برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 از مجموع 5
  1. #1
    人の夢は!!!終わらねェ!!!!
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    ارسال ها
    570
    سپاس
    5,151
    از این کاربر 7,474 بار در 571 پست سپاس گزاری شده

    یک هفته یک ، کارگردان ==> John Ford

    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |



    << من جان فورد ، وسترن میسازم >>

    جان فورد بزرگ سینماست که سینمایش هم خصلتی فردی دارد و هم اجتماعی. و شاید از حیث آیینگی ملت در بدو شکل گیری آمریکا، مهم ترین مرجع تصویری است . . . در میان کارگردانان بزرگ آمریکایی، هیچ نامی درخشان تر از جان فورد نیست. او تنها فیلمسازی است که برای آمریکا تاریخ تصویری شگرفی بر پرده کشیده است و قدم به قدم توانسته است آن تاریخ را هم برای مردم آمریکا، هم به جهانیان بقبولاند و از این حیث، فورد کاملاً منحصر به فرد است. او بزرگ ترین مفسر میراث ملی آمریکا در سینما است.


    در هنگام تولد، نامش «جان مارتین جک فیفی» یا طبق ادعای خودش «شون آلوبیشس اوفینی» بود که عجیب و خنده آور بود.
    فرزند بزرگ از یک خانواده ی پر جمعیت ایرلندی تبار کاتولیک.در سال 1914 بعد از تحصیلات مقطع دبیرستان به کالیفرنیا رفته و در چند فیلم برادر بزرگش «فرانسیس» به عنوان بازیگر همکاری کرد. «فرانسیس» که در زمینه ی بازیگری از سابقه ی زیادی برخوردار بود، به کارگردانی روی آورده و کمپانی فیلمسازی خودش را نیز تأسیس کرده بود. «جان فورد» به جز بازیگری، سمت دستیاری کارگردان را نیز به دست آورد. در همین زمان فرصت مغتنم بازی در فیلم مهم و بزرگ «تولد یک ملت» اثر جاودانه ی «دیوید وارک گریفیث» برایش پیش آمد. او که از همان سالهای ورود به عرصه ی بزرگ سینما، علاقه ی خاصی به گونه ی وسترن داشت، خیلی زود به آرزویش رسید و از سال 1917 به عنوان کارگردان فیلم های وسترن استخدام شد و ظرف سه سال، سی فیلم ساخت که متأسفانه تنها دو اثر از آن فیلم ها باقی مانده است. خودش گفته که علت استخدام او تنها به این دلیل بوده که مدیر استودیوی یونیورسال معتقد بوده که او خوب بلد است داد بزند و سایرین را بترساند.
    اولین فیلم بلند سینمایی اش، وسترن «تیراندازی مستقیم» محصول سال 1917 بود که در اصل قرار بود یک فیلم کوتاه دو حلقه ای باشد که با اصرار فیلمساز و بازیگر محبوب آن سالها یعنی «هری کری» و موافقیت مدیر کمپانی یونیورسال این فیلم به عنوان یک فیلم سینمایی به نمایش عمومی درآمد. اما فیلمی که جای پای «جان فورد» را محکم کرد و مسیر فیلمسازی حرفه ای اش را به شدت هموار نمود، دومین ساخته ی وسترنش یعنی «علیه برادوی» است که محصول همان سال 1917 است. بسیاری از مضامین و فضاهای مورد علاقه ی «جان فورد» از همین فیلم آغاز شده و شکل می گیرند. مضمون هایی مثل کمدی، آیین مقدس ازدواج، تمدن مدرن و تبعات آن، تنهایی، آوازهای دسته جمعی، جمع دوستان صمیمی، کتک کاری، نوش خواری های ممتد، زنان خوش قیافه و مهربان کافه ها و البته توجه به تاریخ و همه ی مسایلی که به کشور و امنیت آن مربوط می شوند.
    از فیلم «کامیو کربی» نام و فامیل «جان فورد» را برای خودش انتخاب می کند که خیلی زود آوازه و شهرتش از مرزهای آمریکا فراتر رفته و بعدی بین المللی پیدا می کند. سال 1924 برای او سالی بزرگ و بسیار سرنوشت ساز است چرا که موفق به کارگردانی یک فیلم سنگین، بزرگ و پرهزینه تحت عنوان «اسب آهنین» می شود.
    ساخت وسترن های حماسی و تراژیک با همین فیلم آغاز شد که «جان فورد» خودش یکی از ماهرترین و مسلط ترین سینماگران این گونه ی جذاب به شمار می رود. سال 1928 نخستین فیلم بلند ناطق خودش را برای کمپانی فاکس قرن بیستم کارگردانی می کند. فیلم «مادر ماکری» که اتفاقاً موزیکال هم بود. نکته ی جالب و قابل توجه درباره ی این فیلم اولین حضور «جان وین» مشهور و بزرگ است که به عنوان سیاهی لشکر در فیلم ظاهر گشت و درست از همین فیلم طرح دوستی و همکاری مشترک بین او و «جان فورد» پایه گذاری می شود که تا پنج دهه ی بعد بی وقفه تداوم داشته و تعدادی از ماندگارترین آثار جاودانه تاریخ سینما محصول همین رفاقت صمیمانه ی طولانی است.
    «جان فورد»
    چهار بار برنده ی جایزه ی اسکار کارگردانی فیلم های: خبرچین، خوشه های خشم، مرد آرام و چه سرسبز بود دره ی من، شد و بابت و فیلم مستند جنگی در سالهای وقوع جنگ جهانی دوم، دو مرتبه جایزه اسکار بهترین فیلم را از آن خودش کرده است.
    «جان فورد» همواره یک ناسیونالیست و وطن پرست واقعی بود و تا پایان عمر نیز به شدت پای اعتقاداتش ایستاد. او سالهای متمادی در سینمای صامت فعال بود و تعداد قابل توجهی فیلم صامت را کارگردانی کرد و با ورود صدا به سینما، بلافاصله خودش را با شرایط تازه هماهنگ کرد و ساخت فیلم های ناطق خودش را آغاز نمود.


