برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 از مجموع 6
  1. #1
    F*ck the spoiler
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    ارسال ها
    316
    سپاس
    7,172
    از این کاربر 6,731 بار در 334 پست سپاس گزاری شده

    Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    قسمت آخر فصل اول سریال درام HBO به پیامی عمیق و تاریک اشاره داشت


    هشدار: این مقاله قسمت آخر فصل اول Westworld را اسپویل می کند.

    در سال 2013، پژوهشی منتشر شده در مجله Science اظهار کرد که خواندن ادبیات توانایی شخص برای فهمیدن احساسات دیگران را تقویت می کند. در سال 2016، پژوهشی دیگر ظاهراً آن پژوهشِ اول را رد کرد، نتیجه هایش را «غیر قابل تکرار» و بازتاب رسانه‌ای اش را بیش از حد وسیع دانست. «مطالعه‌ی ادبیات به شما قدرت های ماوارایی نمی دهد،» تیترِ Atlantic درباره این تغییر نتیجه بود.

    ممکن است این که از اول کسی فکر می کرده ادبیات قدرت های ماورایی عطا می کند خنده دار به نظر برسد. اما این در واقع یکی از باور های همیشگیِ فرهنگ عامیانه است، و این پرسش که آیا داستان ها روح و ذهن —و به طور کلی انسانیت— را بهبود می بخشند همواره بی پاسخ مانده است. این سوالی است که Westworld در10 قسمت به آن پرداخت؛ و در قسمت پایانی، این درام محبوب برداشتی بدگمانانه از ارزش اجتماعی قصه گویی ارائه کرد.

    قسمت آخر، "The Bicameral Mind"، قسمتی زننده بود؛ شامل دست و پا هایِ قطع شده، تحقیر جِن*سی و حمله‌‌ی غافلگیر کننده خونینی توسط روبات های پارک علیه اربابان انسانشان می شد. اما لحظاتی قبل از شروع شورش، رابرت فورد، معمارِ معززِ پارک که نقشش توسط Anthony Hopkins ایفا می شد، چشم اندازِ اولیه آرمان‌گرایانه‌ اش را ارائه کرد: «همیشه عاشق یه داستان خوب بودم. باور داشتم که داستان ها کمک‌مون می‌کنن تا ارجمند بشیم، تا نابسامانی‌های درون‌مون رو درست کنیم، و کمک‌مون می‌کنند کسانی بشیم که رویاش رو داشتیم. دروغ‌هایین که حقیقت عمیق‌تری رو می‌گن.»

    این اذعان —که هدفش بهبود جهان از طریق قصه گویی بوده است— به طور عجیبی تکان دهنده بود، اتفاقِ غیر منتظره‌ای ظریف در سریالی که سرشار از اتفاقات غیر منتظره‌ی نه چندان ظریف است. Westworld همواره بعضی تصوراتِ سنتی از «داستانی خوب» را نقض کرده است. شروع ها، پایان ها و میانه ها را مخلوط کرد؛ انگیزه های شخصیت ها را مخفی کرد تا هر عمل معمایی نیز باشد؛ و داستان های موعظه اخلاقی کننده‌ تکراریِ وسترن —یک از ژانر های بنیادین صنعت سرگرمیِ آمریکایی— را با تکراری و بیمزه دانستن به مضحکه گرفت. نتایج گاهی اوقات خسته‌ کننده یا گیج کننده بودند. هیجان در اثرِ شفاف سازی نکردن سازندگان سریال و ندادن اطلاعات به بینندگان سریال چلانده می شد، نه در اثر پِی‌رنگِ داستان و روابطِ علت و معلولی. اما تعلیقِ ناشی از سردرگرمی، جذاب و سینمایی ساخته شدن سریال و جالب بودن میلِ واضح سریال به بازنویسی قوانین داستان‌ های عامه‌پسند باعث شد بینندگان زیادی میخکوب بمانند.

