برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 از مجموع 3
  1. #1
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    804
    سپاس
    9,058
    از این کاربر 18,350 بار در 1,172 پست سپاس گزاری شده

    Eraserhead - تجربه یک کابوس سورئال

    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |


    |
    | کله پاک کن - Eraserhead - 1977 ||

    IMDB
    - Trailer


    ساخت اولین فیلم بلند لینچ با کمک موسسه فیلم امریکا، دوستان نزدیک و مقدار زیادی شانس، پنج سال طول کشید. از خود گذشتگی لینچ برای این پروژه و کار مشقت بار توام با عشقش قابل توجه بود. او یک بار شبانه تمام سطل های زباله یک کوچه را زیرورو کرد تا لوازمی را که برای صحنه های فیلم لازم داشت پیدا کند و واقعا هم آن ها را یافت! دوران سختی بود و او باید برای تامین زندگی خود و خانواده اش مشاغل فراوانی را تجربه می کرد، از روزنامه فروشی گرفته تا کار ساختمانی. " هروقت توانستی یک چهاردیواری بسازی، دیگر گلیمت را میتوانی از آب بیرون بکشی". نتیجه نهایی یکی از چشمگیرترین فیلم های اولی بود که تا به حال ساخته شده است.
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |
    |

    داستان: (خطر لو رفتن داستان - Spoiler Alert)
    "مرد سیاره ای" اسپـرمی را به دنیای فرودستش رها می کند. "هنری" همیشه گیج، با آن موهایی که روی سرش جمع کرده، تلوتلوخوران از زمین های بایر صنعتی به آپارتمانش می رود. متوجه می شود که دوست دخترش، مری ایکس، او را برای صرف شام به خانه پدر و مادرش دعوت کرده. از او با غذای وحشتناکی پذیرایی میکنند و سپس مادر مری با لحنی مجادله آمیز از اول سوال میکند که آیا با مری رابطه داشته یا خیر - "هنری" توضیح میدهد که آن ها یک بچه هم دارند و باید با هم ازدواج کنند و مراقب بچه باشند.

    به خانه "هنری" که می رویم، نوزداد را می بینیم که صرفا یک کله دو زیستی به همراه یک شکم گرد باندپیچی شده است. مری درمانده می شود، به خانه پدر و مادرش برمیگردد و "هنری" را با نوزاد تنها می گذارد. صبح روز بعد، نوزاد به شدت بیمار و بدنش پر از لکه می شود. "دختر زیبای آن سوی راهرو" خودش را به خانه دعوت میکند. "هنری" را فریب می دهد، اغوا میکند و آن ها به معنی واقعی کلمه در تخت محو می شوند.

    "بانوی داخل رادیاتور" در صحنه خودش می رقصد و وقتی موسیقی متوقف می شود، با پاهایش اسـپرم "هنری" را له می کند. او آواز "در بهشت همه چیز خوبه" را میخواند. "هنری" سکندی خوران وارد صحنه می شود و انگار که در دادگاه قرارگرفته، به پشت جایگاه شهود میرود و مضطربانه میله را پیچ و تاب میدهد. ناگهان سر "هنری" کنده میشود و از پنجره قل میخورد و به محوطه مخروبه زیرین می افتد. پسر بچه ای آن را بر میدارد و به یک کارخانه می برد و درآن جا از آن پاک کن سر مداد می سازد.

    "هنری" پیش نوزاد بازمیگردد. از روی کنجکاوی باندهای اطراف بدن او را باز میکند. وقتی می فهمد با این کارش بدن نوزاد را کاملا شکافته و نوزاد صرفا اندام های در حال تپش و خون ریزی است، وحشت میکند. چند بار قیچی را وارد قلب نوزاد میکند. مرد سیاره ای نظاره گر است. "هنری" بانوی داخل رادیاتور را پیدا کرده یکدیگر را در آغوش می گیرند.



