برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید

نمایش نتیجه ی نظرسنجی: نگون بخت ترین شخصیت زنده داستان کیست؟

رأی دهندگان
71. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • تیون گریجوی

    38 53.52%
  • جورا مورمونت

    9 12.68%
  • سانسا استارک

    10 14.08%
  • آریا استارک

    14 19.72%
صفحه 2 از 2 اولیناولین 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 20
  1. #1
    تاریخ عضویت
    May 2015
    ارسال ها
    173
    سپاس
    3,017
    از این کاربر 2,834 بار در 178 پست سپاس گزاری شده

    Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    اگر سریال را تا اپیزود ششم از فصل ششم ندیده اید، ادامه مطلب را نخوانید.


    سختی کشیدن و تحمل رنج در دنیای بی رحم نغمه به فراوانی دیده می شود. بعضی ها خودشان باعث رنج خویش می شوند. عده ای ، خانواده ای دارند که با رفتارشان مسبب این سختی ها هستند. و بعضی ها هم مجموعه ای ازعوامل دست در دست هم می دهند تا آن شخص را آزار دهند.
    علت سختی کشیدن ملاک نیست. خود شخص ، اطرافیان یا هر علت دیگر. به نظر شما از بین این چهار نفر کدام یک نگون بخت تر است؟ کدام یک متحمل سختی هایی شده که در داستان حرف اول را می زند؟ عذاب های جسمی و روحی کدام یک بر شما تاثیر گذاشته و او را بدبخت تر از دیگران می دانید؟

    سوال تا اپیزود ششم از فصل شش می باشد. ممکن است گزینه ها در آخر داستان به موفقیت برسند و حتی پادشاه و ملکه شوند. اما تا اینجای داستان مد نظر ما هست.
    نظرسنجی راجع به شخصیت های زنده داستان می باشد.
    داستان پر است از چنین شخصیت های زجرکشیده ای. به طور مثال تیریون یا تا حدودی سم . اما این چهار نفر نمود بیشتری داشتند.
    لطفا راجع به انتخابتان توضیح دهید.اگر فرد نگون بخت دیگری مد نظرتان هست و در گزینه ها نبود ، اسم و دلیلیش را ذکر کنید.





    سرکوب شده، سر خم کرده، شکست خورده


    تیون گریجوی


    پرده اول

    خیلی سخته که از مهم ترین افراد قلعه وینترفل گرفته تا پادوی آشپزخانه تو رو به چشم یه گروگان ببینند و این افراد همیشه بهت یادآوری کنند که " هی تو با اینکه گروگانی ، ولی نگاه کن چقدر باهات خوشرفتاری میشه".
    گذشته ای که جوهرش خشک شده
    در کودکی پدرش جنگی را شروع می کند که باعث نابودی دودمان خاندانش می شود. تاثیرات جنگ در ذهن کودک بیش از هر کسی باقی می ماند. دو برادر بزرگترش از دست می روند و او و خواهرش را تنها می گذراند. پدرش در مقابل رابرت براتیون زانو خم میکند. و خودش در 10 سالگی به عنوان تضمین عدم تکرار شورش پدرش، عازم سرزمین گرگ ها یعنی شمال می شود
    هشت پایی میان گرگ ها
    ملازم لرد وینترفل. همیشه در خدمت ادارد استارک بلند مرتبه. زندگی در سرمای شمال و همنشینی با گرگ های وینترفلی خانه را از یاد او می برد. سرسختی آهن زادگان در او می میرد و فرهنگ زندگی مردم سرزمین های سبز در او جان می گیرد. زندگی در میان استارک ها چندان بد به نظر نمی رسد اما همیشه باید به یاد داشته باشد که اگر پدرش باز شورش کند ، نقش اول او خواهد بود. و شمشیر آیس لرد استارک با گردن او فاصله ای نخواهد داشت.
    به خانه برمی گردیم

    با نامه ای از سوی گرگ جوان به خانه برمی گردد تا کشتی های پدرش را به خدمت راب استارک دربیاورد. اما بیلون گریجوی سرسخت این پیشنهاد را نپذیرفته و به جای آن می خواهد شمال را از آن خود کند. تیون از سوی پدر واقعی خود تحقیر می شود، به او توجهی نمی شود و ماموریت کم اهمیتی به او داده می شود. اما او به نظر خودش فکر بهتری در سر دارد
    از تیون تا ریک
    خیانت ، کشتار، اسارت. تیون همه این بلاها را به سر اهالی وینترفل می آورد اما به زودی خودش گریبانگیر آن ها می شود. هیولایی او را شکنجه میدهد. همان طور که تکه های بدنش جدا می شود ، روحش نیز تکه تکه شده و اصل خویش را فراموش می کند.
    فرار از زندان