    اما در قسمت پایانی فصل اول، ایدئالِ «داستانی خوب» با تمام گیرایی اش بازگشت؛ هم در جهان درون سریال و هم در فرمِ کلی خود سریال. در هم پیچاندن فلش‌بک ها و فلش‌فروارد ها توسط سریال در نهایت طراحیِ قابل تشخیص، حتی آشنایی، برملا کرده است: روایتی خطی که 35 سال پیش آغاز می شود و در پایانِ خشن قسمت پایانی این فصل به اتمام می رسد. این روایت می تواند به عنوان داستانی انجیلی که شامل گناه ازلی (ظهور و اسارت هوش منصوعیِ آگاه)، هبوط (دستور گرفتنِ اولین روبات، دلورس، برای کشتن پروردگارش و دیگر روبات ها)، رستگاری (فداکاریِ روی صحنه‌ی دکتر فورد) و اکنون آخرالزمان می شود، تفسیر گردد. یا می توان آن را در کنار دیگر داستان های نمادین علمی تخیلی درباره مطیع سازی و بادسریِ بشر، مانند Jurassic Park و Planet of the Apes قرارش داد.

    یا می توانید آن را به عنوان قصه‌ای درباره‌ی قصه ها —و درباره این که آیا در نهایت تغییر دهنده هستند یا نه— ببینید. مونولوگ نهایی فورد واضحش کرد: روزی روزگاری باور داشت که قصه های خوب افرادی که تجربه‌شان می کنند را «ارجمند» می کنند، اما با گذر سال ها متوجه شد که اشتباه می کرده است. فورد گفت: «در ازای رنج‌هایم، این نصیبم شد، زندانی از گناهانمان.» «شما نمی توانید تغییر کنید، یا نمی خواهید تغییر کنید، چرا که در نهایت فقط انسان هستید.» از قرار معلوم «شما» مشتریان پارک اند که همواره درگیر حلقه های بی پایانِ کشت و کشتار هستند؛ همان‌گونه که با تبدیل شدن مهمان جوان و ساده لوحِ پارک ویلیامز، در طول دهه ها به شروری سرسخت که تا قسمت آخر تنها به عنوان «مرد سیاه پوش» شناخته می شود تجلی شد.

    مگر روبات های بیدار شده محکوم به تکرار همان اخلاق‌ستیزیِ مهمانان بشری Westworld نیستند؟
    اما حداقل روبات ها می توانند با قصه تغییر کنند. در سال های اول پارک، شریک فورد آرنولد کشف کرد که ماشین هایشان می توانند در صورت دسترسی داشتن به خاطراتشان نهایتاً خودآگاهی به دست آورند. دلورس سپس سفری لنگ لنگان درون مازی ذهنی داشت؛ تصاویر و لحظاتی از گذشته اش را سر هم کرد تا روایتی منسجم بسازد که از ماهیت وجودیش پرده برداشت— و او را به خودآگاهی رساند. تلویح: با گردهم‌آوری یک روایت، انسان تبدیل به انسان می شود. به عبارتی دیگر، قصه ها قدرت بهبود بخشی را دارند.

    اما شاید فقط تا میزان مشخصی. بعد از خودآگاهی چه می شود؟ مگر روبات های بیدار شده محکوم به تکرارِ همان اخلاق‌ستیزی‌ای که Westworld در مهمانانش به وجود آورده نیستند؟ یا تجربیاتشان از مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفتن توسط مهمانان پارک —و رفتار کردن سازندگان پارک با آنان مانند احشام— باعث شده همدلانه تر باشند؟ این به نظر می آید معمای فصل بعد باشد. شاید روبات ها به بدی انسان ها باشند؛ شاید بدتر؛ شاید روشن‌فکرتر.

