در این تاپیک می توانید پیرامون فصل سوم و پایانیِ سریال The Leftovers بحث و تبادل نظر کنید. لطفا برای جلوگیری از اسپویل شدنِ داستان برای دیگر کاربران، عدد اپیزود مورد بحثتان را در ابتدای پست ذکر کنید و در صورت لزوم از تگ اسپویلر استفاده نمایید.
در این تاپیک می توانید پیرامون فصل سوم و پایانیِ سریال The Leftovers بحث و تبادل نظر کنید. لطفا برای جلوگیری از اسپویل شدنِ داستان برای دیگر کاربران، عدد اپیزود مورد بحثتان را در ابتدای پست ذکر کنید و در صورت لزوم از تگ اسپویلر استفاده نمایید.
.:SiSiBK:.,125yahel,Admini3trator,ahmady45,Alireza-cRm,aliys73,amin_orang,AMIRREZA RV,amir_24,aramis2800,Arash_72,ARCTIC,arso,ashley_1986,Charlie,D O R D I,d@vid,Days of Heaven,dazraf,Dexter_171,Duran,erfani,ESajad,ESR,fasol,hadi2006mi,hosseinf722,Hossein_124,ShInOdA,Joey,Julie,KawasaKi,KING STANNIS,kingnessi,KOOROSH,linkinpark20,Luca Brasi,m-dx,M.Amir,matiyo,MeHr@n,Mia_3D,mr67,MrP,Nevah,peyman_eun,raha_91,S@eeD-Mj,Saber-j,Samankaka,sh2012,TrUe.MadnesS,vahid-fcb,white_beard,wlh,yaldakh,yaser63,_Tara_
نسخه کامل اون کارته
و یه نکته بامزه تو تیتراژ این قسمت
- Excuse me, what was your first acting gig?
+ I was a vigorous handj*b guy on the leftovers.
- What?
+ Oh, it's not p*rn. It's HBO.
.:SiSiBK:.,Admini3trator,afshin2014,ahmady45,Alireza-cRm,aliys73,amin_orang,Arash_72,Charlie,dazraf,De PALMA,DUCHESS,Duran,hosseinf722,Hossein_124,KOOROSH,MaMaLoM,mohamad13696,pejmanmm,peyman_eun,Raylan Givens,S@eeD-Mj,saeed_iri,Samankaka,shayan____sa,Tha Real Nigga,TrUe.MadnesS,white_beard,Yellow King,_Tara_
.
مطلب زیر نقدی است از رضا حاج محمدی در باره قسمت پنجم که در آن به سکانسهای مهمی اشاره شده . نوشته طولانیست به همین خاطر تا حد امکان گزیده اون رو در اینجا به اشتراک میگذارم :
.
.
در اپیزود پنجم فصل سوم اما سریال روی مت تمرکز میکند تا به آن سوی ماجرا بپردازد و این مسئله را بررسی کند که ایمان مطلقِ او در چه وضعیتی به سر میبرد و بالاخره به کجا ختم میشود. چون این دقیقا همان چیزی است که مت را در طول زندگیاش روی پا نگه داشته است ....
مت در جریان این اپیزود با این سوال دست و پنجه نرم میکند که نکند تمام اتفاقاتی که برایم افتادهاند بیهدف بودهاند و فقط نتیجهی شوخی مضحک نیرویی بالاتر بودهاند.
او در کودکی سرطان میگیرد و خودش میگوید که به خاطر دعاهای فراوانش، خوب میشود. اما بلافاصله پدر و مادرش در آتش میسوزند و او و خواهرش کاری جز ایستادن در خیابان و تماشای شعلههایی که آنها را در برمیگیرند ندارند. با این حال کماکان باور دارد که این اتفاق بخشی از خواست خداوند است و والدینش در بهشت هستند.
.
.
مت باور داشت که این هم بخشی از امتحانش است. پس او که باور دارد شوهر خواهرش مسیح جدید دنیاست و دربارهی او کتاب هم نوشته است، به سوی استرالیا راهی میشود تا او را در روز هفتمین سالگرد عزیمت به خانه برگرداند. همهی اینها به جایی ختم میشود که او همراه با یک سری روانی گناهکار روی یک کشتی گرفتار میشود و اینجاست که با شخص خدا روبهرو میشود.
او دیوید برتون نام دارد. برندهی مدال برنز المپیک در رشتهی دهگانه که یک روز بهطور تصادفی در هنگام صخرهنوردی سقوط میکند و میمیرد و دوباره زنده میشود و خودش را خدا مینامد.
