از اونجایی که یک ماه سعی در دوری از هرگونه اسپویل خانه نشینم کرده بود !نظرم رو در مورد این فصل اعلام میدارم.
اگر بخوام در مورد فصل هشت نظر بدم باید به دو بخش تقسیمش کنم
سه قسمت اول که:
تنها برگ برنده نویسنده ها البته به گمان خودشون این بوده که بیننده هارو با آریا آچمز کردن و فکر میکنن چون آریا شاه شب رو کشته پس بیننده ها یه دستی خوردن و کلی ذوق مرگ شدن در حالی که این سریال بعد از 9 سال باید چیز بیشتری برای ارائه به طرفداراش می داشت. واقعیتش انتظار یه داستان پیچیده تر و مخ تعطیل کن داشتم مثل همون نظریه شاه شب بودن برن !
نه یه چیز ساده شبیه فیلم های سیاهی لشکری هالیوودی که هر دو سه سال یک بار شاهد یکیشون هستیم !
سفر در زمان ، نبرد بین برن و شاه شب ، هیچی اتفاق نیافتاد حداقل انتظار یه مکاشفه ی درست حسابی بین برن و شاه شب رو داشتم ولی بجاش فقط یه عده یه عده ای رو تو سیاهی شب و برف و دود سلاخی کردن و تنها حس سمپاتی که میشد با این صحنه ها داشت وجود چهره های آشنا در میدان نبرد بود.
شاید یه چندتا حرکت قشنگ تو سه قسمت اول فصل هشتم دیده باشیم اما به هیچ عنوان انتظار دیدن فقط این چند تا صحنه خوب رو نداشتم! ما 2 سال منتظر فصل هشتم نبودیم که حال با چنتدتا صحنه4-5 ثانیه ای خر کیف بشیم.
نه فلش بکی از سرگذشت شاه شب ، نه مجادله ای بین شاه شب و کلاغ سه چشم ، هیچی !
حتی نویسنده ها نتونسته بودن داستان بهتری برای معرفی ایگون به دنریس پیدا کنن و روایت احمقانه ای را برای معرفی انتخاب کردن حتی نذاشتن بهت و حیرت و یا واکنش آریا و سانسا رو وقتی برن حقیقت رو درمورد جان بهشون میگفت رو بیننده ها ببینن و چقدر میتونست سکانس جالبی باشه.
آخرش هم مشخص شد که کلاغ سه چشم صرفا یک فلش مموری n ترابایتی از خاطرات زمین و ادمهاست!وبعد شاه شب هم الکی همینجوری با زرنگی آریا اون هم با یک خنجر والریایی کشته شد.فقط همین؟!بادیگاردای شاه شب هم همگی پشمک!
ارتش دوتراکی ها که در یک چشم بهم زدن غیب شدن!
آنسالیدها هم که گوشت لب تیغ بودن ورسما نقش سپر بلا رو ایفا کردن .
جنگی که تو فصل 7 دنریس ، جان و گروهش رو تو شمال نجات داد خیلی خیلی بهتر و واقعی تر بود و بدور از بزرگنمایی های الکی .کاش جنگی که تو قسمت سوم دیدیم به همین اندازه واقع گرایانه واضح و قششنگ می بود.یا حتی حمله ارتش شاه شب به وحشی ها در پشت دیوار هم خیلی خیلی بهتر بود
این همه وقت برای 6 قسمت اونوخ نه مقاومت درخوری و نه مبارزه ای که شایسته ی نام آنسالیدها و دوتراکی ها باشه ؟؟؟؟ارتش هایی که این همه تو این 7 فصل ازشون دم زده میشد . پس اینا با مردم عادی چه فرقی داشتن ؟!
به نظرم میتونستن در صحنه مبارزه ها و ضدورخوردها خیلی خیلی بهتر عمل کنن. به قدرت مبارزه ای دوتراکیها و حتی انسالیدها شدیدا بی توجهی شد و میتونستن شکست این دو ارتش رو در نتیجه ی زیادی ارتش مرده ها جلوه بدن نه اینکه دوتراکی ها رو مثل بچه های کتک خورده همون اول کار ظرف 10-15 ثانیهبه طور کامل از معادلات حذف کنن.