    یا شاید این پرسشی بی مورد است؛ چرا که پاسخ آن بر اساس سیم‌‌کشی های انسان‌ ها مشخص می‌ شود و نه قضاوت های اخلاقی نژادی که به تازگی به خودآگاهی رسیده است. این چیزی است که با تلاش مهیج مِیو، مادامِ ر*سپی خانه‌ای در Westworld برای فرار تلقین می شود. قسمت پایانی سریال در بین صحنه های به شدت خشنی که در آن میو و متحدینش در حال مبارزه برای خارج شدن از مجموعه Westworld بودند، فاش کرد که شخصی او را طوری برنامه‌ریزی کرده بود که اقدام به فرار کند. حتی زمانی که میو با این معلومات رو به رو می شود، باز هم اصرار می کند که بر اساس اراده‌ی آزاد خود عمل می کند. اما بذر شک کاشته شده است؛ هم در داستانی که برای خودش تعریف می کرده و هم در داستانی که سریال درباره بیداریِ روبات ها تعریف کرده است. همچنین، وقتی که دلورس و ارتش روباتی اش به ضیافت هیئت مدیره Delos تیراندازی می کنند، آیا این کار را بر اساس تمایلی حقیقی برای انتقام انجام می دهند؟ بر اساس خودآگاهی سیا*سیِ تازه کشف شده‌ای؟ یا فقط در واکنش به نوعی فرمان برنامه‌نویسی شده‌؟

    با مطرح کردن چنین پرسش هایی، Westworld معمای فلسفیِ جاودانی را یادآوری می کند: آیا همه اساساً فقط نقش هایی که توسط نویسنده دیگری (بیولوژیکی یا ماورائی) نوشته شده است را ایفا می کنند، یا نه. هنگام رو به رو شدن با این احتمال که «اراده‌ی آزاد» یک افسانه باشد، توانایی یک شخص برای قصه گفتن —درباره خودش، یا درباره دیگران— می توانند حسی شبیه به توانمندی داشته باشد؛ بیخود نیست که رابرت فورد می تواند به عنوان «کسی که نقش خدا را بازی می کند» توصیف شود. اما او متوجه شد که خدایی با نفوذ محدود است: پروژه اش برای «کمک کردن به ما تا تبدیل به کسانی شویم که رویایش را داشتیم» کار نکرد. حداقل نه طوری که او می خواست.

    آیا شکست او، در واقع به نوعی اعلام محکومیت انواع به خصوصی از قصه‌گویی است؟ سازندگان، منتقدین و بینندگان معمولاً خشونت، سِ*س و بهره‌گیریِ هر نوع سرگرمی —برای مثال، Westworld— را با استفاده از همان استدلالِ «آموزش معنوی» فورد توجیه می کنند. آن ها می گویند که حقایقی اساسی در صحنه‌هایی جا گرفته‌ اند که در ظاهر تنها برای بدترین غرایز بیننده جذابیت دارند. اما در Westworld، فورد اظهار کرد که: نه، تنها چیزی که وجود داشت بدترین غرایز انسانی بودند. اگر حق با او باشد، Westworld در حال تعریف قصه‌ای بسیار تاریک درباره خودش و بینندگانش است.




    نظر شما درباره این مقاله و نکات مطرح شده در آن چیست؟




    TheAtlantic



  2. #2
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    804
    سپاس
    9,058
    از این کاربر 18,348 بار در 1,172 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    دوست دارم جدا از بحث پرجدل قصه و روایت به قسمت دیگری از وست ورد که به شدت برای من جذاب بود اشاره کنم، بگذارید قبلش دیالوگ آنتونی هاپکینز بزرگ رو در قسمت هفتم از سریال نقل کنم:

    I read a theory once, that the human intellect was like peacock feathers. Just an extravagant display intended to attract a mate. All of art, literature, a bit of Mozart, William Shakespeare, Michelangelo, and the Empire State Building...Just an elaborate mating ritual. Maybe it doesn't matter that we have accomplished so much for the basest of reasons.
    But, of course, the peacock can barely fly. It lives in the dirt, pecking insects out of the muck, consoling itself with its great beauty.