    نظر:
    کله پاک کن، فقط یک فیلم نیست، بلکه تجربه ای سورئالیستی است که بیش تر به رویا می ماند. مرد سیاره ای، صاحب قدرت مطلق، با رها کردن اسـپرمی که سرنوشت "هنری" را تعیین میکند، به طور مستقیم تقدیر او را تحت فرمان میگیرد. "هنری" همیشه سرگردان، بدون هدف یا مسیر مشخصی در زندگی منفعلانه پذیرای تقدیر می شود و هیچ کاری برای تغییر یا بهبود موقعیتش انجام نمیدهد. تنها مفَرش خیال پردازی هایش است - رویابینی در میان کابوس ها. او با کت و شلوار مشکی ( که جیب به درد بخوری برای قلم دارد) و جوراب های سفید و مدل موی غیرعادی پف کرده، در دنیای زمین های مخروبه صنعتی اش پرسه می زند، به آن که به واقعیات پیرامونش اهمیتی بدهد. وقتی به او گفته می شود که باید به سرعت ازدواج کند و مواظب نوزاد باشد، هیچ پرسشی در قبال این پیشنهاد نمیکند. مطمئناً زندگی با این کودک مشکل قابل حلی نخواهد بود. نه او و نه "مری"، هیچ کدام توان این را ندارند که به درستی مواظب خودشان باشند، چه برسد به بچه. استیصال "مری" در این وضعیت از همان آغاز مشخص است و "هنری" هم فقط می تواند در تختش دراز بکشد و در رویا سیر کند. شیوه ای که "هنری" کودک را می کشد دردناک است، چون او فقط خواسته برای ارضای حس کنجکاوی اش باندها را باز کند. از عملش وحشت زده می شود، ولی باید کارش با به پایان برساند. چون زخم های کودک علاج ناپذیرند. بنابراین در نهایت، "هنری" تنها تصمیم واقعی اش را می گیرد. از آن جا که سرانجام یکی از گزینه های پیش رویش را، هر چند غم انگیز، می پذیرد و با مسئولیت هایش رو دررو و عملا منکرشان می شود، حیات اخروی خوبی نصیبش می شود.

    عنوان "کله پاک کن" بیش از آنچه در آغاز به نظر می رسد، در فیلم اشارات ضمنی دارد که بدیهی ترین آن ها همان سکانسی است که سر قطع شده "هنری" توسط پسربچه ای سرگردان به کارخانه ای فروخته می شود تا با آن لاستیک سرمداد بسازد. محصول نهایی "کله پاک کن" است، و در ضمن پاک کنی که از کله او ساخته شده است - نمونه ای دیگر از تداعی سورئالیستی کلمه. افزون بر این، پس از آنکه ویژگی پاک کن "هنری" مشخص می شود، تکه پاره های باقی مانده های به دردنخور پاک کن را می بینیم که همچون کهکشان هایی بسیار ریز در فضا می درخشند و سر "هنری" در پیش زمینه تصویر دیده می شود. این تکه ها ستاره هستند، رویاهای او، فرصت هایش. باز هم تداعی عنوان فیلم بیشتر می شود. وقتی "هنری" در دادگاه است، کله اش توسط چیزی که از گردنش بیرون می زند، کنده و جایگزین نوزاد بدقواره اش میشود. شیطنت های جنسی افسار گسیخته او، باعث تولد کودک مریض احوالش شده است، اتهامات وارده نشانه هایی رویاگونه هستند از اینکه او باید از کـاندوـم، استفاده میکرده است. نقایص کودک به نوعی نتیجه فشار روحی بارداری در نوجوانی، و ناشی بودن این زوج که به اجبار با هم ازدواج کرده اند در بچه داری است.