    خواهر فداکارش جنگجویان آهن زادگان را به دردفورت می آورد تا او را از دست هیولا نجات دهد. در اینجا اوج خفت و خواری دیده می شود. زنجیرشده در میان سگ ها چنان خود را باخته که کمک خواهرش را قبول نمی کند. ریک از زندان فرار نمی کند. زندانی که رمزی فقط پایه هایش را بنا کرد اما خود ریک بود که آن را تکمیل کرد.
    رهایی از وینترفل
    ملاقاتش با سانسا آزاردهنده بود. اکنون دیدن استارک ها عذاب دهنده تر از تنبیه های رمزی جلوه می کند. خیره شدن به چشم های سانسا کل زندگیش را به یاد می آورد زندگی ای تلخ تر از زهر. فرار با سانسا مانند یک رویا بود. پرواز بر فراز دیوارهای وینترفل. کاش دست در دست سانسا به سمت مرگ و نیستی پرواز می کرد. وقتی هیچ چیز امیدوار کننده ای در این دنیا نداری چرا زنده بمانی. کاش این پرواز سقوطی منجر به مرگ داشت. آرامش ابدی.
    خانه

    چرا این همه عذاب . چشم در چشم خواهری که ناامیدش کرده بود. خواهری که در ظاهر بروز نمی داد ولی از ته قلب دوستش داشت. نگاه کردن به سانسا قابل تحمل بود اما دیدن چشم های خواهرش آن هم بعد از مرگ پدرشان سخت ترین کار ممکن بود.

    این داستان ادامه دارد؟

    داستانی که نباید ادامه داشته باشد. کافی ست. این داستان بی رحم هر بلایی که دلش خواست سر تیون آورد . دیگر بس است.








    گاهی خوشی ، بیشتر غم

    جورا مورمونت


    پرده اول
    دور ، دور ، خیلی دور از خانه. شوالیه ی تبعیدی که دلتنگ خانه اش است اما اگر به خانه رود اعدام خواهد شد. پس باید دست کار شود. شما برای اینکه به خانه تان برگردید چه کار می کنید؟ هر کاری. پس خرس پیر داستان هم با کمی جاسوسی عفو سلطنتی خواهد خورد و می توانست به خانه بازگردد. جاسوسی آخرین تارگرین های باقیمانده.

    روزی روزگاری در شرق
    خرس پیر شمشیرش را به ویسریس و دنریس تارگرین تقدیم کرد تا با نزدیکی کامل به آنها از تحرکاتشان برای واریس خبر بفرستد. اما رفته رفته وابستگی ای در وجود سر جورا ایجاد شد. مرگ ویسریس به دست کال دروگو برای او اهمیتی نداشت. اکنون تنها دنریس تارگرین بااهمیت بود. پس از مرگ کال دروگو با شمشیرش از ملکه اش دفاع کرد. ملکه ای که به نظر فقط او را در چشم یک محافظ میدید.

    به گذشته نگاه کنی باختی
    گذشته ای که از لحاظ جنگاوری شادی آور است اما لحظات غم انگیز آن قلب را آزار می دهد. همسر اول سرجورا نابارور بود. پس از سه بار سقط جنین در آخرین دفعه در بستر زایمان فوت کرد. پس از آن او در مسابقاتی با زنی به نام لاینس آشنا شده و دلباخته او می شود. به خاطر آن زن در در تمامی نبردها پیروز می شود و او را ملکه عشق و زیبایی می نامد. بلافاصله او را از پدرش خواستگاری می کند و پس از قبولی مراسم عروسی برگزار می شود و او را به جزیره مورمونت ها یعنی جزیره خرس می برد. اما خوشحالی دیری نپایید. همسر جورا با اینکه عاشق او بود اما به زندگی در مکان های پرزرق و برق و مرفه عادت داشت . جزیره خرس مکان خشک و بی روحی بود . بنابراین جورا با قرض کردن برای او هدایا و لوازم گران قیمت فراهم می کند و گروه های نوازندگی را به جزیره خرس می کشاند. ولی به علت عدم توانایی در بازپرداخت قرض ها او مجبور به تجارت برده می شود. برده فروشی مدت هاست در وستروس ممنوع بوده و پس از اینکه خبر به ادارد استارک می رسد برای اعدام او به جزیره خرس می آید. اما جورا مورمونت همراه با همسرش به شرق فرار می کند.

