چند كارگردان آمريكايي ميشناسيد كه به اندازهي آنتوني مان همه چيز را از هر چيز به مقداري چشمگير به تاريخ سينما ارزاني داشته باشند و خودشان همچنان پشت نقاب ضخيم حرفهاي تكرو و صنعتگر غريزي پنهان بمانند، تا حدي كه تشخيص صورت حقيقيشان سالها و گاهي دههها به درازا بكشد؟ چند كارگردان سراغ داريد كه در تمام ژانرهاي كليدي آمريكايي فيلم ساخته و در بيشترشان يكي دوتا و شايد بيشتر از آن شاهكار خلق كرده باشند؟ و وقتي ميگوييم
شاهكار، منظورمان كمال
سينماتوگرافي است.
خانوادهي مان در
1917 به نيويورك مهاجرت ميكنند و فرزندشان كه پيشتر در تماشاخانهي محلي زادگاهش استعدادي در بازيگري نشان داده اينجا به تناوب سر از برادوي درميآورد. در
1923 و با مرگ پدر، مدرسه را ترك گفته و تمام وقتش را متوجه تئاتر ميكند. در دههي
1930 به كارگرداني روي ميآورد و به پيشنهاد سلزنيك در
1938 و با نام جديدش به هاليوود ميرود. مان در استوديوي سلزنيك مسئول گرفتن فيلمهاي آزمايشي از بازيگران
(Screen Test) ميشود و تستهاي بربادرفته و ربكا مشهورترين فيلمهايي است كه مان را با ستارگان بزرگ هاليوودي روبهرو ميكند. سرانجام در
1942 موفق ميشود تا اولين فيلم بلندش را كارگرداني كند. اين دوران
(ساخت آثار B Movie – درجهي بي) كه از
دكتر برادوي تا
سايد استريت به درازا ميكشد اولين بخش مهم از كارنامهي مان را شكل ميدهد. در
1950 پروژهي
وينچستر 73 به جاي فريتس لانگ به مان داده شد و او فرصت پيدا كرد اولين فيلم پر هزينه و ستارهدارش را با مهارتي كه پس از يك دهه كار در استوديو از او انتظار ميرفت كارگرداني كند. بسياري از مانشناسان! تمهاي
فرويدي و
ريشههاي يوناني اين وسترنها را در سينماي كلاسيك آمريكا يگانه ميدانند. اين فيلمها
(وسترنهاي ماني و جيمز استوارتي!) اوديسههايي هستند كه با سير از سبزي به شورهزار، از دشت به كوهستان و از خشكي به آب تحولي دردناك را در قهرمانان رقم ميزنند. در عين حال اين فيلمها اولين نمونههاي تلفيق وسترن با تمهاي ژانر نوآرند كه بيشتر ريشه در روانشناسي دارد. اوج وسترنهاي مان را بايد
مردي در غرب دانست. گدار معتقد است كه مان با اين فيلم، سينما را از نو اختراع كرده است.
دورهي سوم مان با ساخت
ال سيد شروع ميشود و اين بار فيلمهاي حماسي تاريخي آن هم در روزهاي احتضار ژانر، جاي وسترن را ميگيرند. مان تغييرات دنيايي كه حوادث فيلم در آن رخ ميدهد و دگرگونيهاي تاريخي را با مرگ خود ژانر پيوند ميزند. گذار اين فيلمها برعكس نمونههاي ديگر از واقعيت به افسانه است و مانند وسترنها اين گذار رنجآفرين و كاملا اخلاقي است. آخرين شاهكار مان
سقوط امپراتوري رم بود كه بيست دقيقهي ابتدايي آن را به منزلهي مستندي از دوران رم باستان ميتوان پذيرفت. مان در زمان كارگرداني آخرين فيلمش،
خوشظاهر، بر اثر حملهي قلبي درگذشت و لارنس هاروي – ستارهي فيلم – آن را كامل كرد. آنتوني مان بهترين نمونه از كارگرداناني در تاريخ سينماي آمريكاست كه تمهاي در سايهي فراموشي مانده را با ژانرهاي كليدي هاليوود پيوند دادند؛ كارگرداناني كه حركتشان از فانتزيهاي بيسر و ته به سوي واقعگرايي زمخت و بيريا حركتي پيوسته و مداوم و مملو از نوآوريهاي زيباييشناسانه بود.
» منبع ماهنامهي سينمايي فيلم، سال بيست و پنجم، شماره 258
»» 1950 Winchester ’73 : وينچستر 73 آغازگر رشتهاي از وسترنها موسوم به روانشناسانه است كه در دههي 1950 شاخص اين ژانر شدند و در آنها تماشاگر با قهرماناني پيچيدهتر از قبل و در عذاب از حادثههاي گذشته سر و كار پيدا ميكرد. كه گاه روي مرز سلامت و روانپريشي گام برميداشتند. درخشش فوقالعادهي استوارت در اين نقش آغازگر چهرهي سينمايي جديدي براي او بود كه در ادامهي اين دهه تكرار شد.
