I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
abbas stannis,Alex Vause,amin_orang,aramis2800,ARCTIC,arso,ashley_1986,bayani,CapKiLL3r,D O R D I,Daniel Desario,don draper,eni,erfani,hosseinf722,ShInOdA,KING STANNIS,kingnessi,l-lamidreza,leon kennedy,M.Amir,Mia_3D,opeth1h,pejmanmm,peyman_eun,raha_91,Ray Deadman,Raylan Givens,S@eeD-Mj,Sahid,sarkhail,sh2012,SKYPERSiA,Slender man,vahid-fcb,wlh,عبدالله
کل اپیزود خوب بود ولی اینجاش عالی بود
لامصب این لالو عالی بازی میکنه نمره اپیزود 10
I'm Justice
با نهایت احترام به نظرات دوستان، به نظر خودم این فصل دیگه دارن زیادی کشش میدن و تلاش بیخودی برای داستانسازی جدید میکنن...
از یه وکیل تسخیری با یه داستان جالب رسیدهایم به یه داستان شدیدا درگیر کارتل...
به نظر نمیآد داستان فعلی سریال از قبل روش فکر شده باشه و مدام دارن چیزهای جدید غیرضروری بهش اضافه میکنن انگار دیگه نمیدونن باید چی کار کرد و فقط دارن داستان رو کش میدن...
ماشین Suzuki Esteem جیمی که به همین راحتی از شرش خلاص شد یا فاصلهی عجیب جیمی با شهر که مجبور شد به خاطرش اینقدر چیز خودشو بخوره و... علت پشتشون چی بوده...
هنوز نفهمیدهام پیشنهاد مصنوعی و غیرمنتظرهی هوارد و واکنش عجیب و غیرمنطقی جیمی (در حالی که میشد بگه نه) چه نیتی پشتش بوده...
با این که جیمی میتونست پیشنهاد هوارد رو قبول کنه و پیشرفت کنه و به درآمد قانونی برسه و روی پروندهی خودش کار کنه...
یا این که چرا چپ و راست از شغلهای خوب استعفا میدن و شارلاتانبازیهای بیدلیل درمیآرن...
یا پروندهی Sandpiper Crossing case چطور پیش رفت و کی پولش به جیمی میرسه؟
مجددا، نظر دیگر دوستان هم قابل احترامه...
صد البته که نظر شما هم کاملا محترمه اما به نظرم جواب سوال هایی که پرسیدید تو فصل های قبل و تو دل شخصیت جیمی مک گیل نهفته است. هر قسمت که نه هر سکانس پازلی از نبدیل شدن جیمی به ساول گودمنه. هیچ چیز اضافه ای وجود نداره. حالا در این بین یه شخصیتی به نام کیم هم مثلا هست که خوب سریال در مورد روابط جیمی و کیم هم هست. و تاثیرش رو شخصیت جفتشون. جیمی یا ساول پیشنهاد هاوارد رو رد میکنه و دنبال کار پشت میزی نیست چون همون جیمی هست که با رفیق خدابیامرزش مارکو سر مردم کلاه میذاشت و مدرک وکالتش از یه دانشگاه غیر انتفاعیه (با احترام به دوستانی که تو این موسسات تحصیل میکنند). و مورد بعدی که اصلا داریم داستان ساول گودمن رو می بینیم به قول جسی "یه وکیل خلافکار" ... پس انتظار نداریم شارلاتان بازی در نیاره ، دروغ نگه و از کسی مثل هاوارد انتقام نگیره ...
کلا نکاتی که شما گفتی هیچکدوم ایراد نبود.یه تعدادش بحث سلیقه س و یه تعدادش رو هم کلا اشتباه گفتی و سریال رو درست ندیدی.
شما تمام پستهای مربوط به فصل آخر رو ببین،یه پست نمیبینی کسی توش از سریال ایراد گرفته باشه.حالا این رو با تمام سریالهای دیگه مقایسه کن ببین آیا هیچ سریالی وجود داره که همه نسبت به خوب بودنش همچین اتفاق نظری داشته باشن؟
این دوستمون در مورد داستان سندپایپر درست میگه به نظرم. اگه یادتون باشه یه بخش زیادی از فصل رو به خودش اختصاص داد و در نهایت اونقدر که حولش مانور داده شد به سرانجام نرسید. مخصوصا اون میتینگ فوق العاده که چاک پیشنهاد فکر کنم ۲۰ میلیون دلار حقالسکوت برای خودش داده بود به ریچ. با اینکه خیلی به پیشرفت کاراکتر جیمی و رابطهاش با چاک کمک کرد ولی خود پرونده لایق یه اختتام درست حسابی بود!