    به خاطر یک مشت سکه طلا
    در شرق، جورا به این شهر و آن شهر می رود تا با مزدوری هزینه های زندگی همسرش را فراهم کند. در یکی ازسفرها وقتی همسرش لاینس متوجه می شود که جورا توانایی فراهم کردن شرایط زندگی دلخواهش را ندارد معشوقه ای ثروتمند برای خود انتخاب می کند. هنگامی که جورا باز می گردد معشوقه همسرش به او می گوید که اگر لاینس را رها نکند و از شهر نرود ، به خاطر عدم ناتوانی در پرداخت بدهی ها او را به بردگی می گیرد. در این لحظه قلب سرجورا می شکند و با قلبی پر از اندوه شهر را ترک کرده و در شهرهای آزاد ، دور از خانه و معشوقه به مزدوری می پردازد.

    جایی برای پیرمردها نیست
    زندگی در کنار دنریس و مبارزه برای پیشبرد اهدافش ادامه دارد. اما جوانی از راه می رسد که در جنگاوری و دلاوری چیزی از خرس پیر کم ندارد. و همچنین در دلربایی بسیار کارکشته تر نشان می دهد. ملکه، داریو را برمی گزیند و سرجورا در این لحظات ، از خبری مطلع می شود و مات و مبهوت می ماند. پرندگان کوچک واریس دلیل نزدیک شدن جورا به تارگرین ها را معلوم می کنند. جورا که وفاداری خود را بارها نشان داده اسیر اشتباه اول می شود. اشتباهی که به وجود آوردنده ی این وفاداری ها بود. کالیسی او را طرد می کند. هیچ بخششی در کار نیست . صدای لطفا گفتن های سر جورا هنوز در گوش ها شنیده می شود اما کالیسی هیچ وقت نخواست بشنود.

    طرد شدگان
    دوباره بازگشت به خانه اول. تنها و آواره در شرق. اما این بار باید خود را اثبات کند. کوتوله ی فراری را به دست می آورد و پس از مشقت های فراوان پیش مادر اژدهایان می برد. مبتلا به بیماری گری اسکیل شدن تنها یکی از آن مصیبت ها بود. نتیجه اما حیرت آور است. طوفان زاد می گوید برو و گرنه کشته می شوی!

    بازگشت جان سخت
    داستان گودهای مبارزه در اسوس معروف است. بکش تا زنده بمانی. جورا مورمونت در گود مبارزه شهر میرین در مقابل چشمان شکننده ی زنجیرها تا سر حد مرگ می جنگد. سرانجام در لحظه پیروزی جان دنریس را هم نجات میدهد. اما کسی که خودش برای او به زحمت انداخت به معنی واقعی کلمه می پرد!

    جدایی جورا از دنریس
    سر جورا بالاخره حرف دلش را میزند. درست در لحظه ای که به نظر همه چیز تمام شده است. بیماری بسیار پیشرفت کرده و راه درمان کم. مرد سختی کشیده که چهره اش گویای همه چیز است. سرنوشت او مشخص نیست . داستان به مرد سنگی ما بیش از حد بی وفایی کرده است.






    زیبای وینترفلی

    سانسا استارک

    پرده اول
    دختری که در رویاهایش زندگی می کرد. افکاری پر از ترانه ها و رشادت های شوالیه ها. زندگی پر از شادی در کنار خانواده . وقتی شاهزاده را می بیند چنان عاشقش می شود که چشمش را بر همه چیز میبندد. هدف وصلت با اوست تا درکنارهم بهترین پادشاه و ملکه ای شوند که وستروس تا به حال به خود دیده است.

    بازی تاج و تخت
    مشکل سانسا این بود که در اوج بازی تاج و تخت، به فکر عاشقی افتاد. زمانی که پدرش عنوان دست را بر عهده گرفت، تمام بدبختی ها آغاز شد. پدر سانسا قواعد بازی تاج و تخت را بلد نبود چه برسد خود سانسا. او همه چیز را لو داد؛ پدرش را به کشتن داد و خواهرش را فراری. تمام این کارها را به خاطرعشقش انجام داد . عشقی که دیگر فهمیده بود معنای واقعیش چیست.