    ممکن است از داستانی چنین نگران کننده این تصور به ذهن خطور کند که احساس نهفته در فیلم، هولناک و ناامید کننده است. حقیقت غیر از این است. کله پاک کن عجیب و آزاردهنده، ولی در عین حال به شدت خنده دار و مضحک است. مدل موی "هنری" و حالت نگاه گیج و سرافکنده اش طنزی آنی تولید میکند. البته اوج ماجراهای خنده دار فیلم را در واقع در خانواده استثنایی ایکس میتوان دید که آن نوع خاص تواضع پس زننده را که معمولا در داستان های اولین ملاقات با خانواده شریک زندگی پیش می آید، وارد داستان می کنند. مادربزرگ ایکس مثل یکی از سیاهی لشگرهای "شب مردگان زنده (1969) " است و خانم ایکس با کاربرد ماهرانه قاشقک های سالاد خوری، حرکات مضحک و غریبی را به نمایش میگذارد. خانم ایکس هم به همان نسبت غیرعادی است. به جای بقیه سالاد را هم میزند و عمیقا نگران رابطه دخترش با "هنری" است، که انصافا در قیاس با بقیه، آدمی طبیعی است. موقع شام، آقای ایکس که ظاهرش به جنایتکاران روانی اصیل میخورد، این فرصت را به "هنری" میدهد که ثابت کند واقعا از مرحله بلوغ به مردانگی رسیده است. آقای ایکس به عنوان ارائه پندی مفید به "هنری" که به جوجه مرغ های چهار اینچی خیره شده میگوید: "درسته، اون ها رو باید مثل مرغ معمولی تیکه تیکه کنی." به نظر میرسد که او هرگز یک مرغ معمولی را قطعه قطعه نکرده، چه برسد به غیر معمولی.

    وقتی دست به کار میشود، جوجه کوچک شروع به جنباندن بالهایش میکند، که به یک رقص عجیب می ماند و در نمای نزدیک خون به صورت حباب هایی مضحک از پشتش بیرون می زند. چهره مات و مبهوت "هنری" صرفا به طنز صحنه می افزاید. آنچه صحنه را خنده دار میکند، منطقی بودن حال و هوای موقعیت است. - انگار که این وقایع در زندگی روزمره رخ می دهد و در عین حال نامعقول و مضحک است. دیدگاه قهرمان جوان ما نیز همین گونه است، شدیدا عصبی و کاملا پارانویایی که در میان غرایزی عنان گیسخته غوطه ور است.

    طنز صرفا به چند نمونه تک افتاده محدود نشده. مانند بسیاری از فیلم های دیگر لینچ، خیلی شخصی است: یا از تاکید بیش از حد روی چیزهای عادی زندگی تا سرحد پوچی اقتباس شده یا کاملا از آنچه در زندگی روزمره تجربه می شود به دور است. خط میان قساوت و طنز خیلی باریک است (اکثر کمدی ها از بدبیاری یک نفر دیگر ناشی می شود) و در دنیای لینچ وحشت، ترس و درد به همان اندازه زندگی، حاوی طنز است. خانواده ایکس مشخصا در مقوله تاکید روی هنجارها می گنجد و برای مشاهده عناصر غیرواقعی، باید به بانوی داخل رادیاتور رجوع کنیم. او به رقم ظاهر وحشتناکش، عشق واقعی "هنری" است و با آن چهره همستر مانند و پر آبله و لباس زیبایش، مهربان و معصوم به نظر می آید. خنده های نخودی ریز همراه با شانه بالا انداختن و نجابتش با پاکوبیدن های بیرحم اسپـرم خرد کُنش به خوبی در تضاد است. او محجوبانه به شادی و خوشبختی چنگ میزند و بعد آنرا به "هنری" اعطا می کند.

