز اندیشه همزاد به طور واضح خود را جلوه گر می سازد.ماشین ها با پیدا کردن همزاد خود به قدرتی دست می یابند که علیه انسان شورش می کند.در جای جای سریال هم مورد تاکید قرار می گیرد و دائما اشاره می شود که هزار تو مربوط به ماشین هاست و راه پیدا کردن همزاد که همان خود آگاهی است ، در همین هزار تو است.آگاهی که بای از درون رخ دهد تا فرد آنچه در حقیقت او نهفته است و آنچه باید باشد التفات پیدا کند.بر همین اساس ماشین ها باید با طی هزار تو با سیری درونی به حقیقت وجود برسند.زمانی که در داستان «Westworld» تامل می کنیم ، به نظر می رسد می توان دو ماشین را یافت که به نحوی به خودآگاهی و اراده آزاد دست یافته اند(دلورس و میو) اما تفاوت این دو در آن است که دلورس با طی هزار تو ، خود آگاهی را در درون خود کشف کرده است و از این جهت به نحوی حقیقی خود آگاه است اما میو کا تغییراتی در کد و از بیرون او شده است ، خودآگاهی حقیقی کسب نکرده است.چنان چه در پایان فصل اول به چرخه داستانی ای که از قبل برای او در نظر گرفته شده بود بر می گردد.(از ابتدا هم در همین مسیر بود و توهم خود آگاهی داشت).شاید این تفاوت ما انسان هاست : افرادی که حقیقت زندگی را از مسیری که لازم است طی کرده اند ، کشف و شهودشان حقیقی و پایدار است ؛در مقابل ، دسته دومی که می خواهند از طریق امکانات مادی به معنای زندگی دست یابند ، به امری غیر حقیقی و ناپایدار نائل می شوند که قابلیت تحقق هدف نهایی بودن ندارد.به این تقریر ، تفاوت انسان با غیر انسان در خود آگاهی نسبت به خود اوست.در این صورت باید بدانیم منظور از این مفهوم چیست ؟ توضیح آنکه ، انسان در هر آگاهی خود دو نوع آگاهی دارد : یکی آگاهی انسان از اطلاعاتی که به او می رسد و دیگری ، آگاهی انسان از کسی که این اطلاعات را دریافت می کند یعنی آگاهی من از من یا همان خودآگاهی.

    در فلسفه ی ذهن معاصر ، فلاسفه را می توان به به دو دسته ی فیزیکالیست حذف انگار(ماتریسالیست) و غیر حذف انگار ، تقسیم کرد.حذف انگاران معتقدند می توان تبیینی سراسر مادی از آگاهی و البته از انسان به دست داد ، و به انر دیگری بیش از ماده برای تبیین آن نیاز نداریم.
    اما غیر حذف انگاران بر این باورند که برا تبیین کامل آگاهی ماده کفایت نمی کند ؛ چرا که برخی از انواع ادراک آگاهانه ی انسان ، از طریق ماده و علم تجربی قابل تبییت نیستند.اجازه دهید با یک مثال ساده این موضوع را روشن سازیم.وقتی من بستنی می خورم ، دو نوع تجربه ی آگاهانه در من ایجاد می شود.یکی تجربه ی آگاهانه اول شخص ، یعنی همان شیرینی بستنی که برای من رخ می دهد و فقط من آن را درک می کنم.و دیگری آگاهی سوم شخص ، که برای دانشمند تجربی مسلک ، قابل تبیین و بررسی است.فیلسوف غیر حذف انگار معتقد است آگاهی نوع اول ، یعنی آگاهی اول شخص ، ماهیتا از دسترس علم تجربی خارج است و بنابر این برای تبیین چنین آگاهی ای نمی توان به علم تجربی که صرفا بر ماده اتکار دارد اکتفا کرد.در «Westworld» دکتر فورد نماد حذف انگاران و آرنولد نماد غیر حذف انگاران است (که یکی با عنوان و نام خانوادگی خطاب می شود و دیگری با اسم کوچک).دکتر فورد نماد فردی حذف انگار است که به چیزط بیش از ماده اعتقاد ندارد ، و انسان را هم بیش از ماده نمی بیند.او بر این باور است که انسان چیزی بیش از اجزای مادی که او را نی سازد نیسا و بنابراین وجود آگاهی انسان و هویت شخصی(به معنایی که غیر حذف انگاران اراده می کند) ، ادراک خاصی است که تحت عنوان خود آگاهی از آن دور می شود.آنچه ذات انسانی به آن وابسته است و اگر از آن دور شود ، گویی از انسان ودن خود دور شده است ؛ پاسخی به پرسش مبنایی وست ورد ، اینکه 《انسان چه کیفیتی دارد》؟


