I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
در ویدئویی از amc (که در انتها لینک گذاشتم) باب ادنکیرک توضیح میده که برخوردش با کسانی که میخواستند استخدامش کنند بابت این بود که یاد پدرش (سادگیش) افتاده. و البته پرداخت جزئی به قصه مجسمه که برای من یه مقدار عجیب و گنگ بود.
به نظر من طولانی شدن وجود سین های با زمان بالا برای شخصیت های مختلف داستان، پرداخت به شخصیت آنها و پیچیدگیش است. مایکی که ما میشناسیم، نمیتونه حقوق بگیره و کاری انجام نده. نمیتونه بی خبری رو تحمل کنه. این باید به بیننده نشون داده بشه. حتی اگر قبلا هم نشون داده شده باشه. چون اگر ما نبینیم احساس متفاوتی نسبت به شخصیتی مثل مایک پیدا خواهیم کرد.
.
قسمت دوم هم مثل قسمت اول عالی بود. حین دیدن این قسمت، پرداختن به تاپ خوردن نوه مایک ناخداگاه منو یاد بریکینگ بد انداخت و گویا تهیه کنندگان سریال همین نیت و قصد رو داشتند.
https://www.youtube.com/embed/cP692nZT6jc
سریال داره یه روند منطقی رو دنبال میکنه. در عین اینکه خودش رو وامدار بریکینگ بد میدونه میخاد برای خودش شخصیت خاص خودش رو داشته باشه. موقعیت های مشابه و خرده های داستناگویی اولیه توی همون سبک و فضای بریکینگ بد مطرح میشه ولی نوع برخورد و ادامه یافتنش متفاوت هست که البته نکته بسیار خوب و مثبتی هست. روند تبدیل جیمی به ساول به مرور اتفاق میفته. با یک اتفاق و یک جمله تمام ویژگی های فرد تغییر نمیکنه. اول سریال جیمی فردی کاملن متفاوت با ساول گودمنی که میشناسیم بود که خودش گیر ساول گودمن ها میفتاد. روندشو سعی کرد تغییر بده با حقایقی روبرو شد . سعی کرد با کنار گذاشتنشون از اون دور بشه. درواقع اولین واکنشش دوری و فراموشی اتفاقات بود. کم کم بهشون واکنش نشون داد و سعی کرد باهاشون مقابله کنه. اولین بار کارهای کوچیک و مخفیانه انجام داد ( اون ماجرای کپی و تغییر آدرس) ولی بازم یهو نغییر نکرد. میون همون دغل بازی ها پشیمون میشد یا به حالت قبلیش برمیگشت. قضیه دادگاه با چاک به سیم آخر زد ولی بازم بعدش حس خوبی بهش نداشت تا اینکه با ماجرای بیمه سعی کرد خودشو خالی کنه. توی اپیزود اول کل قسمت طول کشید تا جیمی با خودش کتار بیاد و مرگ چتک رو بندازه گردن هاوارد..... مطمئنن این روند ادامه پیدا میکنه و بازم یک شبه همه چیز تغییر نمیکنه رفت و برگشت های زیادی رو شاهد هستیم. همین هست که روند سریال رو کند و آروم کرده ولی وقتی نگاه میکنیم میبینیم که کلی اتفاق افتاده و خیلی چیزا تغییر کرده. مثل جاده چالوس میمونه شایذ توی یک ساعت بشه 120 کیلومتر رو توی آزادراه طی کرد و کامل توی یه مسیر صاف و یکنواخت بود ولی توی همین یک ساعت توی جاده چالوس نهایت 50 کیلومتر رو میشه رفت ولی با کلی پیچ و خم، بالا و پایین، تغییر سرعن و البته وقتی به این یک ساعت نگاه میکنیم میبینیم که چقدر مناظر متنوعی رو دیدیم و بیشتر تو ذهنمون مونده این 1ساعت. خرده داستان سالامانکا و گاس به میزان و اندازه و با ریتم مناسبی بهش پرداخته شده. این وسط فقط مایک هست که به نظرم یکم لنگ میزنه. پیشینه آنچنان غنی ای نداشته مایک توی دنیای بریکینگ بد و از داستان سرراست تری برخوردار بود. الان هم همون داستان سرراست داره روایت میشه و معمولن سریال رو یکم از ریتم میندازه. البته گریزناپذیر بود. از طرفی بخاطر ساول و گاس حضورش توی سریال پرداخت شخصیتش اجباری هست( اگه نبودش هممون گیر میدادیم که مایک چرا نیست پس اگر هم کمتر بود گیر میدادیم که مثل خیلی از سریالا هر موقع لازمش داشتن وارد داستان شده و رفته) از یه ظرف هم اونقدر پیچ و خم نداره قوس شخصیتش.
