Game Of Thrones | بحث اپیزودیک | فصل ششم , اپیزود چهارم

[Katy Perry]

Season 6, Episode 4, Book Of The Stranger
فصل ششم, قسمت چهارم, کتاب بیگانه

خلاصه داستان اين قسمت : تیریون معامله‌ای می‌کند. جورا و داریو وظیفه سختی را برعهده می‌گیرند. جیمی و سرسی تلاش می‌کنند تا موقعیت خود را بهبود بخشند.

ویرایش مدیریت:
_{لطفا جهت احترام به حقوق سایر اعضای انجمن:
از بیان هرگونه مطلب اسپویلری مرتبط با قسمت های آتی سریال خود داری نموده و از بحث درباره محتوای اپیزودها در تاپیک های غیر مرتبط و چتباکس خود داری نمایید.
برای دانلود زیرنویس هم از قسمت بالا به تاپیک مربوطه مراجعه فرمائید.
باتشکر از همه دوستان گرامی}

[Hound]

نامه رمزی جالب بود. the pink letter. وینترفل مال منه حرومزاده. بیا و ببین !!!
امضای رمزی پای نامه ثابت می کنه که دخل پدرش رو اورده. سانسا می دید فصل قبل که رمزی سر اینکه وراثتش به خطر بیفته کلا بی اعصاب میشه.
اسارت ریکون و تهدیدهای علنی رمزی بالاخره جان رو مجاب به دخالت مستقیم می کنه. فعلا کمبود نیرو دارن. اینجا نقش داووس و معجزه مذاکراتش می تونه خودنمایی کنه.
در میرین تیریون هر چی از سیاست می دونه گذاشته وسط تا درگیری های داخلی رو تموم کنه. کلا این کارا رو خیلی خوب انجام می ده اما یه مشکل هست. سیاست های تیریون مال وستروسه. مال
روحیه حاکم بر هفت اقلیم پادشاهی هست. ایسوس فضای دیگه ای داره. مناسبات دیگه ای درش حاکمه. نمی دونم کاراش چقدر جواب بده. پیشنهادش به اربابان مشابه پیشنهاد ابراهام لینکلن به
ایالت های جنوبی هست برای جلوگیری از civil war. اما متاسفانه دیدیم که سیاست های لینکلن سیاست مدارم شکست خورد و در نهایت جنگ در گرفت. نمی دونم. باید دید.
در کینگزلندینگ مارجری رو می بینیم که انصافا خوب روحیش رو حفظ کرده. نتونستن بشکننش. خوب جلوی گنجشک اعظم درمیاد. در یه حد منطقی و جالب. نه زیاد از حد. اشاره ای که به book of the stranger
می کنه جالب بود. استعاره جالبی داشت. برادرش اما شکسته. سر لوراس تایرل ( شوالیه گل ها ) اوضاع خوبی نداره. مارجری تمام تلاشش رو می کنه که شرایط رو بهش تفهیم کنه. ارومش کنه.
الحق که نوه ملکه خارها هست !!!

یه لشگر کشی در کینگزلندیگم در راهه. ارتش تایرل ها شهر رو تسخیر خواهند کرد. می دونیم که ارتش قدرتمندی دارن. استنیس با از دست دادنشون ضربه بدی خورد. و بازم پاسخ لیدی اولنا به
کوین لنیستر : " خیلیا بدون اینکه کاری بکنیمم کشته میشن ! بهتره مرده ها اونا باشن تا ما !!! "
پایسل همچنان به تحقیر سرسی ادامه می ده. عجب نگاهی انداخت بهش موقع خروج از اتاق. اخرشم فقط به امر شاه بیرون رفت.
بعد می رسیم به ملاقات تیان و یارا. احتمالا تنها جایی که به تیان هنوزم ارامش می ده همین بودن در کنار خواهرشه. یارا هر چیم که در مورد تیان فکر کنه هنوزم کاملا واضحه که دوستش داره.
برای من احساس توی این صحنه موج می زد. یارا براش هم مادره. هم پدر. هم خواهر و هم برادر. وجودش برای تیان بسیار باارزشه.