    مانستر
    دختر نازپرورده شمالی در جنوب سخت ترین لحظات زندگی اش را تجربه کرد. گاه و بیگاه کتک می خورد . در مقابل نیمی از دربار برهنه می شد. و این تنها گوشه ای از پلیدی های جافری بود. زمانی که جافری روی خندق دور قلعه سرخ، سر پدرش را به او نشان داد ، سانسا باید کار را تمام می کرد. او باید جافری را به درون خندق هل میداد و انتقام پدرش را می گرفت؛ بعد او را هم می کشتند اما مرگ در این لحظه بهتر بود چون آینده ای وحشتناک در انتظارش بود.

    سفید برفی و یک کوتوله
    ازدواج با نصفه مرد لنیستری از هزار توهین بدتر بود. او یک لنیستر بود و قاعدتا لنیسترها شبیه هم هستد و در مرگ مادر و برادرش که به تازگی خبرش را شنیده بود، نقش داشتند. البته به مرور زمان تیریون لنیستر را متفاوت یافت و او، آن چیزی نبود که مردم درباره اش صحبت می کردند. فرار به کمک پیتربیلیش در روز مرگ جافری. آزادی از دست جافری. این برایش مانند یک رویا بود.

    حرام زاده های لعنتی
    وقتی به پیش قاتلین برادر و مادرش در وینترفل آمد، امیدوار بود. امیدوار برای انتقام. اما متاسفانه هیچ شناختی از رمزی بولتون نداشت. رمزی کاری با سانسا کرد که اعمال جافری در مقابل آن شوخی ای بیش نبودند. سانسا از درون شکست. خبر زنده بودن برادرانش تنها نکته امیدوارکننده وینترفل فعلی بود. در اقدامی جسورانه فرار کرد . به سوی آزادی ای که مدت ها طعمش را نچشیده بود.

    برادر ناتنی
    دیدار با جان اسنو چنان شیرین بود که تمام خاطرات گذشته زنده شد. سانسا اکنون به فکر انتقام است. به فکر بازپس گیری خانه اش. اما هیولا کماکان آماده شکار است. وحشی تر از همیشه.





    مورد عجیب آریا استارک

    آریا


    پرده اول
    آریا عاشق ماجراجویی بود . تجربه کردن موقعیت های جدید. زدن به کوه و دشت و بیابان. سوار کاری و مبارزه. او نمیخاست یک بانو باشد . سفر جنوب با اینکه باعث جدایی از خانه می شد اما برای آریا هیجان انگیز بود .پر از شگفتی های جدید که قرار بود ببیند.

    حقیقت تلخ
    حقیت چهره ی دنیا به زودی برای آریا آشکار شد. زمانی که دوستش مایکا توسط سگ جافری کشته شد. آریا مجبور بود با نایمریا، دایرولف همیشه همراهش خداحافظی کند. خواهرش یک دروغگوی به تمام معنا شده بود. دوری از خانه تلخی های خود را زود نشان داد.


    خاموشی های شهر
    شهر لعنتی ؛جان پدرش، تمام دوستان شمالی اش، استاد شمشیرزنی اش و هر شخص مهم زندگی اش را گرفت. دیدن پدرش در آن وضع چنان آزاردهنده بود که ریشه های انتقام از همان لحظه در او جان گرفت. دختر یک پسر شد. پسری به نام آری.

    موش کثیف
    پس از مصیبت های بسیار به هارنهال رسید و تبدیل به موش شد. خدمتگزار شخصی شد که باعث تمام مصیبت های خاندانش بود. آریا اصلا حساب نمیشد. موش ها چه اهمیتی دارند.

    دفترچه یادداشت مرگ
    لحظه به لحظه به تعداد افراد لیست لعنتی اش اضافه می شد. دوستی عجیب سه مرگ به او هدیه داد. اما لیست او هنوز افراد زیادی را شامل می شد.