مان در رابطه با سكانس بهيادماندني دوئل و تختهسنگها ميگويد:
"از استوديو زدم بيرون تا لوكيشن موردنظرم را پيدا كنم. در يك نگاه اين صخرهها كه در پايان وينچستر 73 ميبينيد نظرم را جلب كرد. فكر كردم ميتواند صحنهي مبارزهي عجيبي براي دو شخصيت اصلي فيلم باشد. شما نميتوانيد مبارزهي دو حرفهاي را در وسط يك زمين صاف بسازيد. پس بايد تا حد زيادي اين كار را برايشان دشوار كرد كه آن وقت حرفهايگري به دادشان برسد. جيمز استوارت شخصيتي ملتهب و تندتر از آن چيزي دارد كه در بيشتر فيلمهايش ميبينيد. او آنقدر تمرين كرده بود كه انگشتش زخمي شده بود.
"
»» The Naked Supr 1953 : يكي از وسترنهاي عالي مان در دههي 50 كه به قوت و تداوم اين ژانر كمك رساندند. مان با استفاده از شخصيتهايي معدود – و بازيگراني درخشان – كه هيچكدام عاري از لغزش نيستند، تنش فوقالعادهاي را در سرتاسر فيلم حفظ ميكند و محيط طبيعي رامنشده و ناسازگار را به خوبي براي تشديد تاثير حادثهها به كار ميبرد. اميال شخصي، شرافت و اصولگرايي ذاتي را تحتالشعاع قرار ميدهند و به ويژه در مورد شخصيت استوارت، بحران رواني پيچيدهاي خلق ميكنند كه با قهرمانان متكي به نفس كليشهاي فيلمهاي وسترن فاصلهي زيادي دارد. مان سفر اين گروه آمادهي انفجار را به تجربهاي معنوي بدل ميكند كه در پايان آن، دست كم استوارت خصايل انساني خويش را بازمييابد.
»» The Far Country 1955 : از اصيلترين وسترنهاي دههي
1950 و حاصل پنجمين همكاري آرونرزنبرگ تهيهكننده با مان و استوارت. دستمايهي قهرماني تنها كه مردم را دوست ندارد و به دنبال كشتهشدن دوست پيرمرد بذلهگويش، همراه دختري اهل سالون رستگار ميشود، جديد نيست اما مايهي مورد علاقهي مان و چيس را براي به دست دادن وسترني سياسي فراهم ميآورد. اينجا نيز مان مثل ديگر آثار بزر خود، به مقولهي مسئوليت فردي و عمل در قبال تهاجمات فردي و قدرتهاي حاكم ميپردازد. فيلمبرداري دانيلز از طبيعت بكر
(پارك ملي كانادا)، اگر در سالون سينما و بر پردهي بزرگ ديده شود، خيرهكننده است.
»» The Man From Laramie 1955 : مان پيش از مرگش، در سال
1967، گفته بود قصد دارد شاهلير ويليام شكسپير را در قالب وسترن به تصوير بكشد. مردي از لارامي را ميتوان به عنوان تمريني براي پروژهي مزبور دانست. كريسپ، شاه لير ديگري است كه هنگام تقسيم املاك خود از اين منظر درمييابد كندي
(سركارگر املاكش) تنها كسي است كه واقعا او را دوست دارد. شايد از اين منظر بتوان گفت كه وسترنهاي مان
– و به طور مشخص مردي از لارامي
– به خاطر آنكه با الهام از آثار كلاسيك و انجيل ساخته شدهاند و صرفا روايتهايي پر زد و خورد و تعقيب و گريز نيستند، عمقي روانشناختي و اخلاقي دارند و در كالبد ژانر وسترن روح تازهاي دميدهاند.
»» Man Of The West 1958 : آخرين وسترن مان، تكاندهنده، باشكوه و به جاي استوارت، بهرهمند از چهرهي سنگي كوپر است كه ناراحتيهاي دورنياش را پنهان ميكند و مجبور ميشود با اميال پليدي كه شخصيت "توبين" تجسم آن است، به كشمكش سخت برخيزد. كوپر در اين فيلم كه حس و حالي تراژيك و حماسي دارد تنها بازماندهي ياغيان سنتي غرب است؛ كسي كه از ميانهي حوادث متلاطم به سلامت درميآيد. قهرمانان سينماي مان هم اندازهي اسطورهاي دارند و هم سيمايي واقعي و آسيبپذير. خشونت به سياق ديگر آثار او مايهاي اساسي است و به ويژه طي درگيري بدني كوپر و يكي از اشرار، آن را با تمام درد و مشقتش لمس ميكنيم.
»» EL Cid 1961 : يكي از آثار باشكوه و عظيم كه تمام عناصر
"نوع
" را به كار ميگيرد: داستاني تاريخي و حماسي با بازي هستن كه با حضورش در بنهور و دهفرمان، انگ اين نوع سينما شده است، طراحي لباس و دكورهاي خيرهكننده، خيل عظيم سياهيلشگرها و موسيقي برانگيزاننده و بهيادماندني از آثار روشا. اما آنچه السيد را از آثار همرديفش جدا ميكند، كشمكش فوقالعادهاي است كه ميآفريند: جدال ميان عشق و نفرت، جايي كه لورن مجبور است نشان سياهش را به هستن بدهد و براي او آرزوي موفقيت بكند. ايدهي پاياني فيلم يه يادماندني است و اسطورهي قهرمان فيلم را كامل ميكند.
»» پیشنهاد: سینمای وسترن| (بحث و تبادل نظر)