    بارها نقل شده که کله پاک کن، یک اتوبیوگرافی است، زیرا زمانی که لینچ هنوز در کالج هنر بود، به خاطر بارداری دوست دخترش باید با او ازدواج میکرد، البته هر چند که شباهت با موقعیت او کاملا بدیهی است، اغراق در چنین تعبیری نیز بدیهی است. لینچ دیدگاهی مبالغه آمیز دارد و در احساسات، موقعیت ها و هیجانات، اغراق و تاکید میکند. اما نباید لزوما این مساله به انعکاس مستقیم زندگی خودش تعبیر شود. در واقع به گفته او هرچند بچه آخرین چیزی بوده که ممکن بوده در آن زمان بخواهد، ولی هیچ وقت افسوس اتفاقی را که افتاده نخورده است. کودک در کله پاک کن چیزی برای یک نمو ساده در زندگی واقعی است. بلکه نمایانگر شیوه ای است که ما آن چیزی را که دوست میداریم می آزاریم، و چگونه به آنچه از ابتدا نمی خواستیم مهر می ورزیم. هر چند، در خلال فیلم برداری کله پاک کن بود که بیشتر به دلیل تنش های تولید فیلم، در چنین زمان درازی، ازدواج او بهم خورد.

    نوشته: میشل لوبلان، کالین آدل
    ترجمه: مهدی مصطفوی

    از کتاب کوچک کارگردانان، دیوید لینچ - کتاب آوند دانش



    پ.ن: شاید بهترین نقدی که در مورد این فیلم در متون فارسی موجود است، همین مورد باشد، به همین خاطر بدون دخل و تصرف و به صورت کامل قسمتی از این کتاب نقل شد، جدا از اینکه این تاپیک میتواند محفلی برای صحبت و نظر در مورد این فیلم و در کل کارهای دیوید لینچ باشد، امیدوارم این بخش از کتاب باعث شود تا دوستان تی وی وُرلد سری کتاب های کوچک کارگردانان را تهیه و آنرا مطالعه کنند. یکی از بهترین فایده های این کتاب ها این است که میتوانید نقد های خوب، با ساختار کامل و توضیح مبسوط در مورد فیلم های محبوب سینمایی را بخوانید و لذت ببرید.

  2. 20 کاربرِ زیر از Mikado بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  3. #2
    Bad things are coming
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    ارسال ها
    2,831
    سپاس
    21,947
    از این کاربر 49,342 بار در 2,808 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Eraserhead - تجربه یک کابوس سورئال

    تشکر از میکادوی عزیز بابت این تاپیک زیبا ، منتظر همچین تاپیکی بودم

    Eraserhead تنها فیلم دیوید لینچه که هیچوقت نتونستم بفهممش

    برای من صحنه شام خانواده ایکس یه تمثیل از شهوتِ مازوخیستی انسانها برای کنترله و رفتار هنری ، اون بی خیالی و بی توجهی هاش نشونه پوچی و انزوای کامل نسل جدید و انسان امروزه که اساسا هیچ چیز براش اهمیتی نداره

    یا صحنه ای که سرِ بچه به جای سرِ هنری قرار میگیره برای من چرخه بیهوده زندگی و اینکه بچه های ما ورژن کوچکتر ما و ما ورژن کوچکتر والدینمون هستیم ، رو نشون میده
    اینکه وقتی هنری لباس بچه رو باز میکنه و هیچ چیز به جز گوشت و خون زیرش نیست نشون دهنده اینه که اساسا چیز دیگه ای وجود نداره و انسان همینه و روحی وجود نداره ... اما سوای همه این نگاه های مادی و پوچ به زندگی و رفتارِ انسان ، فیلم خیلی جاها معنوی میشه و برخلاف بقیه ی حرف هاش امیدوار کننده و روشن میشه

    مثلا برای من صحنه قتلِ بچه یه حرکت به سمت روشناییه که دو برداشت میشه ازش داشت ؛ یکی اینکه بالاخره هنری به این چرخه بیهوده پایان میده که در کنار لِه کردن اسپرم ها توسط دختر توی رادیاتور معنی پیدا میکنه و برداشت دوم اینکه هنری راه رو برای بهتر شدن و پیشرفت باز میکنه و با از بین بردن همه ی چیزهای کثافت بار گذشته (از جمله بچه ش) آینده رو روشن تر و بهتر به نسل جدید (پسر بچه ای که سرِ هنری رو به کارخونه میبره) ارائه میکنه که این برداشت هم در کنار سکانس تبدیل کردن سر هنری به پاک کن معنی پیدا میکنه