    جویندگان طلا
    بعد از جدایی از دوستان فقیرش، رفاقت اجباری با تازی نقطه عطف زندگی آریا شد.تازی به دنبال طلا بود و آریا را به چنگ آورد . در صورت سالم رساندن آریا پیش خانواده اش طلای خوبی نصیبیش می شد. خشونت ذاتی تازی رفته رفته به آریا که مستعد بود،منتقل شد. اما این سفر با همسفر نه چندان جذاب، فلاکت های خاص خودش را داشت. در دو قدمی برادر و مادرش بود که آن ها سلاخی شدند. خاله اش که میتوانست حامی اش باشد از دست رفت. و همسفرش زخمی و درمانده شد. تازی در لیستش بود. اما او را نکشت. رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.

    شهر خدا
    شهر قدیمی براووس در ابتدا بی روح تر از کینگزلندینگ به نظر می رسید اما کم کم توانست به داخل خانه سیاه و سفید ورود پیدا کند و با شهر غریب آشنا شود . او باید استارک بودن را فراموش می کرد. این سخت ترین کار ممکن بود. مگر می شود شخصی هویت خودش ، خانواده اش و همه چیزش را فراموش کند؟

    دختر هیچ اسمی ندارد
    تمرینات بیش از حد طاقت فرسا بود. قرار گرفتن بر سر دوراهی ها بدتر از آن. بینایی اش رفت و بازگشت. درمانده و مهجور در بین هیچکس شدن یا نشدن. خاطرات گذشته و انتقام یا فراموش کردن آن ها.
    آریا خردسال ترین عضو این لیست است. از همه افراد بلایای بیشتری سرش آمده اما همچنان خود را استوار نگه داشته. اما این استواری تا کی؟ آیا داستان روی خوش به اریا نشان خواهد داد؟


  2. #11
    تاریخ عضویت
    May 2015
    ارسال ها
    76
    سپاس
    136
    از این کاربر 527 بار در 79 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sherlock نمایش پست ها
    نمیشه چنین نظرسنجی گذاشت و به راحتی علت سختی کشیدن رو حذف کرد. بالاخره هر معلولی علتی داره و ناخودآگاه روی قضاوت آدم تاثیر میذاره. منم بدون در نظر گرفتن اون نمی‌تونم نظر بدم. ولی به احترام استارتر بحث رو بازتر نمی‌کنم.
    نظرم با آریاست. «معصوم‌ترین» و بدبخت‌ترین شخصیت داستانه به نظرم. بقیه خودشون خورده شیشه داشتن

    نظر منم همینه.
    تیون با اون خیانتاش حق بود
    سانسا با اون احمق بازیاش با اون دروغ گفتناش با اون بی منطق بازیاش حق بود.

    مورمنت با اون خیانتاش حق بود.

    اما آریا. ...

    دختر بیچاره که به باباش هشدار داد اما اون گوش نکرد

    یا حتی قسمتای اول فصل اول که تو راه پایتخت اونطور گرگشو از دست داد

    خلاصه میخوام بگم همه این گزینه ها یه کاری کردن که بعدا تقاص پس دادن اما آریا واقعا مظلوم واقع شد

    White Wolf


    The King In The North

  3. 3 کاربرِ زیر از chanter بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  4. #12
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    ارسال ها
    117
    سپاس
    159
    از این کاربر 995 بار در 121 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    تیون گریجوی خیلی زجر کشید تو سریال! بارها بدتر از مرگ

    سانسا هم به نظرم به خاطر ضعف اراده اش این همه زجر کشید و غم و غصه خورد

    اگر مثل اریا بود هیچکس ازش استفاده ابزاری نمی کرد

  5. 5 کاربرِ زیر از The Vaiper بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  6. #13
    حافظه دستان من پر شده از دامان تو
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل سکونت
    Shiraz
    ارسال ها
    312
    سپاس
    293
    از این کاربر 4,218 بار در 329 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    برعکس به نظر من تیون گریجوی چوب اشتباهات و خریتش خورد ؛ زمانی که وینترفل تو دستش بود ادعای حکومت کرد و وینترفل مال خودش دونست و اومد اون 2 تا بچه مزرعه ای بی گناه در قالب 2 بچه آخر استارک به طور فجیعی اتیش زد ؛ و بعد که دوباره خواهرش اومد که از دست رمزی فرار کنه دوباره برنگشت و افراد خواهرش کشته شدن ؛ زمانی که اون پیرمرده توی فصل 1 یا 2 اسمش یادم رفته بهش گفت که برو به سمت کسل بلک و خودت اونجا معرفی کن تا حداقل بارگناهات کمتر شه ؛ باز زیر بار نرفت . خب اشتباه کنی چوبشو میخوری . اینی که میگم به دلیل تایپیک هست وگرنه تیون کارهای درستی هم تا الان انجام داده ( همین که سانسا فراری داد و پشت خواهرش ایستاد )



    سانسا هم باز به نظرم همون زمان که مغرور شد به جای اینکه پشت آریا رو بگیره پشت جافری گرفت ؛ اینقدر طمع ملکه شدن و تاج و تخت برداشت که به هیچ کس اعتماد نکرد ؛ و خب این شخصیت هم چوب این غرور رو خورد ؛ هرچند سانسا جزو زمره شخصیت هایی هست که به شدت بازیچه دست همه قرار گرفت .