    «مسئله ی معنای زندگی»
    یکی دیگر از مفاهیم مهمی که از کد واژه های سریال محسوب می شود ، مسئله ی معنای زندگی است.گفت و گویی که برنارد با دستیارش السی دارد و بر بحران وجودی ماشین ها اشاره دارد ، مسئله ی معنای زندگی را پیش می کشد.مسئله ای که بیش از هر مسئله ای زمدگی بشر امروز را احاطه کرده است : 《بحران معنای زندگی از کجا نشات می گیرد ؟ چگونه می توان این بحران را حل کرد ؟ 》ماشین ها هر روز صبح از خواب بیدار می شوند و کار های تکراری روز های قبل بدون کم و زیاد و بدون تفکر و تامل انجام می دهند ؛ این موضوع داستان سیسیفوس ، اسطوره ی یونانی را به ذهن متبادر می کند ، که به دلیل شورش علیه خدایان ، به عذابی عجیب و هولناک دچار شده بود : اولا ، اینکه تا آخر عمر مجبور است سنگی بسیار سنگین را از کوهی بلند بالا ببر و در حالی که به سختی ، سنگ را به بالای کوه رسانده است ، سنگ غلت می خورد و به جای اول خود باز می گردد.ثانیا ، سیسیفوس نامیرا است ؛ خدایان برای عمیق تر کردن رنج سیسیفوس ، عمر او را جاودانه کرده اند ! بنابرایت تنها عملی که سیسیفوس تا آخر عمر بی نهایت خود می تواند انجام دهد ، همین کار بیهوده ، ملال آور و تکراری است.به نظر می سر ، زندگی ماشین ها در سوئیت واتر یک زندگی سیسفوس وار است.دائما باید کاری را انجام دهند ، سختی ها و مشقات زیادی را برای انجام آن تحمل کنند و حتی ندانند برای چه ممظوری و به چه هدفی این کار می کنند.سریال از این طریق نهیبی به ما می زند :《آیا زندگی ما انسان ها در این روزگار ، بازگوینده ی داستات سیسیفوس و یا زندگی ماشین ها در «Westworld» نیست ؟》 آیا ما نیز مانند سیسیفوس و سیسیفوس های داستان «Westworld» برای هیچ صبح تا شب ، هر روز تلاش نمی کنیم و سختی و مشقت به جان نمی خریم ؟ ما انسان ها نصف عمر خود را صرف اموری می کنیم که نمی توانند دلیلی والا و هدفی متعالی ، برای ما و زندگی مان به ارمغان بیاورند ؛گویی خالی از پرکتیکی هستیم که بتواند رنگ و بویی به زندگی ما بدهد و آن را معنا دار کند.آیا این است آنچه انسان باید باشد ؟ آیا چنین زندگی ای می تواند انسان را از دیگر موجودات و ماشبن ها متمایز می سازد ؟ اگر نگوییم مهم ترین پیام ،حتما یکی از مهم ترین پیام های «Westworld» مسئله ی معنای زندگی و پاسخ به این دغدغه است.بی معنایی زندگی ماحصل تکرار و بی هدفی است و ما باید بر این دو (تکرار و بی هدفی) فائق شویم ؛ با پیدا کردن هدفی متعالی در زندگی که ما را از این سطح فرود به سطحی والاتر ببرد.شاید رسیدن به این هدف متعالی ، باید با سیری درونی ، با یک خود شناسی آغاز شود ، چیزی که در عرفان و معارف سنتی هم بسایر به آن اشاره می شود ؛ فهمی از درد ، که این خود درگرگون سازد و از هیچ ها بالاتر ببرد و والاتر کند.افقی که معنای زندگی را برای انسان به ارمغان می آورد ، قطعا در این تعالی رخ می نماید.