    » منبع کرمان سینما به قلم حمید عسکری (پاروز)
    کتاب اسطوره سینما : جان فورد و سینمایش (مسعود فراستی)



    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |


    Stagecoach 1939



    »» دلیجان فیلم وسترنی با شرکت کلر تروور و جان وین، فیلمنامه آن از داستان کوتاهی بنام «دلیجانی به مقصد لردزبرگ» اثر ارنست هیکاکس اقتباس شده ‌است. جان فورد وقتی کلر تروور و جان وین را برای بازی در این فیلم انتخاب کرد ۱۲ سال بود که فیلم وسترن نساخته بود.فورد سعی کرد این فیلم را طوری بسازد که بتواند توجه تماشاچیان زن را نیز بخود جلب نماید. به این منظور با یک ماجرای عشقی به داستان اصلی رنگ و لعاب بیشتری بخشید و علاوه بر آن صحنه‌ای که در آن زنی کودکی بدنیا می‌آورد را نیز به آن اضافه نمود. اما با این حال فورد در مورد بکار بردن عناصر سنتی فیلم‌های وسترن در دلیجان کوتاهی نکرد.صحنهٔ حمله سرخ‌پوستان به دلیجان و مسافرانش در این فیلم یکی از صحنه‌های مشهور و کلاسیک سینمای وسترن است.
    The Grapes Of Wrath 1940