    این تضاد و دوگانگی که توی مفهوم فیلم بود (البته از نظر من) باعث شده هیچوقت کامل درکش نکنم ؛ در حالی که توی باقی فیلمهای لینچ وقتی اون پرده سوررئالی که واقعیت توش پیچیده شده رو کنار میزنیم ، داستان کاملا مشخص میشه و روند قصه از ابتدا تا انتها معلومه ... فهم و درک مفهوم کامل فیلم های لینچ و تمام حرفی رو که میخواد بزنه سخته ولی غیرممکن نیست ، اما Eraserhead هنوز هم برای من مبهمه

    این ابهام به نظرم دو دلیل داره یکی اینکه به عنوان فیلمِ اول ، لینچ تمام ایده ها و حرف هاش رو ریخته توی این فیلم و این تقریبا فهم کامل فیلم رو غیر ممکن کرده (حداقل برای من که اینطوریه) ؛ دلیل دوم به نظرم شیطنت خود کارگردانه ، لینچ بارها نشون داده از گیج شدن و سردرگم کردن مخاطبش لذت میبره و توی اولین فیلمش پازلی رو ساخته که حل کردنش غیر ممکنه

    بازم ممنون بابت تاپیک ؛ امیدوارم دوستان دیگه بیان نظراتشون در مورد این فیلم رو بگن شاید این ابهام واسه من برطرف بشه

  4. 16 کاربرِ زیر از kingnessi بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  5. #3
    جمله مورد علاقه ندارد
    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    ارسال ها
    1,355
    سپاس
    16,112
    از این کاربر 30,060 بار در 1,456 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Eraserhead - تجربه یک کابوس سورئال

    Eraserhead بدون شک در بین آثار سینمای سورئال یک فیلم مهم به حساب میاد. بنظرم اگر لینچ در 2019 میلادی هم بخواد ایده ای چون Eraserhead رو بسازه همچنان بی رحمانه میره سراغ تابوترین مسائل و به منزجرکننده ترین شیوه ی ممکن واقعیت ها (!؟) رو به تصویر میکشه. فیلم Eraserhead رو که قبلاً درباره ش اینجا نوشتم یکی از بهترین آثار لینچ میدونم. فیلمیه که فقط لینچ از پس ساختنش بر میاد. شاید بسیاری از سکانس های فیلم رو اگر در فرم سینمایی متفاوت بررسی کنیم به نظر بی معنی و عبث بیان ولی وقتی از لنز سورئال به قضیه نگاه میکنیم کوچکترین ارکان اتاقی که شخصیت اصلی اسیرش هست حکم یک نماد و استعاره رو ایفا میکنن. شروع فیلم به خوبی محتوایی که قراره به مخاطب عرضه بشه رو به تصویر کشیده. اگر ذهنم دقیق یاریم کنه یک نمای خاکستری از جهان رو شاهدیم که بیشتر شبیه به یک بیغوله و ناکجا آباده، مسئله ی زمان در همون سکانس اولیه در فیلم حل و فصل میشه و مخاطب متوجه میشه که اگر بخواد با فیلم ارتباط برقرار کنه باید خودش رو برای دیدن عجیب و غریب ترین لحظات آماده کنه. سینمای لینچ جایی نیست که بشه نظر قطعی درباره سکانس ها داد. یادمه در یکی از مصاحبه ها که از بازیگران جاده مالهالند به عمل اومده بود میگفتن که خیلی هامون بعد از تموم شدن فیلم همچنان متوجه نشدیم که فیلم درباره چی بود.
    هروقت مطمئن شدید که میخواید یک فیلم کاملاً متفاوت ببینید برید سراغش وگرنه پتانسیل خراب کردن کل روزتون رو داره!

  6. 15 کاربرِ زیر از anzalichi بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.