چند شب پیش از جانب من بحثی در چت باکس مطرح شد که ترکش های اون به سریال OZ اصابت کرد
از همین رو یکی از دوست داران سریال از من درخواست کرد که با ادله ی کافی انتقادات خود نسبت به این سریال ابراز نمایم
بنده سعی دارم به دور از هر گونه غرض ورزی و در حد فهم خودم راجب پاره ای از ایرادات این سریال صحبت کنم...
.
.
.
از الان زبان نوشتار از حالت رسمی به عامیانه تغییر میکنه
همین اول پیش از مطرح کردن انتقاداتم بگم همه ی ما نسبت به نقاط قوت این سریال آگاهی داریم
به طور مثال کست قوی که داره یا الهام بخش بودن برای سریال های دیگه مثل OINBو...
ولی احساس میکنم خیلی جاها داستان باگ داره که مربوط به بخش فیلمنامه میشه و خیلی جاها از کارگردانی ضعیف رنج میبره و خیلی ساده به مسائل نگاه میشه
سعی میکنم نمونه های از این نقاط ضعف که به خاطرم هست با شما به اشتراک بذارم...
اپیزود هفتم از فصل اول جایی که توبایس رئیس باند نازی ها شیلینگر تو باشگاه ورزشی گیر میاره و کتکش میزنه و بعد تحقیرش میکنه
برگردیم کمی عقب زمانی که توبایس وارد زندان میشه به دلیل شخصیتی که داشته یه طرق مختلف مورد سوءاستفاده قرار میگیره و
یکی از کسایی که بدترین بلاها رو سرش میاره و از لحاظ روحی و روانی تحقیرش میکنه شیلینگر بوده و کار با جایی میرسه که این کاراکتر ضعیف
اقدام به مصرف مواد میکنه و تاجایی پیش میره که قید زندگی میزنه و بدون در نظر گرفتن عواقبش به سمت شیلینگر حمله میکنه و باعث اسیب دیدن چشم رئیس نازی ها میشه...
من به این تیکه نقدی ندارم طبیعی آدمیزاد از محیط تاثیر میگره و کاری که توبایس انجام میده با توجه به بلاهایی که سرش اومده قابل درک ولی چیزی که نمیشه درک کرد
تغییر کاراکتر شیلینگر و منفعل شدن این ادم بعد از این اتفاق به بهانه عفو مشروطی که در پیش داره سرش تو لاک خودش میره و این بار اون که از طرف توبایس اذیت میشه
اما سوال من اینجاست که چرا برادران آریایی برای محافظت در کنارش نیستن ؟؟؟ چرا کسی برای محافظت ازش نیست ؟؟؟؟
چطور توبایسی که مهارت رزمی نداره تو باشگاه این ادم تنها گیر میاره و مورد ضرب شتمش قرار میده ؟؟؟؟
در صورتی که در چند فصل بعد میبینیم شیلینگر به تنهایی چندنفری که تو باشگاه قصد جونش کردن با در دست داشتن میت ورزشی از پای در میاره و
همیشه چند نفری درکنارش برای محافظت و اطاعت از فرمان هایی که میده هستن
فصل سوم اپیزود اول:
جایی که توبایس میخواد از ماموری که در شکسته شدن دست و پاش نقش داشته انتقام بگیره
ایده قابل هضم و منطقی اما در اجرا به مفتضحانه ترین شکل ممکن اون نمایشه میدن
این که توبایس با ناخن چنگ میندازه به صورت نگهبان و طرف مقابل بعد از چند ضربه از پای درمیاد
کسی که تازه از بیمارستان مرخص شده مگه چقدر توان بدنی داره؟؟؟
اصلا از این نکته بگذریم ناخن انسان مگه چه قدر قدرت داره که جراحتی به این عمیقی ایجاد کنه ؟؟؟
شخص مقابل چرا کنشی از خودش نشون نمیده ؟؟؟؟
در ساده لوحانه ترین حالت ممکن توبایس دخل نگهبان میاره
خیلی جاها سریال از رئال بودن خارج میشه که اصلا با توجه به فضایی که داره منطقی نیست مثل تغییر شخصیت ادبیسی به واسطه جادوگری که وارد زندان میشه
یا یه مثال دیگه روح پدر موکدا که زندانی ها پس از کشتنش میبینن و به واسطه اون جنایات دیگه انجام میدن
یا حتی مرگ پدر موکدا این که این شخص برای مدتی در زندان از روی تخت بیمارستان غیب میشه و کسی پیگیری نمیکنه و خبری به بیرون درز نمیکنه
اصلا چنین چیزی تو یک زندان فوق امنیی به نظرتون امکان داره ؟؟؟؟
یه مثال دیگه زندانی هایی که تو ردیف اعدام بودن و یکیشون به شدت بد دهن و نژاد پرست بود و همین باعث شد زندانی سیاه پوستی که در سلول کناریش سکونت داشت اقدام به کندن دیوار کنه
و نهایتا با ضربه مشت دیوار بتنی فرو بریزه و با دست اون زندانی خفه کنه
چند لحظه با خودتون فکر کنید همچین چیزی عقلانی ؟؟؟؟
اگه بخوام جزء به جزء راجب همه این موارد بحث کنم خیلی زمان بر و در یک پست خلاصه نمیشه
.