    صدا در «Westworld»
    《صدا می شنوی ؟》 این نخستین جمله ای است که در سریال مطرح می شد و ناگفته پیداست که بر تمرکز سریال بر صدا و تاثیر صدا بر روی انسان تاکید دارد.در «Westworld» از یک طرف نظریه ی ذهن دو جایگاهی مد نظر قرار می گیرد و از سوی دیگر ، بر موسیقی تاکید موکد می شود.نظریه ی ذهن دو جایگاهی بدین قرار است که انسان اولیه به دلیل ، کارکرد ناقص نیمکره ، توهم می کردند که ندایی در درونشان با آن ها سخن می گوید.حال آنکه هیچ صدایی حقیقتا در درون آنها وجود ندارد و این صدا ها حاصل اختلال در عملکرد مغز انسان هاست.موسیقی نیز نقش بسیار مهمی در این سریال دارد.رر تیتراژ ابتدایی ، اولین عملی که یک ماشین پس از شبیه سازی ، انجام می دهد ، نواختی موسیقی است.گویی نماد تکامل انسان و آنچه قرار است انسان بودت انسان را نمایان کند، جز موسیقی نمی تواند باشد ؛ چنان که در لحظه های حساس موسیقی خاصی نواخته می شود و بیننده را برای صحنه ای وئزه آماده می سازد.این موضوع مخصوصا در مورد صحنه هایی که دلورس و میو(به عنوان نماد دو گروه از افراد) به خودآگاهی نزدیک تر می شوند و قرار است خود درونی شات را بروز دهند و صحنه هایی که دکتر فورد و برنارد حقایق جدیدی را برایمان نمایان می سازند، ملموس تر است.

    «کاتارسیس از جهان غرب»
    چرا انسان از دیدن صحنه های خشن و وحشت آور لذت می برد ، و اصلا جذابیت سریال هایی مانند وست ورد در چیست ؟ چه چیز در انسان هست که او را ترغیب می کند، چنین صحنه هایی را ببیند؟ به نظر می رسد در مقاطی ، سریال همین سوال را از بیننده می پرسد که ، چرا باید چنین سریالی با این حجم از قساوت را تماشا کرد ؟ بیننده چه هزینه ای برای دیدن این سریال می پردازد؟ آیا همانطور که مهمانان هزینه های هنگفتی را برای بودن در پارک و دریافت خدمات آن می پردازند ، بیننده نیز باید برای دیدن سریال ، هزینه ای بپردازد ؟ در این صورت این هزینه چیست ؟ اگر بنوان این پرسش ها را به طور معنا دار مطرح می کرد ، می توان گفت که وست ورد حتی
    خود را زیر سوال می برد!برای پرسش به این پاسخ ها باید خشونت و تاریکی داستان را از دو بُعد مورد بررسی قرار داد ؛ یکی از زاویه ی مهمان ها و دیگری ،از زاویه ی دید بیننده سریال.میهمان ها به پارک می آیند تا هر آنچه در جهان واقعی نمی توانند ، در اینجا انجام دهند و از این جهت ، زمانی که وارد زندگی عادی می شوند ، از این احساسات تخلیه شوند.چیزی که در نظریات روانشناختی ارسطو تحت عنوان 《کاتارسیس》 قابل بررسی است.ارسطو معتقد است انسان با دیدن وحشت و خشم در نمایش ، خود را از این احساسات می پالاید.شاید کاتارسیس دلیل عبارتی باشد که دلورس در اواخر داستان ، خطاب به ویلیام و دوستش می گوید : 《اگر جهان بیرون از پارک تا این حد خوب است ، پس چرا برای آمدن به اینجا ، سر و دست می شکنید؟» اما از بُعد دیگر ، بیننده هم میتواند فریب صحنه های تاریک داستان بخورد ، غرق در آنها شود و تنها از همین احساسات تخلیه شود ، و یا می تواند به سطحی فراتر رود و خودآگاهی و خودشناسی را جست و جو کند.چیزی که دائما در دیالوگ ها شنیده می شود:《میزبان به پارک می آیند تا حقیقت وجودی خود را ببینند.》از این نظر ، پارک مانند جهان واقعی ، ما را به خودمان می نمایاند ، آینه ای در برابر ما می گذارد تا ببینیم چه هستیم و که باید باشیم.به نظر می رسد بیننده ای که غرق در ظواهر می شود، از معنای حقیقی داستان باز می ماند و تنها کسانی که تعالی از سطحیات را طلب می کنند ، می توانند آن را پیدا کنند.بنابراین بیننده هم مانند هر میزبان دیگری که از وست ورد بازدید می کند ، باید هزینه ای بپردازد ، و اگر می خواهد حقیقت را بیابد ، او هم باید از سطح شهوت و قساوت ، به سطحی فراتر برود ، تا نادیدنی را ببیند.