و صحنه ای که اتش زد وجود منو. اشا اخرین تلاش خودش رو برای محافظت از اعضای خاندان استارک انجام داد. وفاداری این ادم عجیبه اصلا. یادم نمی ره وقتی خبر اعدام ند به وینترفل رسید کنار برن بود.
متاسفانه بر خلاف همیشه دو تا نکته برنامه هاشو به هم زد و باعث شد بهای کارش رو با جونش بپردازه : 1- طرف حسابش سایکوپسی به نام رمزی بود - 2- همون طور که خود رمزی در لحظات
اخر گفت تیان رو کاملا در مورد ریز ریز مسائل تخلیه اطلاعاتی کرده بود و می دونست که بچه های استارک با کمک چه کسی و چطوری از چنگش فرار کردن.

یه تیکه اخرم داره بررسیم از این اپیزود که کامل می پردازم به بخش دنریس و بعضی مسائل حاشیه ای.

[Ho3!En]

اگر جان تغییر کرده باشه و سانسا رو با یه نقشه خاصی تحویل رمزی بده عجب سریالی بشه
ولی خیلی همه چی گل و بلبل شده مراقب باشید

[Ward]

این سکانس دنریس چرا این شکلی بود؟
شده شبیه یوسف پیامبر:/

[mahan birabt]

جان اسنو از مرگ برگشته ترسو تر شده..بابا برو بزن خار رمزی رو سرویس گن دیگه.....از سانسا یاد بگیر..البته آخرش نامه رمزی رسید دیگه چاره ای نیست.یه غول بفرستی میزنه خار رمزی رو .....
در کل قسمت خوبی بود.....آرامش قبل از طوفان..گفتم چند قسمتی این مدلی هست تا..در ادامه جنگ جان اسنو و رمزی....جنگ لنیستر ها و سپاه شاهنشاهی با مذهبی ها....و احتمالا برن هم یه چنتایی واکر یاد بگیره بترکونه!!!

عاشق سکانس صحبت های سرسی با پسرش (شاه جوان) بودم راجع به گنجشک اعضم (راحل) دیالوگ های خوبی توش بود..سکانس سانسا و جان اسنو..رمزی و اون زن وحشیه (اسمش یادم نیست) همه خوب بود..سکانس کالیسی هم جالب بود..یارو بی تربیته اتیش گرفت دلمون خنک شد.....فعلا مخاطبا خال میکنند..سانسا به جان استو رسید...زنده شدن جان اسنو و....

لنیستر کوچک هم کمامان محبوب ترین شخصیت قصه برامن هست ( عاشق دیالوگ هاشم) یه خردمندی میگفت : (با دشمنا صلح میکنند نه با دوستان)

نمره به این قسمت بازهم 10

[alisoltani87]

امیدوارم اون خط داستانی که منس رایدر توش زنده س تو سریال هم اتفاق بیوفته.

فک نمی کنم اومدن سانسا پیش جان برای دیدار خواهر برادری بود، فک می کنم مث قبل اهمیتی به جان نمی ده، و فقط می خواد برای منافعش ازش سواستفاده کنه، وقتی جان رو بعد از مدت ها بغل کرد حتی یه قطره اشکم نریخت ، با شخصیتی که از جان دیدیم بعیده بازیچه دست کسی بشه، ولی گفت به خاطر این که روح پدرش نیاد سراغش این کارو به وینترفل حمله می کنه
ترجیح می دادم دیدار آریا و جان رو می دیدم

از طرف دیگه هم دلم می خواد جان به خاطر چیزایی که دیده ارتش درستی جمع کنه و برگرده تا با وایت واکرها بجنگه، ازین که انرژیشو توی جنگای هفت پادشاهی بخواد بذاره خوشم نمیاد، ولی خط سیر داستان هم به نظر میاد جان برگرده به دیوار.