.
.
یک نکته دیگه این که روند مرگ و میرها و اتفاقات داخل سریال خیلی سریع اتفاق میفته
به طور مثال در یک سکانس راجب کشتن یک زندانی چند نفر بحث میکنند بلافصله کات میخوره و در سکانس بعدی میبینم دخل اون شخص مورد بحث اومده
از یک نظر باعث میشه بیننده بدون فوت وقت و بلافاصله اون اتفاق مشاهده کنه بدون این حوصلش سربره و با یک روند تند اتفاقات ببینه
اما از طرفی دیگه این سرعت بالا باعث میشه خیلی جزئیات نادیده گرفته بشه و اون حس هم دردی در بیننده به وجود نیاد .
مشکل دیگه کاراکترهایی که وارد داستان میشن
احساس میکنم هر جا نویسنده به مشکل برمیخوره یه کاراکتر جدید وارد زندان میکنه و بعد از این که داستان پیشبرد اون کاراکتر میکشه
این بیشتر از دید من شارلاتان بازی نویسنده با نویسندگان محترم نه هنرشون برای داستان گویی
کاراکتر چاکی پنکامو رئیس باند ایتالیایی از یک جایی به بعد به بهانه عفونت زخم چاقو رها میشه در بیمارستان زندان
به این دلیل که نویسنده هیچ برنامه ای برای این کاراکتر نداره و با این کار چند اپیزود از دست این کاراکتر راحت میشه و لازم نیست سلول های خاکستری مغزش بسوزونه
یه بحث دیگه ای که دارم مرگ کاراکتر های اصلی سریال بعضی جاها خیلی راحت این شخصیت هارو از دست میدیم ولی بعضی حاها حساب شدست و درام شکل میگره
مثال مثبت : مرگ ادبیسی که یک فصل تمام رو این شخصیت مانور داده شد و ما جنبه های مختلف زندگیش در زندان دیدیم و خیلی حساب شده این کاراکتر حذف شد و من بیننده ارتباط برقرار
میکنم با نحوه مرگش
یا یک مثال مثبت دیگه : کشته شدن ارتلانی وجود این که در یک قسمت پرونده این شخصیت بسته میشه ولی دقیق به این شخص پرداخته شده و مرگش باعث همزادپنداری مخاطب میشه و خوبی حس اندوه و غم به بیننده منتقل میکنه نحوه کشته شندش جوریکه تا فصل اخر همه اسم این کاراکتر یادشون میمونه.
مثال منفی : نحوه کشته شدن انریکه مورالز رئیس باند لاتین ها در زندان
اصلا به بیننده هیچ حسی منتقل نمیکنه و کاملا خنثی ، این شخص میره زندان بیمارستان بر اثر جراحت آشیل پا و توسط یک پرستار دیوانه که قبلا سابقه کشتن ادم ها در یک بیمارستان دیگه داشته کشته میشه
حالا بگذریم از این که چطور همچین شخصی تا الان شناسایی نشده بود و تحت تعقیب قضایی قرار نگرفته و برای استخدامش در زندان که یک محیط حساس و امنیتی سوابق گذشتش چک نشده و دلیل اخراجش از بیمارستان پیشینی که درش مشغول به کار بوده تازه بعد از مرگ مشکوک زندانی ها در بیمارستان زندان برملاء میشه ...
مرگ کریم سعید : اصلا چی شد ؟؟؟ یه شخصیت با تفنگ وارد زندان فوق امنیتی میشه میکشه این کاراکتر و بعدم نویسنده نمیدونه با این شخصیت چیکار کنه و رهاش میکنه(این وسط عمر از پای درمیاره برای این که نشون بدن این شخص مشکلات روانی داره و بیجهت وارد زندان نشده) ...
خیلی جاهای دیگه برای بحث و نقد این سریال وجود داره حتی راجب خودکشی کلر و کشته شدن شیلینگر هم بحث دارم که ترجیح میدم تا همین جا اکتفا کنم
@
masihm