    »» خوشه‌های خشم بر اساس رمانی به همین نام به نوشتهٔ جان اشتاین بک ساخته شده است. این فیلم برنده اسکار بهترین کارگردانی شده است. تصاویر داستان و فیلم به خوبی بحران‌های اجتماعی اوایل قرن بیستم را ترسیم می‌کند. نویسنده در این رمان بیان می‌کند که چگونه ابزار مدرن می‌تواند با کار یک کارگر، مزرعه دار و... در تعارض قرار گیرد. یعنی تراکتور که وارد کشاورزی می‌شود برابر با بیکار شدن 10 نفر کارگر است.تفاوت اساسی بین رمان و فیلم در این است که فیلم جان فورد اساسا بر خانواده در حال فروپاشیِ حاصل از بحران استوار است، اما رمان اشتاین‌بک این‌گونه نیست. اقتباس جان فورد از این رمان یک اقتباس استادانه در تاریخ سینماست و فیلم در مواردی به مراتب بهتر از رمان است.
    How Green Was My Valley 1941



    »» دره من چه سرسبز بود در ژانر درام و خانوادگی که از رمانی به همین نام از ریچارد لولین اقتباس شده است. این فیلم در ۵ رشته اسکار دریافت کرد. در سال ۲۰۰۵ نشریه بریتیش فیلم ، چه سرسبز بود دره من را جزء برترین فیلم‌های تاریخ اسکار قرار داد، زیرا این فیلم همشهری کین و شاهین مالت را از دور رقابت خارج کرد.هیو مورگان ۱۲ ساله با خانواده‌اش که کارگر معدن هستند در دره‌ای سبز و آرام زندگی می‌کند. اما هم‌زمان با رشد و تغییر هیو، زندگی بیرون نیز به شدت در حال تغییر است.
    The Quiet Man 1952



    »» مرد آرام در ژانر درام و خانوادگی است که از روی مجله‌ای با نام «پست شنبه عصر» از موریس والش اقتباس شده است.این فیلم در دو رشتهٔ کارگردانی و فیلم‌برداری اسکار دریافت کرد.داستان فیلم مرد آرام داستانی شخصی، عاشقانه و سنتی در ایرلند است. شان تورنتن (جان وین) مُشت‌زن امریکایی ایرلندی‌تبار به دهکدهٔ زادگاهش در ایرلند باز می‌گردد تا گذشته‌اش را (مرگ رقیبش در یک مسابقه بر اثر ضربات او) فراموش کند. او خیلی زود با «مری کیت» (اوهارا) ازدواج می‌کند، اما طبق سنت، ازدواج این دختر تا پیش از دریافت جهیزیه‌اش که برادرش (مک لاگلن) از دادن آن امتناع می‌کند رسمیت نمی‌یابد.
    The Searchers 1956



    »» جویندگان فیلمی در ژانر وسترن با بازی جان وین، جفری هانتر و ویرا مایلز است. جویندگان از جمله شاهکارهای جان فورد و از برترین فیلم‌های ژانر وسترن است.ایتن ادواردز (جان وین) که یک کهنه سرباز جنگ داخلی امریکاست. او که خانواده‌ای ندارد بعد از سال‌ها به خانه برادرش برمیگردد. چند روزبعد اعضای خانواده برادرش در حمله سرخپوستان کومانچی کشته می‌شوند و برادرزاده‌اش لورا (ویرا مایلز) توسط آن‌ها ربوده می‌شود. به این ترتیب ایتن تصمیم می‌گیرد که به دنبال برادرزاده‌اش به رود و به جستجوی او بپردازد. در این راه برادرزاده ناتنی اش مارتین (جفری هانتر) نیز به او کمک می‌کند.
    Sergeant Rutledge 1960



    »» این فیلم را جان فورد به همه ی سیاه پوستان آمریکا تقدیم کرده است. یعنی فیلم دفاع از یک سیاه پوست است. با بازی وودی استرود. شاید، غیر از حدس بزن چه کسی برای شام می آید با بازی سیدنی پواتیه، این اوّلین فیلمی است که شخصیت اوّل آن سیاه پوست است و تا آخر، فیلم بر محور او می چرخد.
    The Man Who Shot Liberty Valance 1962



