فیلم کوتاه، مثل یک دوست دختر نوجوان است که می گوید هرکاری عشقت کشید با من بکن!
گاسپار نوئه
به تازگی با فیلمسازی آشنا شدم که میگن منطق تماشای فيلمهايش از اساس چيز ديگه ایه و فيلمهايی ساكن و با حذف بديهی ترين المانهای آشنای تصویری و تازه بعد تماشای فیلمهاش متوجه میشید مواجه شدن با سینمای کند تارکوفسکی و آنجلوپلوس و حتی بلا تار چقدر راحته :دی
و خب این رویکردش نسبت به سینما واقعا برام جذاب بود. جالبه بدونید امسال فیلم The Death of Louis XIV در کن رو داشت با بازی ژان پير لئو 400 ضربه
مایلم فیلمهایم را در لحظه حال بسازم، نزدیک به زمان واقعی، با خصلت روانشناسانه کمتر – همچون گونهای پرفورمنس. گاهی برای افراد بسیار دشوار میشود تا از ایدههای پس فیلمهایم سردرآورند، یا مقصودم را دریابند.
بازیگرها نیز در این تاثیر سهیم هستند، به واسطه رازآمیزی و اندوهی که از درون آنها برآمده است. به واقع آنها اصلا با ایدهها کار نمیکنند. به دلیل فرآیند کاری من، که مبتنی بر عدم ارتباط است، حتی ممکن است برایشان دشوار باشد که دریابند من در پی چه چیزی هستم چراکه حتی ممکن است خودم هم ندانم چه میخواهم! من فیلمبرداری فیلم را آغاز میکنم تا این قضیه را بفهمم، یا دستکم این تصاویر را زندگی کنم و به تماشا بنشینم.
جادوی سینما نه در خلق تصاویر که در نگریستن آنهاست. یک آن است. یک لحظه. مساله ایده یک تصویر نیست – خودِ یک تصویر است. تصاویر تعویضپذیر نیستند. هرکدام از تصاویر تکین هستند. پس اگر فیلمهای من رسوخناپذیرند، به دلیل همین تکینگی آنهاست.
آلبرت سرا فیلمساز جوان اسپانیایی
راستش را بخواهید باید بگویم که هیچ کس مجبور نیست فیلم های من را ببنید. این نکته که برخی تماشای فیلم های من را به شکنجه تشبیه می کنند اغلب در مورد «بازی های خنده دار» مطرح می شود؛ می گویند هدف این فیلم تحریک و اغوا تماشاگر بود که درک کند تماشای فیلمی خشن چه خطراتی دارد. به طور معمول در سینما، خشونت مانند کالایی مصرفی مورد استفاده قرار می گیرد؛ در سالن می نشینیم، به اکران نگاه می کنیم و می گویم اینها فیلم است؛ گویی داستان فیلم اصلا ربطی به ما ندارد،اما هدف من در آن فیلم این بود که نشان دهم تماشاگر بخشی از فیلم است و گاه حتی در آن مشارکت می کند.
نمی دانم به شکل آکادمیک چقدر خواندم! تنها چیزی که از روانشناسی و فلسفه یاد گرفتم این بود: قبل از مطالعه فکر می کنیم که جوابی برای سوال های مان پیدا خواهیم کرد. اما در پایان جوابی در کار نیست، بلکه فقط پرسش ها برای مان باقی می ماند. تنها چیزی که از تحصیل برایم باقی مانده همین است!
در تمام فیلم هایم مشکلات رابطه میان انسان ها مطرح شده. به نظر من رابطه از چیزی که به نظر می رسد، پیچیده تر است. هر کس دنیای خودش و زبان خودش را خلق را می کند و باری که انسان ها روی کلمات می گذارند بسیار متفاوت است. مثلاً وقتی من می گویم آبی، شاید برداشت شما از چیزی که منظور من است متفاوت باشد. فکر می کنیم درباره چیز واحدی با هم صحبت می کنیم، به همین خاطر در بعضی موارد و برخی وضعیت ها روابط بسیار سخت و پیچیده می شود. هر چقدر که روشنفکر باشید، به خاطر پیچیده بودن زبان تان، برقراری رابطه هم سخت تر می شود. به همین خاطر به نظر من کلمات خطرناکند و نمی توانم به آنها اعتماد کنم.
کلمات می تواند شما را به راه های غلط سوق بدهند و گم بشوید... به نظر من تنها راه درست ارتباط میان انسان موسیقی و س.ک.س است. روابط جنسی به زبان صادقانه تری صحبت می کند. بدن آدمی دروغ نمی گوید
میشائیل هانکه