ناگفته نماند که این اولینباری نیست که برتون را میبینیم، بلکه سریال طبق معمول از مدتها قبل داستان او را مقدمهچینی کرده بود.
در اپیزود اولِ فصل دوم مردی که در جاردن بالای ستون زندگی میکند، نامهای به مایکل میدهد که روی آن نوشته شده: «آقای دیوید برتون، سیدنی، استرالیا».
یا در اپیزود سوم فصل دوم، صدای گویندهی خبری را در پسزمینه میشنویم که دربارهی ادعای بازگشت فردی از مرگ در استرالیا حرف میزند و یکی از شاهدان میگوید که او پس از بیرون آمدن از غار، به آنها میگوید که او همین الان در یک هتل بوده است.
در همین اپیزود لوری به این خبر اشاره میکند و میگوید: «یه دیوونه تو استرالیا میگه به اون دنیا رفته و نمیتونه بمیره».
در اپیزود هشتم فصل دوم، وقتی کوین به «آن دنیا» سفر میکند و در حال عبور از روی پل است، توسط دیوید برتون مورد حمله قرار میگیرد. برتون، او را از ماشین بیرون میکشد و او را دربارهی پتی سوالپیچ میکند. وقتی کوین به برتون میگوید که میخواهد پتی را درون چاه بیاندازد، برتون از او میپرسد: «رد شو یا بپر؟» کوین: «چرا باید بپرم؟» برتون: «چون تو که نمیخوای به یه بچه آسیب بزنی». کوین میگوید که او بچه نیست، اما برتون مخالفت میکند و میگوید انداختن پتی درون چاه، او را تغییر خواهد داد و بعد چیزی درون گوش کوین زمزمه میکند که تاکنون یکی از بزرگترین رازهای سریال بوده است.
خب، حالا ما با چنین پسزمینهای در اپیزود این هفته با دیوید برتون روبهرو میشویم و میدانیم که ظاهرا برتون هم مثل کوین با نیروهای ماوراطبیعه در ارتباط است.
.
.
با اینکه برتون هیچ نشانهای از اینکه خدایی دانا و قادر مطلق است از خود نشان نمیدهد، اما دیالوگهای رد و بدل شده بینِ مت و او این تعلیق را به وجود میآورد که شاید واقعا ادعای او واقعیت داشته باشد. اما برتون جوابهای زیبا و دلانگیزی برای سوالات مت دربارهی معنای تمام اتفاقاتی که در زندگیاش افتاده ندارد. برتون (خدا) برای مت فاش میکند که کارهایش هیچ اهمیتی برای او ندارد. که تمام زندگی او چیزی بیشتر از یک جوکِ ابسورد نبوده است. عزیمت ناگهانی را فقط به خاطر اینکه زورش میرسیده و عشقش میکشیده انجام داده است. هیچ نقشه و برنامهای در کار نبوده است و زندگی آدمها هیچوقت برای او مهم نبوده است. و در نهایت برتون درخواستِ مت برای درمان سرطانش را با یک بشکن و پوزخند جواب میدهد و بعدا توسط یک شیر بلعیده میشود. در همین لحظه مت برمیگردد و با لبخند رضایتی بر لب به جان، مایکل و لوری فاش میکند که: «این همون مردی بود که بهتون میگفتم». انگار دارد میگوید این همون خدایی بود که تمام این مدت داشتم تعریفش را پیش شما میکردم.
برتون میخواهد خدا باشد یا نباشد، نکتهی خوبی را به مت یادآور میشود. که او در تمام این مدت به خاطر خدا سگدو نمیزده. که او به جای انسان خداترس، معتقد و فروتنی که باور دارد است، خودشیفتهی متکبری است که تلاش دیوانهوار و تغییرناپذیرش برای یافتن معنا، به درد و رنجهای فیزیکی و روحی زیادی برای او انجامیده است. در پایان این اپیزود متوجه میشویم که مت با این کارهایش قصد نجات دادن دنیا یا گسترش کلام خدا در زمانِ فاجعه و بیایمانی را نداشته است، بلکه تمام این کارهایش نوعی مکانیزم دفاعی برای توجیه بامعنا بودن زندگیاش در این هستی گسترده بوده است. مت در تمام این مدت در راه خدا نمیجنگیده، بلکه به دنبال راهی برای معنا بخشیدن به زندگی دربوداغان خودش بوده است.
.
.