    ولی بین این 4 شخصیت اول به آریا رای میدم چون فکر میکنم اون معصومیتی که داره به دلیل بچه بودنش و افتادن توی چالش مرگ پدر و اسیر شدن خواهر و بعد اسیر شدن خودش و بعد کشته شدن مادر و برادر بزرگتر و همینطور به جلو ؛ و تا الان شخصیتی بوده که چوب اشتباهاتش رو نخورده ؛ یعنی اشتباهی نکرده که چوبش رو بخوره .


    و نفر دوم جوراه مورمنت انتخاب میکنم چون شخصیتی هست که به اشتباهش اعتراف کرد و در راه عشق دنریس گلادیاتور شد و جنگید و این بیماری رو گرفت .


  7. 5 کاربرِ زیر از New_Sense بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  8. #14
    Remember My Name
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    محل سکونت
    Karaj
    ارسال ها
    241
    سپاس
    749
    از این کاربر 2,243 بار در 244 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    بیشترین زجر رو بین این 4 نفر تئون کشیده. اونم بخاطر حماقت خودش و خیانت به کسی که چند سال باهاش بوده. طمع نشستن رو صندلی قدرت بدترین اشتباهی بود که کرد و همیشه میگن این صندلی به هیچکس وفا نداره.آخرش هم چوبش رو خورد و گرفتار بد آدمی شد
    جورا بدشانس بود از در و دیوار براش بارید. اینجا هم اشتباه خودش باعث شد دنریس طردش کنه و حتی وقتی که تیریون رو آورد باز طرد شد ولی برای اینکه ثابت کنه پشیمونه هرکاری کرد و بالاخره دنریس بخشیدش. ولی خب پشیمونی چه فایده داره ؟ اگه از اول اینکارو نمیکرد الان بیمار هم نمیشد
    سانسا هم مثل جورا و تئون حماقت کرد و رویاهاش و ضعیف بودنش کار دستش داد. جای اینکه طرف خواهرش باشه طرف آدمی شد که اصلا انسانیت حالیش نبود. اون همه هم زجر کشید و اذیت شد.مرگ پدرشو جلوی چشماش دید. خبر کشته شدن برادر بزرگش و مادرش به گوشش رسید و مجبور بود ازشون بد بگه. بعد که از چاله در اومد و افتاد تو چاه و تازه فهمید عذاب کشیدن یعنی چی. خوشبختانه به برادر ناتنیش رسید و خیالش راحته که جان هواشو داره
    ولی آریا. کسی که اشتباهی نکرد ولی کلی بلا به سرش اومد. از کشته شدن دوستش و از دست داد گرگش گرفته تا کور شدن و همه و همه آزارش داد ولی قوی ترش هم کرد.

    من که به آریا رای میدم چون اتفاقایی که براش افتاد همش دست سرنوشت بود نه اشتباه های خودش

  9. 6 کاربرِ زیر از Longmire بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  10. #15
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    گیلان
    ارسال ها
    125
    سپاس
    941
    از این کاربر 940 بار در 126 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    تازه یکی از زجر های که تئون کشیده اینه که به احتمال زیاد یکی از اون پسرهایی که آتش زده پسر خودش بودهتو کتاب بخونید میفهمید چرا میگم من که خیلی اوایل ازش بدم میومد ولی خوب زجر کش شد تقریبا کسی تو سریال نیست که زجر نکشیده باشه سرسی دنریس تمام استارک ها جان تیریون و.....ولی خوب آریا از همه مظلوم تر بود و همینطور قوی تر

  11. 2 کاربرِ زیر از yaldakh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  12. #16
    Come And See
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    ارسال ها
    95
    سپاس
    895
    از این کاربر 841 بار در 95 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    ممنون بابت تاپیک
    تئون خیلی سختی کشید ولی به نظرم دیدن مرگ پدر و مادر و برادر جلو چشمت یه درد دیگه ای داره،پس آریا