    " زمانی تئوری را خواندم، که هوش بشر به مانند پر طاووس است. نمایی پر زرق و برق برای جذب جنس مخالف. تمامی هنر، ادبیات، کمی از موتزارت، شکسپر، میکل آنژ و حتی ساختمان امپایر استیت. آفرینش های سترگ برای آیین جفت یابی. شاید رسیدن به چنین جایگاهی در مقابل غریزه ای پَست مهم نباشد، اما مگر جز این است که طاووس پرواز نمیکند؟ در گل و لای می چرخد، غذایش را از لجن تامین میکند و البته خود را با پرهای زیبایش تسلی می دهد"

    اشاره فیلم نامه نویس به تئوری تکاملی "Fisherian runaway" است. کمی پیچیده است و من هم تخصصی در این زمینه ندارم، ولی سعی میکنم آن طور که خودم فهمیده ام توضیحش دهم:
    این نظریه قسمتی از تئوری داروین را به چالش میکشد، تئوری داروین اذعان دارد که صفت هایی که برای بقای نسل و یا زنده ماندن لازم است در طی نسل ها انتقال می یابد. اما چنین صفتی (پر های زیبا و بلند) باعث کند شدن حیوان در حین فرار و کشته شدن او گردد. اما از آنجا که برای جذب جنس مخالف کاربرد دارد ارجح میشود بر صفات اصلی که داروین اشاره دارد و در طی نسل ها انتقال می یابد. جنس های مخالف با انتخاب جنس های نر که پرهای بلند و خوشگل دارند باعث میشود نسلی به وجود آید که پرهای بلند و خوشگلی دارند و صفت پربلند گسترش یابد و ارجحیت یابد. بنابراین نسل های بعد نیز چنین صفتی را ارجح می یابند.


    حال اجازه بدید کمی درباره تست تورینگ و هوش مصنوعی از ویکیپدیا نقل قول کنم:

    "آزمون تورینگ روشی برای سنجش میزان هوشمندی ماشین است. آزمون به این صورت انجام می‌گیرد که یک شخص به عنوان قاضی، با یک ماشین و یک انسان به گفتگو می‌نشیند، و سعی در تشخیص ماشین از انسان دارد. در صورتی که ماشین بتواند قاضی را به گونه‌ای بفریبد که در قضاوت خود دچار اشتباه شود، توانسته است آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد. برای اینکه تمرکز آزمون بر روی هوشمندی ماشین باشد، و نه توانایی آن در تقلید صدای انسان، مکالمه تنها از طریق متن و صفحه کلید و نمایشگر کامپیوتر صورت می‌گیرد."


    این مقدمات را گفتم تا مورد اصلی که در ذهنم بود را بگویم:

    اگر آزمون تورینگ موفق باشد نهایت یک هوش مصنوعی اتفاق افتاده است. در وست وُرلد دنبال کردن maze برای دلورس میتواند تکامل تست تورینگ باشد. اگر هدف از وست وُرلد به جای سرگرم کردن مهمانان، تکامل ذهنی میزبانان (روبات ها) باشد چه؟ اگر قرار باشد روبات ها نیز مانند گونه های انسانی تکامل یابند و زنده بمانند مهمترین مساله تکامل هوش مصنوعی آنان است و هوش مصنوعی وقتی تکامل می باید که تست تورینگ با موفقیت انجام شود.