وقتی مت به ناخدای کشتی میگوید که کار مهمی در ملبورن ندارد، به این معنی است که او بالاخره پدال ترمز را پیدا کرده است. دیگر سنگینی بار وظیفهای وجود نداشتهای را بر دوشش احساس نمیکند و بالاخره برای یک لحظه هم که شده آرام میگیرد و بیماریاش را برای جان، مایکل و لوری فاش میکند.
.
.
«قسمت پنجم»
این قسمت سرشار از استعاره بود.که تک تک بهشون اشاره میکنم.
این کشتی در واقع دنیای ماست و مسافراش همون مردمانش هستند که به زودی باید اون رو ترک کنند و از این دنیا(کشتی) برن. مت هم که یک کشیش هست وقتی میبینه که مسافران کشتی(بخوانید مردمان دنیا) غرق در گناه و فساد خود هستند و توجهی به پیرامون خود ندارند سعی در ارشاد اونها داره و سعی میکنه که اونها رو از حقایقی که در اطرافشون در حال اتفاقه آگاه کنه( در اینجا به قتل رسیدن یک انسان بعنوان نماد). نکته حاِیز اهمیت اینه که اونا کاری به راست و دروغ گفتن مت ندارن(اینکه واقعا اون مرد کشته شده یا نه)..بلکه اصلا براشون اهمیتی نداره که حقیقت چیه( توی دیالوگها صراحتا اعلام میشه) و فقط سعی دارن تا جایی که میتونن لذت ببرن. و خدایی(در اینجا دیوید بورتون) که اون بالا(طبقه بالایی کشتی) نشسته و هیچ نظارتی بر افعال انسان ها نداره و در واقع اونها رو به حال خودشون رها کرده. و در دیالوگ بین مت و دیوید بورتون(خدا) سازندگان سریال اعتقادات خودشون رو به تصویر میشکن و اینکه خدا این دنیا رو بی هدف آفریده و هر کاری که عشقش بکشه انجام میده و هیچ برنامه ریزی براش نداره. و در سکانس پایانی بعد از اینکه شیر دیوید رو میخوره میگه : این همون مردی( خدا یا حضرت عیسی) بود که دربارش بهتون گفتم(قریب به مضمون).یعنی چی؟؟ یعنی اگر اون مرد راست میگفت و اگر واقعا خدا بود و قدرت داشت ( مسیحیان به پسر خدا بودن مسیح معتقدند) خودش رو از شر و بلا نجات میداد. در سکانس پایانی ما شاهده یه مت دیگه هستیم. متی که دیگه ایمانش رو از دست داده.
و در پایان اینکه..
هنر فیلمسازی یعنی این..یعنی اینکه مزخرفترین افکار رو بتونی به زیباترین شکل ممکن و در جذاب ترین قاب ممکن به خورد دیگران بدی و دیگران هم برات به به و چه جه کنن.
کاش فیلمسازای ما یک هزارم اینا بلد بودن!!!
معنیشو دقیقه 20:06 نشون میده :دی
بعد از دیدن این قسمت از درون یک حس پوچی بهم دست داد
از همون لحظه اغاز سریال که یاد اولین سکانس سریال آدم می افته و خودکشی نورا و آهنگ تیتراژ که بازم در مورد خود کشی و تا لحظه اخر، آخرین خداحافظی! و دوباره سیاهی تیتراژ و صدای اب
این قسمت در مورد لوری ولی بازم باعث نمیشه نورا به چشم نیاد! همون Okey گفتنش به مت نشون میده واقعاً حقش یک جایزه هست چقدر از ته دل گفت، تا مغز استخون ادم نفوذ کرد. بالاخره رابطه خوب لوری و نورا رو مبینیم ولی چه فایده که برای اخرین بار هست.
اسامی که برای حواریون به هم نسبت میدن خیلی خیلی دقیق هست، کاملاً مشخص هست رو شخصیت کلی کار شده و گذشته و آینده شخصیت ها کاملاً مشخص هست که چنین اسامی رو بکار بردن
اگر میتونید سرگذشت حواریونی که اسمهاشون رو تو این قسمت گفت حتماً بخونید، مخصوصاً مریم مجدله که نورا هست
و اخر اپیزود و خداحافظی اخرش ...
فقط دو قسمت تا پایان مونده! با روندی که این فصل داشت هیچ ایده ایی برای پایان داستان ندارم
پرومو اپیزود 7
من از اون طرفدارایی هستم که هر فصل رو سه بار دیدم و هر قسمت فصل جدید رو دوبار. دقیقا همه دیالوگ ها و تیکه ها رو یادمه.