    »» مردی که لیبرتی والانس را کشت با بازی جان وین، جیمز استوارت و ورا مایلز، است که داستانش درباره سناتوری به نام رانسون استودارد (جیمز استوارت) است که به همراه همسرش هالی (ورا مایلز) برای شرکت در مراسم تشیع جنازه ششلول بند پیری به نام تام دانیفن (جان وین) وارد شهر می شوند.ورود آنها برای اهالی این شهر کوچک به لحاظ جایگاه سیاسی و اجتماعی سناتور غیر منتظره است. چرا خاکسپاری یک ششلولبند باید سناتوری والامقام تا این حد اهمیت داشته باشد؟ سناتور در پاسخ به این پرسش که از سوی خبرنگار روزنامه محلی شهر کوچک مطرح می شود سرگذشت خود و تام دانیفن را بازگو می کند.



  2. #2
    با اصلح باشید حتی با 72 نفر
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    محل سکونت
    گیلان
    ارسال ها
    1,527
    سپاس
    98,742
    از این کاربر 12,687 بار در 1,683 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : یک هفته یک ، کارگردان ==> John Ford

    خیلی تاپیک خوبیه این نوع تاپیک ها (جای ایرج خالی )کلی اطلاعات میده به ادم خوشحالم هستن کسایی که به سینما علاقه دارن + اطلاعات کافی که باعث میشن ما هم استفاده کنیم ممنون از تاپیک زیبات علی جان
    «برای برخی همانند رویا...و برای دیگران کابوس شبانه»

  3. 21 کاربرِ زیر از D O R D I بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  4. #3
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    ارسال ها
    34
    سپاس
    554
    از این کاربر 3,795 بار در 453 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : یک هفته یک ، کارگردان ==> John Ford




    لیام نیسن برای نجات ایستگاه راه آهن "The Quiet Man" تلاش میکند

    مطالعه:

    https://www.irishcentral.com/news/li...ailway-station

  5. 4 کاربرِ زیر از DEBB بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  6. #4
    تاریخ عضویت
    Jul 2019
    ارسال ها
    264
    سپاس
    4,752
    از این کاربر 4,099 بار در 269 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : یک هفته یک ، کارگردان ==> John Ford

    نقل قول نوشته اصلی توسط kingmiladkh نمایش پست ها
    ما شرقی ها کلا خیلی نوع نگرشمون به سینمای ساکن تارکوفسکی نزدیک تره تا سینمای شلوغ پلوغ و بنجل هالییود و اگر الان میبینید که گرایش عمومی چیز دیگه رو نشون میده، یکی باعثش عدم شناخته و دیگری اینکه اصل خودمون رو فراموش کردیم.
    من با این کلمه ی ضد داستان به شدت مشکل دارم، و بیشتر از اون با اینکه تارکوفسکی رو بهش مربوط کنیم مشکل دارم، مسائل و روایاتی که امثال تارکوفسکی و برگمان و کیشلوفسکی بهشون پرداختند بسیار جهان شمول تر از مسائلی هستند که جان فورد براشون فیلم ساخته، و به علت همین گستردگی مجبور به ترجمه کلامشون به نماد ها و سمبل ها شدند، شما هر کدوم از آثار تارکوفسکی رو که مایلی انتخاب کن، تا بنده بیام و در مورد داستانش برات حرف بزنم، داستانی که پیرو اصول معقول و کلاسیکه.
    این روز ها در گوشه و کناره‌ها شبکه های اجتماعی در محافل کوچک و بزرگ سینمایی به وفور چنین ادعاهای مضحکی به چشم می‌خورد ؛ که دوستان انتلکتی ما برای ارج و مقام بخشیدن به سینمای تارکوفسکی ، جان فورد و هیچکاک و هالیوود طلایی را غیر منصفانه نقد می‌کنند و به آن هجمه می‌برند.این ادعا نه تنها کذب است ، بلکه باید در خلاف جهت آنچه هست صورت بگیرد ؛ بله سینمای راستین و اوج هنر هفتم در آثار جان فورد و هیچکاک تداعی می‌شود.این هوشمندی و فراست جان فورد و هیچکاک است که زمینه ای عامه فهم برای بیان فلسفه و ایده های فکری خود برگزیده‌اند.
    نقل قول دوست عزیز مون که در بالا هم قید شده انگیزه ای شد تا مفصل نگاهی منصفانه و بدون غرض ورزی و تعصب به جایگاه جان فورد در نظام هالیوودی داشته باشم و سپس نیم نگاهی به سینمای روشنفکری آقای تارکوفسکی بیندازم.