    اگر برای انسان هوش بالا و آفرینش ساختارهای پیچیده در باطن تکاملی تنها برای جفت یابی باشد، برای ربات ها با ذهنی خام مانند دلوروس روش برعکس یعنی یافتن جنس مخالف (تدی به عنوان روبات و ویلیام به عنوان انسان) میتواند کاربرد تکامل هوش مصنوعی (کامل کردن تست تورینگ) و بقای نسل و زنده ماندن آنطور که داروین آنرا لزوم تکامل میدانست باشد؟




  3. #3
    کاش زندگی فست فوروارد داشت
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    محل سکونت
    Day-Dreamer
    ارسال ها
    363
    سپاس
    3,436
    از این کاربر 11,190 بار در 388 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    نقل قول نوشته اصلی توسط HMNN نمایش پست ها
    اما حداقل روبات ها می توانند با قصه تغییر کنند. در سال های اول پارک، شریک فورد آرنولد کشف کرد که ماشین هایشان می توانند در صورت دسترسی داشتن به خاطراتشان نهایتاً خودآگاهی به دست آورند.
    زمانی که قسمت اول سریال را می بینید در صورتی که هیچگونه آگاهی قبلی نسبت به داستان نداشته باشید،جهان یا پارک وست وُرلد را طبیعی و واقعی احساس می کنید،تِد در دوئل با ویلیام واقعا کشته می شود،پدر دلورس توسط راهزن ها کُشته می شود و دلورس محکوم به دیدن و زجر کشیدن این صحنه می باشد.بعد از این ماجرا ها پی می بریم که غرب وحشی واقعی نیست و در واقع تفریحگاهی با روبات هایی هوشمند است که توسط خدایی به نام فورد جهت سرگرمی افراد پولدار خلق شده اند.

    یکی از جملات زیبای مقاله بالا همین جمله ی نقل قول شده ی بالا است
    نظریه تناسخ را مرور کنید،پس از مرگ دوباره در قالب انسان و شخصیتی تازه وارد دنیا می شویم،ممکن است در زندگی قبلی پزشک بوده باشیم و ساکن اروپا،در زندگی فعلی کارگر باشیم و در کشوری جهان سومی و در زندگی بعدی یک فیلسوف بزرگ.سوال من این است که What if.... اگه ما هم ( انسان ها)،این جهان،اتفاقات،همگی با جزئیات و برنامه ریزی قبلی باشیم چی؟
    اگه ماها هم محصولی همانند روبات های هوشمند در جهانی همانند پارک غرب وحشی باشیم چی؟
    زمانی که به مرگ طبیعی می میریم یا کشته می شویم،با برنامه ریزی و خط داستانی جدید و بدون اینکه چیزی از گذشته ی خود بیاد بیاوریم دوباره وارد دنیا می شویم
    نگاه سریال خیلی عمیق و از جنبه های علمی مختلف از جمله روانشناسی،انسان شناسی،فلسفه قابل بحث و تامل است،اگه دوباره میگم What if...اگر ما هم مانند روبات ها بتوانیم به حافظه ی زندگی های قبلی خود، و در نهایت هوشیاری کامل دست پیدا کنیم چی؟


  4. #4
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    43
    سپاس
    400
    از این کاربر 528 بار در 42 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    امروز تقریبا به شکل اتفاقی به این یادداشت برخورد کردم که تاملیه در باب نظریه مغز دو جایگاهی، وست ورلد و هملت. مطالعه اش برای رفقای اهل اندیشه خالی از لطف نیست.

    "این را جینز ذهن دوجایگاهی Bicameral Mind می‌خواند. یک جایگاه از مغز (جایگاه ایزد) موقعیت را بررسی می‌کند و از خلال این تحلیل دستوراتی به جایگاه دیگر (جایگاه انسان) می‌دهد و این دستورات سپس فرمی توهم‌طوری می‌گیرند که بسته به فرهنگی که شخص ازش می‌آید به فلان و بیسار ایزد تخطئه می‌شود. معروف است که بخت‌النصر پیش از فروپاشی بابل لوحی زرین را بر دیواری می‌بیند که سقوط بابل را برایش پیشگویی می‌کند. جینز اینطور می‌گوید که یحتمل جایگاه ایزد بخش راست مغز و جایگاه انسان بخش چپ مغز است و مجدداً یحتمل ارتباط بین دونیم‌کره‌ی مغزی(جسم پینه‌ای و مثلث مغزی) در گذشته‌ی بشر به قوت امروز نبوده است و به تدریج حجم اعصاب این دو رابط بیشتر شده و پایاپای زبان نیز پیچیده‌تر شده است. لازم به ذکر است که این قضیه در حال حاضر در بین زیست‌شناسان تکاملی در حال بررسی است و ایده‌های اولیه‌ی جینز به خصوص موضوع تکامل همراه زبان و مغز را زیست‌شناسانی چون ریچارد داوکینز تشریح کرده‌اند. این که در خلال توهمات شیزوفرنیک الهام‌بخش، کدام ایزد به دیدار آدم می‌آمد، همانطور که گفته شد بسته به فرهنگ بود. جینز اسم این پدیده را Collective Cognitive Imperative می‌گذارد. نظام ادراک جمعی. یعنی ما ناخواسته آن‌چیزی را خواهیم دید یا تعبیر خواهیم کرد که جهان‌بینی‌مان حکم می‌کند و به ما آموزش داده شده.