لا مصب از فصل اول نمیشد فصل دوم رو حدس زد و فصل سوم رو بعداز دیدن فصل دوم.
منم انصافاً هیچ ایده ای ندارم که آخرش چی میشه. لا اقل حدس اینکه کوین قدیس هست یا مسیح یا اینکه یه پایان اخرالزمانی رو شاهد باشیم همش پوچ هست.
من به شخصه تا نود درصد میگم پایان سریال رو میذارن به عهده خوده بیننده لااقل بخشی از انتها رو اونجوری میکنن.
اصلا نمیتونم واسه دو قسمت پایانی صبر کنم.
اپـــــــــــیـــزود 6 :
* * * * * * * * *
میخاستم چند تا عکس از نورا و لوری از این اپیزود بذارم که بالاتر داوود جان خوباشو گذاشت
و زحمت ما رو کم کرد پس به همین یه دونه عکس بالا نورا و مَت کنارهم بسنده میکنم :دی
ولی هر چی شات ار هر سکانس لفتاورز بذاری بازم کمه و اکثر سکانس های سریال
مخصوصا این فصلش دیـــدنیه خصوصا اینکه برای این فصل نـقل مــکان کردن بــه
ملبورن استرالیا و دیدن منظره ها و سکانسهایی که تو این کشور جریان داره خودش
کلی لذت داره به طوریکه ازش ممکن نیست سیربشی!*یه نکته جالب دیگه هــم
اشاره و نکات ریز و هوشمندانه سریال خصوصا تو این فصل به فصلای قبلش مثل فصل
اولشِ»نمونش:سکانس ابتدایی این قسمت یا فندک لوری که جیل تو فصل اول بهش داد
*ولی مهم ترین چیزی که میخاستم بگم اینه که ممکن نیست یه قســمت رو ببینی
که توش کاراکتراش خصوصا "نورا" و "کوین" در حال گفتن یه دیالوگی و گریـــه کردن
باشند و همزمان موسیقی مَکس ریکتِر هم پخش بشه و بغضت نگیره یا احساس
خفگی نکنی.منم مثل بقیه اصلا نمیتونم حدس بزنم دو قسمت پایانی چی قراره
بشه و سر انجام چیه ولی میدونم خیــلی سخـــته تحـــمل برای دو قسمت آخـــر و
یا بدترش : خداحدافظی با سریال حالا هر حُسنِ خِتامی میخاد داشته باشه . . .
Language is the Weapon
- - - - - - - - - - - - - - - - -
دوست ندارم با حرفای تکراری و لوث حس خوب این سریال رو خراب کنم ولی چیزی که حتما باید بگم اینه که:
«تک تک اپیزودهای این سریال مثل یک موسیقی دلنواز و روحبخش هستند که آدم از دیدنش سیر نمیشه!»
و احتمالا خیلی از شما عزیزان با بنده موافق هستید.
دوستان من تا 3 قسمت فصل اول دیدم.
منصفانه بگم هیچ هیجان خاصی سریالش نداشت و اینجور که شماها میگین منو جذب خودش نکرد.
خواستم بدونم ادامه روند تندتر و مهیج تر میشه یا وضع همینه؟
در این انجمن همه نوع سلیقه ای در مورد سریالها وجود داره ... خیلی از دوستان سریالهایی که من میپسندم رو شاید اصلا تماشا هم نکنند و بلعکس شاید من با تماشای چند اپیزود از سریالهای پیشنهادی دوستان کلش رو کنار گذاشتم .
اما باور کن Leftovers تنها سریالیه که تقریبا همه برای تماشای اپیزود بعدیش بی تابن ... من به شخصه در حال حاضر تماشای بقیه سریالها رو تقریبا کنسل کردم ، نه از روی عمد بلکه باور کن فعلا هیچ سریالی برام این کشش رو ایجاد نمیکنه . به قول یکی از دوستان همش تقصیر این Leftovers هست که ما خوره های فارگو هم داریم به فصل سه گیر میدیم که ضعیف شده .
همه از حالا تو فکر اینیم که این فصل نهایی وقتی تموم بشه ما چی میتونیم تماشا کنیم .
با این وجود بلاخره حال هوایی که تماشاگر در اون قرار داره مهمه ... شاید فعلا توی مودش نباشی و بتونی بعدتر از تماشای Leftovers بیشتر لذت ببری
.
.