    «مردم در اشتباه‌اند که کارگردان را با مولف مقایسه می‌کنند.کارگردان در مقام آفریننده ، بیشتر شبیه معمار است و معمار نقشه هایش بر اساس شرایط طراحی می کند.» جان فورد

    پذیرفتن کارگردانان هالیوود به عنوان auteur , مولف ، معمار و یا عامل تعیین کننده و تصلی آفرینش فیلم پیچیده و مشکل است ؛ چون به ندرت پیش می آید که آن ها خود ، داستات یا فیلم نامه بنویسند ؛ بازیگران را انتخاب کنند ؛ طراحی صحنه را انجام دهند ؛ و یا تدوین فیلم را بر عهده بگیرند.آن ها حتی بعضا مجبورند هنگام تعیین مکان ایستادن بازیگران نیز تن به خواسته تهیه کننده و یا ستاره فیلم بدهند.آنان تنها وقتی وقتی موفق می شوند خواسته خود را به عوامل تولید بقبولانند و در بخش های مختلف تولید فیلم اعمال نظر کنند ، مولف شمرده می‌شوند.
    به طور کلی می توان کارگردانان مولف را در سه دسته تقسیم بندی کرد : همدست با استودیو ها که با پنبه سر می برد(مانند کیوکر) ؛ مولف که بر همه تفوق دارد(مانند ولز اشترنبرگ) و معمار که حکومت می کند(مانند فورد و رنوار).
    جان فورد این امتیاز را داشت که در دوره نوجوانی و در زمان اقتدار و حکومت کارگردانان به حرفه سینما روی آورد.ارمغان چهار سال کارآموزی زیر دست برادرش ، فرانسیس ، برای او گنجینه ای از دوستان متنفذ در صنعت سینما و بینش فنی کار آمد بود.در خلال پنج سال کار در استودیو یونیورسال و ساختن سی و نه فیلم برای آن استودیو ، او آزادی خود را از این رهگذر به دست آورد که ستارگان فیلم هایش(هری کری ، هوت گیبسن) از قضل دوستانی صمیمی و پول ساز ترین ستارگان استودیو بودند ؛ و در آن زمان سران استودیو در تولید وسترن های کم هزینه کمتر دخالت می‌کردند.جان فورد بعدا با رفتن به استودیویی کارگردان مدار یعنی فوکس و تبدیل شدن به پسر مو طلایی آن ها از نظارت بر کارهایش جلوگیری کرد.در دهه سی که فیلم سازی بیش از پیش جنبه شخصی اش از دست داد ، جان فورد با فروش بالای فیلم هایش و اقتدار شخصی اش تا حد زیادی مانع از کاستن استقلال فیلم سازی اش شد.اقتدار او تا به آنجا بود که حتی در سال ۱۹۳۶ که نظام استودیویی تولید انبوه فیلم ها را به اوج خود رسانده بود هاوارد شارپ در نشریه فوتوپلی نوشته است که 《 فورد با هر بخش از عوامل تولید مستقیما و بی واسطه کار می کند.او با دست خود طرح یک شومینه را می کشد.پیشنهاد های او منبع الهام برای طراحی لباس ها و مدل مو ها و اونیفورم هاست؛ و مهم تر از همه این که بخش عمده ای از گفت و گو ها در فیلم های او(مخصوصا فیلم هایی که تصویر یا خاطره ای از ایرلند را زنده می کنند) دست پرورده خود فورد است.》
    فورد به استثنای پنج تا شش فیلم ، در تماهی عمر حرفه ای خود ، از همان آغاز تولید فیلم، با فیلمنامه نویسان همکاری نزدیکی داشت.او در طول دهه ها متوالی با گروهی واحد از نویسندگان ، فیلمبرداران ، مسئولان امور فنی ، بازیگران ، تدوین گران کار کرد و همگی آن ها با خواسته های او آشنایی داشتند.فورد به جای سرکوب کردن استعداد های این افراد با روش خاص خود آن ها را هدایت و ترغیب به میشرفت و نو آوری می کرد.اما او در عین حال از تمامی این استعداد ها و تلاش های جمعی برای شکل دادن به جهان سینمایی شخصی خود بهره گرفت که تماما محصول تخیل خود اوست.این جهان همان قدر به فورد تعلق دارد که پاریس به بالزاک و لندن به دیکنز.