  13. 4 کاربرِ زیر از farzinawsome12 بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  14. #17
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    346
    سپاس
    5,955
    از این کاربر 3,269 بار در 349 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    سر جورا زخمی عشقه

  15. 2 کاربرِ زیر از VIVA THE ROCK بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  16. #18
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    ارسال ها
    140
    سپاس
    387
    از این کاربر 830 بار در 135 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    تیرون که حقشه عوضی اشغال...امیدوار بودم به دست عموش کشته بشه ولی فرار کرد.....به نظر من سانسا ...بیچاره رو به ده نفر شوهر دادن...جز تریون همه هم عوضی...
    www.facebook.com/serial.arzan

  17. 4 کاربرِ زیر از mahan birabt بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  18. #19
    Love all trust a few do wrong to none
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    :D
    ارسال ها
    801
    سپاس
    6,310
    از این کاربر 15,826 بار در 897 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    سر جورا بیشتر گناه داره با اون صداش, بیچاره داره میمیره واسه کالیسی آریا هم بیچاره زیاد سختی کشید ... اون دوتا رو هم بیخیال, خیلی بیخود ان مخصوصا تیون که از همون اولشم بی ارزه بود

  19. 5 کاربرِ زیر از UntouChable بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  20. #20
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    ارسال ها
    60
    سپاس
    324
    از این کاربر 520 بار در 62 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Game of thrones: گاهی خوشی بیشتر غم

    تئون و آریا و سانسا... این سه نفر خیلی سختی کشیدن...
    البته هر سه شون داره اوضاعشون به تدریج رو به راه میشه.

    ***
    یه سوالی بعد از خوندن بعضی کامنتها برام پیش اومده...
    سانسا به خاطر دروغی که تو بچگی گفت(و چند تا اشتباه دیگه که اگه یه توضیح در موردشون بدین خوب میشه) حقش بوده که این بدبختی ها سرش بیاد و بهش تجاوز بشه؟ WTF؟
    یه بچه حقشه اون بلاها سرش بیاد چون تو اون موقعیت سخت ترسید و نتونست جلوی شاه و ملکه بگه پسرتون داره دروغ میگه؟

    تو اون قضیه فقط سانسا اشتباه نکرد...
    اول آریا اشتباه کرد که به شاهزاده ی مملکت(هر چقدر هم عوضی) حمله کرد و کتکش زد.
    احتمالا میدونین که تو همچین زمانی کوچکترین آسیبی به خاندان سلطنتی تاوانش خیلی سنگینه؟
    هر دو اشتباه کردن...ولی هر دو بچه بودن.

    اما اشتباه اصلیو رابرت، شاه مملکت کرد که حقیقتو میدونست(تو کتاب خودش بعدا به ند میگه) ولی برای بستن دهن سرسی سلیطه به روی خودش نیوورد.


    سانسا اوایل کتاب و سریال احمق نبود... بچه و ساده بود.
    که این سادگیش با توجه به خانواده ای که توش بزرگ شده خیلی هم عجیب نبود.
    احمق کسی مثل سرسیه که تو 40 سالگی اشتباهات و حماقتهاش تمومی نداره و داره دو تا خاندانو با کاراش به فنا میده.

    اشتباهات دیگه اش رو اگه دوست داشتین بگین تا در موردشون صحبت کنیم ببینیم چقدر بزرگ بودن و چه نتایجی داشتن.

    ***

    در مورد اینکه یکسری کلا سانسارو احمق میدونن...
    این یه نقل قول از مارتین(نویسنده ی کتاب) در مورد کاراکتر سانساست:


    She's not a warrior like Robb, Jon Snow. She's not even a wild child like Arya. she can't fight with swords, axes. she can't raise armies
    But she has her wits, the same as littlefinger has


    این حرف خود نویسنده ی کتابه... کسی که این کاراکترو خلق کرده.

  21. 3 کاربرِ زیر از Winter بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 
صفحه 2 از 2 اولیناولین 12

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 19
    آخرين ارسال: 06-13-2016, 02:51 AM
  2. پاسخ ها: 83
    آخرين ارسال: 06-09-2015, 11:31 PM
  3. پاسخ ها: 10
    آخرين ارسال: 01-13-2015, 02:03 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.