[lady snow]

یه لحظه فکر کنید آریا لیتل فینگر رو بکشه
بالاخره بفهمه لیستش خیلی احمقانه بوده و باید یه لیست جدید تهیه کنه. چه حالی داره

mahan birabt@ جان اسنو نترسیده. فقط گیج شده نمیدونه چه تصمیمی بگیره. و انگار خودش رو استارک نمیدونست تا وقتی که سانسا بهش گفت تو پسر آخرین نگبان واقعی شمال هستی

[persp000000lis]

خیلی همه چی گل و بلبل شده مراقب باشید

اره واقعا
جز شما نديدم كسى به اين ارامش قبل از طوفان توجه كنه

[alisoltani87]

دلیل نفرتی که از دنریس هس شاید به خاطر اینه که شخصیت محکم الانش درست خط سیرشو طی نکرد، اون دختر آرومی که به برادرش اجازه می داد که حتی اگه لازم باشه به دوتراکی ها اجازه بده که کل قبیله شون بهش تجاوز کنن، فقط به کمک یه فاحشه که یادش داد چطور عشق بازی کنه، و کمی نفرت از برادرش، رسید به مغرورترین شخصیت داستان که می خواد همه چیز درست باشه، این که کی فهمید درست چیه، و چرا با برده داری مشکل داره، و چرا این قدر مغروره برای مخاطب سواله. ولی مهم اینه که دنریس همونطور که تو این قسمت گفت آرزوهاش بزرگه و پشتوانه اژدها پشتشه، که کاملا جادو هم هس. و درسته که با معادلات سیاسی آشنا نیس، ولی با معادلات قدرت، و بازی با اون ها آشناس.

چیزی که ازین سریال بیش از هرچیزی دوس دارم اینه که آدمایی که خاکستری ان با هر ویژگی ای که دارن نقشی رو اتفاقات می ذارن، این که مارتین، جیمی لنیستر مغرور و زناکار رو توی صحنه حمام با برین یا از دست دادن دستش به شخصیتی تبدیل کرد که نسبتا محبوب شد، اونم فقط با باز کردن داستانش برای مخاطب؛ یا تیریون رو در حالی که ما رو همراهش کرد، نشون داد که پدرشو کشت و ما همه باز هم دوسش داریم، و یا حتی درمورد هاوند، نشون می ده که همراه آدما شدن تو داستاناشون باعث میشه بفهمیم تصمیماتشون رو که حتی از دور به نظر اشتباه میومدن.

ولی جدای ازین مسئله من خوشم میاد که یه شخصیت منفور جزو اصلی های داستان بمونه، دنریس هرچن منفور، این که بتونه کمک به نجات زندگی مردم بکنه، حتی اگه رمزی برای نجات مردم از دست وایت واکرها همراه میشد، باز بیشتر لذت می بردم، به نظر من آدم بد نداریم، رفتار بد داریم، تو این فیلم هم خیلی جاها اینو نشون داده، باز هم نشون بده من یکی طرفدارش میشم.

[bender]

از خواندن کامنتتون لذت بردم
ولی درباره این که گفتید آدم بد نداریم
در مورد شخصیت رمزی من هرچی دقت میکنم هیچ نقطه سفید یا حتی خاکستری در وجودش نمیبینم همش مثل oled خاموش سیاه سیاهه

[.:SiSiBK:.]

واقعن اگه این سریال تیریون رو نداشت بازم کسی میدیدش؟

بجز صحنه ی رویارویی جان و سانسا هیچ چیز دیگه ای نداشت. فقط بخاطر اون صحنه و بخاطر تیریون به این اپیزود 8 دادم (البته دستم خورد میخواستم 7 بدم )
از دنریس هم دیگه دارم خسته میشمخیلی دارن گنده ش میکنن. مگه رو زمین چی بود که وقتی اون جام های آتیش رو انداخت اون پله ها اونجوری شعله ور شد؟ خیلی خیلی مسخره بود

پ.ن: این رمزی کی میمیره