    اما در مورد سینمای آقای تارکوفسکی ؛ ایشان آدم حسابی است ، سراش به تنش اش میارزد ، از مصاحبه ها و آثارش آشکار است که دستی بر فلسفه و تاریخ و هنر و ادبیات و الهیات دارد.او مثل یک راهب سخن می‌گوید و مثل شاعر خیال پردازی می‌کند.اکثر آثار او هم در حول محور حقیقت و ایمان می‌چرخند.اندیشه های بزرگی دارد و برای تجلی آن ها مدیوم اشتباهی بر می گزیند.سینما برای آقای تارکوفکسی نقش ابژه ایفا می کند(که باید سوژه باشد).حال سینما وسیله ای شده برای پیام های بازرگانی ، پیام های اخلاقی ، پیام های فلسفی و احکام انتلکتی ؛ آنجاست که سینما دیگر هنر نمی شود ؛ بلکه وسیله ای ست برای رسیدن 《چه》.
    مشکل فقط از جانب آقای تارکوفسکی نیست ؛ سینما برای حرف های بزرگ ساخته نشده ؛ سینما آوردگاه حرف های کوچک ، حسی ، عمیق و انسانی ست که در وهله اول باید مسیر هنر به مثابه لذت را بگذارند.حال اگر این لذت در آثار روشنفکرانه سلب شود ، مخاطب مدام به دنبال این هست که فیلمساز چه دارد می گوید و چه کار می کند ؛ با چنین پرسش هایی و ردیابی آن ها به قلب فسلفه و ادبیات و نقاشی این لذت سرکوب شده را جبران می کند.
    مفهوم گرایی و معنا زدگی و نمادگرایی این جاست که سر باز می کند و هنر کارکرد خودش را از دست می دهد.چنین آثاری هنر را نه قلمرو حس بلکه حیطه عقل می‌انگارند ؛ نتیجتا فیلم اصلا ضربان و نبضی ندارد عملا ایستا و مرده‌ست.هنر برای چنین مخاطبان و فیلمسازانی شاخه ای از تفکر شمرده می شود.نماد و مفاهیم فلسفی و بزرگ و قلمبه سلمبه برای شان به نوعی فتیش بدل می شود.مخاطبان انتلکتی در آثار تارکوفسکی به جای لذت در جستجوی معنا و مفاهیم بزرگ هستد.مخاطبانی همچون دوست عزیزمون هنر را ساخته سر می پندارند ، نه قلب.گمان می کنند هنر یک کوشش ذهنی ست ، نه جوشش قلبی. تصور می کنند فیلمساز باید مفاهیم عمیقش را در لایه های زیرین در پس دنیای پیچ در پیچ به شدت ذهنی و کسالت و فاقد تمامیت و پایان قطعی پنهان کند.در واقع هنر برای چنین مخاطبانی ظرفی ست که هر مفروظی می پذیرد.اینجاست که ارزش اثر هنری در بزرگی و سنگینی این پیام ها و مضمون ها سنجیده می شود.فراموش نکنیم اثر هنری یک تجربه ست ، نه یک گذاره.هنر بر لبه تجربه درک حسی قرار دارد و مقصودش برانگیختگی و لذت حسی است.اثر هنری و فیلم باید در ابتدا خودش باشد و سپس با فرم مناسب محتواهای حسی اش به تصویر بکشاند.از فرم حسی مناسب است که ما استنباط محتوا می کنیم.و این استنباط به ادراک حسی ما متصل است.