سریال ناخواسته با بریکینگ بد مقایسه میشه. اونجا از فصل 3 به بعد یعنی بعد 19 قسمت یهو سریال خودشو کند و دونه پاشی هایی که کرده بود رو کم کم به بار نشوند. یک قسمت درمیون بمب های انفجاری داستانی رو شاهد بودیم. یهو همه چیز سرعتشو چند برابر کرد. ولی اینحا داستان فرق داره. روند تحولات فرق کرده. حتی از نیم فصل قبلی به این سمت که سرعت سریال چند برابر شده بازم در قیاس با بریکینگ بد کند تر به نظر میرسه
اون مجسمه ای که توی ویترین با تغییر فوکوس دیده میشه همونی بود که موقع شب جیمی تو لب تاپش میبینتش. منتها گنگ بودن اینجاست که آیا جیمی میخواد بدزدتش و اگه اینطور باشه آخه چرا؟! چون به مایک هم زنگ زد برای کار.
بله تو سایتش این کار رو میکنه و در کانال یوتیوبش.
دوباره اون تیکه ی مجسمه ی هولمز رو چک کردم دیدم دیالوگ گنگش اونجاس که جیمی به طرف میگه "یه دختری رو میشناختم که از این چیزا دوست داشت" ! تنها دختری که تو سریال اینو دوست داشت فکر کنم همون دختر منشی توی دادگاه بود که به جیمی نوبت وکالت میداد و جیمی هر سری براش عروسک می خرید و بهش باج می داد. پشت سرشم رو کشو ها کلی عروسک تلنبار شده بود.
3 قسمت از سریال گذشته هر طور نگاه میکنم می بینم داستان سریال اصلا پیش نرفته به اندازه 3 قسمت. اگه 3 قسمت مربوط به فصل اول سریال بود میشد قبول کرد چون شخصیت ها باید شکل بگیرند. اما الان قابل قبول نیست 3 قسمت سریال رو صرف این کرده باشیم که جیمی تبدیل بشه به ساول گودمن. وقتی فصل سه جیمی اون تبلیغ رو ساخت این پروسه انجام شد بقول جسی که میگفت "you need a criminal lawyer". اگه کل فصل قرار باشه روند شکل گیری criminal lawyer رو شاهد باشیم نا امید کننده است. فصل چهار نیاز به ورود شخصیت هایی بزرگتر از گیل داره. البته درسته ریتم سریال کنده ولی بازم وقتی تموم میشه انگار ده دقیقه گذشته.
یکی بهترین سکانس های سریال هم سکانس آخر همین قسمت بود بازی کیم هم فوق العاده است. داستان این فصل قوی نبوده به نظرم قسمت بعد خیلی تو روند این فصل تاثیر گذاره
خیلی ریتم کندی داره این فصل . جیزی شبیه اعصاب خوردکنیه ....
من نمیدونم سریال کنده، تنده، آرومه، خشنه، چیه...
فقط میدونم که هفتهای 1 ساعت باعث میشه کل دنیا و بدبختی هام رو فراموش کنم و لذتی محض رو تجربه کنم که بجز برکینگ بد شاید با معدود فیلم یا سریالی تجربه اش کردم