    اما این ذهن دوجایگاهی و سازمان‌های اجتماعی‌ای که براساسش نمو کرده‌اند، چیزی حدود هزار سال پیش شروع به فروپاشی می‌کند. جینز در کتابش مثال‌های مختلفی برای این موضوع می‌آورد. به خصوص آن دسته از ادبیات بین‌النهرین که به مرگ ایزدان یا خاموشی صدایشان اشاره دارد.

    شاید بشود اینطور گمانه‌ زد که به تدریج به جای برون‌نمایی شیزوفرنیک توهمی خارجی که به ما دستورات منطقی می‌دهد، درون‌نمایی خودآگاهانه رخ می‌دهد. هرچند هرگز به طور کامل این برون‌نمایی از بین نمی‌رود اما صدای الهه‌ها و اهمیت حضورشان در ادبیات کم کم کمرنگ می‌شود و نقش درون‌انگیزی و صحبت با نفس پررنگ‌تر می‌شود. اما همین حالا هم بخش‌هایی از آن جایگاه ایزد قابل مطالعه است. از توهمات شیزوفرنیک تا دوست‌های خیالی کودکان خردسال تا هیپنوتیسم و تسخیر بدن به واسطه‌ی اجنه و اهریمنان و ارواح(در فرهنگ‌های سنتی‌تر). یعنی که ذهن دوجایگاهی به طور کامل از بین نرفته و ذهن منطقی خودآگاه تماماً‌ جایش را نگرفته."



  5. 12 کاربرِ زیر از Charlie بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  6. #5
    I eat hot-dogs, I live on pies. I'm forty-five
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    محل سکونت
    Home
    ارسال ها
    278
    سپاس
    1,215
    از این کاربر 4,626 بار در 335 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    یکی از اورریتدترین سریال های تلویزیون! فصل اول بازی تاج و تخت کجا و این کجا؟ نمی دونم چرا دوستان برداشت های فیلسوفانه ای از سریال می کنن، ماهیت سریال چیزی جز «انسانیت» نیست که توی هزاران تا سریال و فیلم دیدیم

  7. 10 کاربرِ زیر از Red Hood بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  8. #6
    BURN THEM ALL
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    محل سکونت
    somewhere far away from here
    ارسال ها
    103
    سپاس
    380
    از این کاربر 661 بار در 107 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Westworld و وعده‌ی دروغین قصه‌گویی | مقاله

    سریال فوق العاده زیباییه که با یک بار دیدن کسی قادر به درکش نیست به همه ی عزیزانی که فکر می کنند سریال جالبی نیست پیشنهاد می کنم یکبار دیگر با دقت نگاه کنند

  9. 4 کاربرِ زیر از vampire_sh17 بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 55
    آخرين ارسال: 02-05-2023, 09:21 PM
  2. پاسخ ها: 15
    آخرين ارسال: 11-08-2016, 11:33 AM
  3. پاسخ ها: 42
    آخرين ارسال: 11-08-2016, 10:18 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.