    خلاصه صحبت های بالا این ست که فیلمسازی هنر را ابزار و ظرف بپندارد ، از پس اثر خود بر نمی آید.ناچارا کنترل از دستش می رود و به ناگزیر به نماد زدگی و معنازدگی روی می آورد و از خارج جهانی داستانی اثر مفاهیمی فرامتنی به فیلم تحمیل می کند.نتیجه این می شود مخاطب ساعت ها باید مقاله و نقد بخواند تا سر در آورد که بله در اینجا جوی آب نمادی از بهشت است!



    سخن پایانی : اگر به دنبال پایه ریزی عقبه ی سلیقه سینمایی‌تان هستید کلاسیک ببینید. با جان فورد و هیچکاک عشق بازی کنید ؛ (هیچکاک در بین فیلمسازان تاریخ سینما جایگاه برجسته ای دارد ، سینما بلد است ،‌ هر حرفی با زبان تصویر به مخاطب می‌فهماند ، زبان تصویری او چنان تشخص و درخشندگی دارد که اوج سینما را تداعی می کند و سینما را به کمال می‌رساند.) رنوار را فراموش نکنید. نیم نگاهی به بیلی وایلدر هم داشته باشید.اگر هوس مدرن کردید به سینمای برگمان و فلینی پناه ببرید. از کیشلوفسکی هم غافل نشوید. فقط استدعا می کنم به سینمای نولان نزدیک نشوید که مفهوم زدگی از سر و روی تصاویر مضحک‌اش می‌بارد و چند عدد بادکنک در فیلم انداخته دور هم می‌پیچاند.

    بخشی از سخنان بنده در خصوص هنر و سینما از گفته های فراستی در فصلنامه فرم و نقد برداشت شده.

  7. 16 کاربرِ زیر از Saber-j بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  8. #5
    شفا بایدت داروی تلخ نوش...
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    ارسال ها
    1,526
    سپاس
    14,569
    از این کاربر 19,865 بار در 1,349 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : یک هفته یک ، کارگردان ==> John Ford

    The Man Who Shot Liberty Valance
    عکس بالا همان تابوت فورد و اندیشه او در سینماست. او از سینمای به ظاهر عامه‌فهم به سینمای درخدمتِ ایدئولوژی آمریکا هبوطِ کامل می‌کند حتی هولیگانیسم افراطیِ عاشقانش نمی‌تواند منکر این واقعیت شود.
    درباره فیلم