    «جمع بندی و نتیجه گیری»
    در «Westworld» رفت و بازگشت های زیادی به این مسئله وجود دارد که ما در چه صورتی انسانیم و در چه صورتی غیر انسان.گاهی ماشین هایی می بینیم که از برخی انسان ها ، انسان ترند ، و گاهی با انسان هایی مواجه می شویم که از زندگی شان از ماشین پست تر است ؛ اینان همانند ماشین هایی هستند که به ذات خود فکز نمی کنند و هیچ گاه در زندگی خود به اهداف والا و متعالی نمی اندیشند ، و چه باک که بسیار از ما اکنون چنین هستیم.از سویی ، وقتی قرائت «Westworld» از داستات سیسیفوس و اسطوره ی همزاد را کنار هم قرار می دهیم ، مسئله ی معنای زندگی رخ می نماید.پرسشی کلاسیک که «Westworld» راه حل فلسفی ارائه می کند:《برای معنا دهی به زندگی و عبور از بی هدفی ، باید با یک سیر درونی به خودآگاهی ای رسید ،که نقش های مفروض ما زیر سوال می برد و پاسخ هایی در خور برای چالش های پیش روی انسان مهیا می سازد.》اجازه دهید تحلیل را با پرسش مبناییِ «Westworld» که با آن شروع کردیم ، به سرانجام برسانیم :《کیفیت انسان بودن جیست؟》 در جوابی ساده باید گفت :《انسان بودن ، کیفیتی است که برای انسان بودن ، به آن نیاز داریم》 و زمانی می توانیم ادعا کنیم حقیقتا انسان هستیم که از سطح امور مادی و ظاهری فراتر برویم ؛ حقیقت وجودی خود را بیابیم و بشناسیم که چه هستیم و که باید باشیم.

    منبع : ماهنامه سینما و ادبیات ، فصلنامه سینما ، گاردین ، ورایتی ، +


  2. #2
    شفا بایدت داروی تلخ نوش...
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    ارسال ها
    1,526
    سپاس
    14,570
    از این کاربر 19,865 بار در 1,349 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : تاملی پیرامون Westworld | مقاله

    دستت دردنکنه عالی بود
    و شدیدا منتظرم فصل دوم رو ببینی و ناامیدی مضاعفت رو ببینم

    در کل این مقاله تو در کنار اون دوتا مقاله HMNN جزو بهترین متن‌هایی بود که برای وستورلد توی انجمن نوشته شده، امیدوارم توی فضای انجمن کمی استقبال بشه از این سبک نوشته ها (خودمم نمیدونم چطوری؟)











    دیگه توی جزئیات نمیرم چون توی جزئیات نمیری

  3. 13 کاربرِ زیر از wlh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 55
    آخرين ارسال: 02-05-2023, 09:21 PM
  2. پاسخ ها: 8
    آخرين ارسال: 05-05-2018, 08:54 PM
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين ارسال: 04-29-2018, 12:13 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 11-30-2016, 10:58 AM
  5. پاسخ ها: 8
    آخرين ارسال: 08-20-2014, 10:31 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.