حتی مبارزه اژدهاها و یا حتی هیچ کدام از مبارزه ها حالتی دراماتیک و حماسی نداشتن. فقط یه عده افتادن به جون یه عده ی دیگه .
سریالی که بعد 9 سال قراره تموم بشه و دوساله بیننده ها که نه ، بلکه طرفدارای پرو پارقرصش رو معطل خودش کرده بود ،چیز بیشتری از اینی که نشون داد بدهکاربود .
اما در مورد دوقسمت 4 و 5بایدبگم که :
بران یهویی میاد و یهویی با گرفتن وعده ی های گاردن میره پی کارش! از اون ور هم میساندی رو اونطوری الکی الکی میکشن که مثلا طرفدارا شکه بشن.
اژدهایی که هیچی هیچی میره ته دریا اصلا نویسنده ها و کارگردانا تکلیفشون با خودشون مشخص نبود
همه چی الکی الکی تمام شد.
یعنی اصلا متوجه نمیشم این قسمت پنجم چی بود؟!!!!!!!!!!
یه سناریوی بیخود احمقانه ی سریع و عجله ای و پایانی شاید دراماتیک ولی خانه خراب کن! مطمئنم بالای 90درصد طرفدارا کاخ آرزوهاشون روسرشون خراب شد و احتمالا نویسنده ها این رو برای خودشون یه پیروزی میدونن!
نه انتقامی که درست و حسابی گرفته بشه و نه تسویه حسابی که دل بیننده هارو خوش کنه
و نویسنده ها انگار تنها از ساخت فصل هشت فقط یک هدف داشتن و اون هم نشون دادن جنون دنریس و شوکه کردن (ر..ن.) به هوادارا بوده و هیچی جر این براشون اولویت نداشت.
اما اگر سناریوی بسیار افتضاحش رو کنار بزارم شاید تنها نکته مثبتی که در فصل هشتم دیدم این بود که خیانت ، عدم یکرنگی ، از دست دادن عزیزترین نزدیکان و رسیدن به یک خلاء احساسی میتونه دلیل خوبی برای جنون باشه! نمیتونم سرنوشت دنریس رو به هیچ عنوان هضم بکنم ، ابدا!. اما کاملا باهاش همزادپنداری میکنم . اینکه کسی چطور میشه تبدیل به موجودی بشه که 180درجه با چیزی که بود فرق کنه ، کاملا خشم و عصبانیت و جنون دنریس رو درک میکنم وقتی چیزی برای از دست دادن نداری تنها دست آویزت میشه انتقام به هر قیمتی .
شاید اگر میساندی در لحظات آخر عمر خود بجای دراکاریس واژه دیگری رو به کار میبرد الان سرنوشت دنریس به اینجا نمی کشید شاید اگر جان بر سر اصول اخلاقی جوانمردانه اش پافشاری نمی کرد الان شاهد یک پایان دیگری بودیم. البته همه ی اینا هیچ وقت محقق نمیشد چون نویسنده و کارگرانها ادمهای احمقی بودن!که قصدشون از همون ابتدا همین بوده.
خلاصه قسمت 5 از فصل هشت با تمام دراماتیک بودنش حتی با وجود جنون دنریس باز هم نمیتونه نجات پیدا کنه.
حتی دوست داشتم شبیه فیلم های هندی تموم بشه یا حداقل رویه سه قسمت اولش رو ادامه میداد تا تموم بشه بره پی کارش!
ولی نویسنده ها تصمیم گرفتن بنای به این زیبایی رو که سالها براش وقت و هزینه صرف شده بود بر سر طرفدارا خراب کنن.
البته امیدی هم به قسمت ششم ندارمو مطمئنم به اون هم تر میزنن.مگر این که در چرخشی 180درجه ای تمام اینها یک خواب و الهامی باشه از اتفاقات آینده و بشه جلوشونو گرفت.
تنها نکته اخلاقی که میشه از (قسمت 5) گرفت اینه که تا وقت هست باید کناررفت!