    فیلم برای من همان کلیشه‌ـی وسترن است، قهرمانی به دنبال عشق، دلاوری و نبرد با پلیدی، حال تنها تفاوت آن با سایر فیلم‌های وسترن، چاشنی صادرات ایدئولوژیِ آمریکایی(که همه آن را با عنوان زندگی آمریکایی می‌شناسیم) است. در واقع در میانه راه فورد دل از وسترن کنده و شروع به صدور مانیفستی جهان شمول می‌کند. Shinbone شهری در غرب با مردمی معمولی (رعیت صفت) که کار می‌کنند می‌خورند، می‌نوشند (چرخه‌-‌ی تکراری زندگی افراد معمولی که فورد و تمام به ظاهر الیت‌ها آن را زبون می‌دانند) و از پلیدترین آدم اطرافشان به سختی می‌هراسند ولی جرات به خرج نمی‌دهند و همواره تحت ستم او هستند، بله لیبرتی والاس که مظهر انواع بدی‌هاست. در این میان Tom Doniphon که قهرمان درسایه‌ـی فورد است به دلیل همان چاشنی بالا مجبور است برخلاف سیاق همیشگی فورد به کناره‌ای بخزد تا جایش را به وکیلی یکدنده به نام Ransom Stoddard بدهد. یعنی پیرمرد (فورد) پس از 70 سال عبادت در محضر دوگانه خیر و شر حال تسلیم شیطان می‌شود و دل را به سوگلی جدید می‌دهد.
    در واقع فورد در سرتاسر آثارش در پی فرار از نقطه‌ای اجتماعی به نام State of Nature است، حالا چه می‌شود که یکباره با گرادیان چرخشیِ این چنین سریعی رو به دموکراسی تعظیم می‌کند به نظر من باید دلیلش را در زمانه ساخت فیلم و آمریکای دهه 60 م جستجو کرد.
    بعدها هم همان غلبه زیبای قانون بر زور بواسطه مشتی افراد فاسد تحت سیستمی به نام دموکراسی (برده‌داری مدرن و سیستماتیک) که ثمرات آن در حال حاضر مشخص شده است. ضمنا بخش‎‌های Pompey، تامین امنیت رای‌گیری و سکانس بار جزء بدترین بخش‌های فیلم بودند واقعا فیلم‌های کلاسیک مخصوص زمانه حاضر نیستند مخصوصا در تقابل با رویکردِ نمایش صریح مشکلات، تفکر جامعه موضع‌گیری سخت‌تری در پیش خواهدگرفت.
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    در سینمای فورد صدای برخوردِ رگبارِ المان‌هایِ صدورِ اندیشه‌ـی غالب به صورت مخاطب، از مایل‌ها آنطرف‌تر شنیده می‌شود ولی دوستان بدون در نظر گرفتن ظرف زمانی اثر و موقعیت اجتماعی داستان، فرهنگ مقصد (فرهنگ و محیط اجتماعی بیننده ای غیرآمریکایی که به تماشای این اثر خواهد نشست) و الخ، تنها به دنبال هیاهو و پیروزی در چند خط نوشته هستند ، اصلا وسترن نوعی فیلم سیاسی است که در خدمت آمریکاست و رویای آزادی، ماجراجویی فرار از قیدوبند را به بیننده نشان می‌دهد ولی در واقع به دنبال "آن کار دیگر" است. آیا مخالفتی با این گزاره وجود دارد؟ آیا وسترن به دنبال آن کار دیگر نیست؟ آیا سینمای هالیوود با تمام بزرگانش چه از زمان تولد چه بعدها در اوج خود و چه حالا در حضیض ترین نقطه وجودی خود، هدفی به نام تعالی بشر و رهنمون‌سازی او به اتوپیا داشته، دارد یا خواهد داشت؟ سینمای غیرهالیوودی چه‌طور؟ اصلا سینما چنین کارکردی را در تعریف خود گنجانده است؟ سینما محفلی برای طرح چه نوع اندیشه‌ای هست؟ آیا سینما باید قامت خود را تاحد عامه خم کند به چه مقصودی؟
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    در آخر بد نیست بگویم که برخلاف چیزی که گفته شده است این جهان به هیچ وجه به آدمی که وابسته به تفکر جاری و تحت پارادایمِ غالب باشد تعلق ندارد ...

  9. 13 کاربرِ زیر از wlh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين ارسال: 01-20-2016, 09:51 PM
  2. زیرنویس سریال John Adams
    By Batlaghi in forum گروه زیرنویس های I-P
    پاسخ ها: 4
    آخرين ارسال: 03-15-2012, 09:49 AM
  3. زیرنویس سریال John Doe
    By Batlaghi in forum گروه زیرنویس های I-P
    پاسخ ها: 16
    آخرين ارسال: 02-23-2012, 11:59 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.