بعضی از سوال هاتون جوریه هست که به نظر میاد سریال یا با دقت دیده نشده یا اصن دیده نشده.
فاصله عجیب جیمی با شهر...
منظور رو دقیق نمی فهمم که علت چی، چی بوده... علت فاصله از شهر که این بود که پول از مکزیک از توی بیابون بیاد به آمریکا و از مرز اصلی بخاطر مسائل کارتل رد نشه ( عبور 7میلیون دلار پول نقد از مرزاونم پول کارتل زیاد کار درستی نیست. توی دیالوگ ها هم گفته میشه که چیزی نزدیک 50 کیلومتر باید توی بیابون طی بشه و توی مسیر برگشت از جایی که ماشین خراب میشه هنوز نزدیک 30-40 کیلومتر فقط تا جاده فاصله هست. راحت از شر ماشین خلاص شدن هم متوجه نمیشم.. هدف مایک این بود که همون یدونه نفری که دنبالشون بود ماشین رو نبینه.. حتی توی قسمت 9 هم مایک به یه نفر میگه که بره ماشین رو جمع و جور کنه و ناپدیدش کنه ولی لالو زودتر سر میرسه.
پیشنهاد هاواراد و نه گفتن جیمی....
توی فصل قبل دیدم که جیمی جوری رفتار میکنه که هاوارد خودشو مقصر مرگ چاک میدونه و حسابی میریزه بهم و بعد از کلی دکتر رفتن بالاخره هاوارد خودشو جمع و جور میکنه و این پیشنهادش هم به نوعی آخرین زور هاش هست که عذاب وجدانشو از بین ببره.
این همه مقدمه چینی میشه - نزدیک به دو فصل- که شخصیت جیمی تغییر کنه و از اون فردی که دنبال پرونده های افراد مسن بود به ساول تبدیل بشه ( به این نکته هم توجه کنیم که جیمی از اول معصوم نبوده و قبل از وکلات به جیمی قالتاق معروف بوده یه بعد از مرگ رفیقش به خودش میاد پس درواقع جیمی پتانسیلش رو داشته . حتی توی بهترین روز های اخلاقی خودش هم چند بار با کیم یه کلاه برداری های کوچیکی میکنن) پس الان خیلی غیرمنطقی هست که با یه پیشنهاد جیمی بره و برای هاوارد کار کنه... در واقع الان اصلن هدف جیمی پول درآوردن زیاد نیست و افق دیدش خیلی بزرگتر از ایناست. به جورایی بخاطر اتفاقاتی که افتاده جیمی کاملن مقصودش درخلاف با هاوارد و شرکتش هست و دیالوگ " خدایی که از انگشتاش صاعقه میزنه" کاملن همین رو نشون میده. البته که هنوز جیمی عذاب وجدان میگیره وقتی توی دادگاه لالو قدم برمیداره ولی تخم مرغ درد شتر دزد میشه و کار و اتفاق غیر اخلاقی ای که روز اول سخت بود به مرور رمان راحت تر میشه انجامش. پس نه پیشنهاد واوارد مصنوعی هست جواب جیمی غیر منطقی با وجود این همه مقدمه چینی و دونه پاشی.
زاویه دید اشتباهی هست که بگیم یه فردی که هرچی زود زده و نتونسته از راه درست و درمونش پیشرفت کنه و حالا داره کم کم وارد مسیر غیر صحیح میشه بیاد با یه پیشنهاد ساده برگرده به پول قانونی.
و در مورد استعفا از شغل های خوب....
دغدغه های درونی هر فردی فرق میکنه.. شغلی که شما میگین خوب برای کیمی بخاطر اخلاقیاتش پرونده های عام المنفعه هست. نه اینکه زمین و خونه یه پیرمرد رو ازش بگیره. درسته پیشرفت و پول توی شغل الانش تا حدودی تضمین شده است ولی کیم هم افق دیدش چیز دیگه هست. ( توی زندگی واقعی خودمون هم همینه... از دید بقیه شاید یه شغل یا موقعیت برای ما خوب و عالی باشه ولی اون چیزی که ما میخایم نباشه حتی با وجود درآمد خوب)
در مورد پرونده سندپایپر حضور ذهن ندارم ولی شاید در آینده دیده نتیجش معلوم بشه.
البته چیزی که باعث میشه این سوالات و انتقادات بوجود بیاد روند آرام سوز سریال و کمتر بودن صحنه ها و اتفاقات پر هیجان.. در واقع نویسنده ها نخاستن روند تغییر جیمی دقیقن مثل والت باشه... والت توی همون قسمت اول سریال تبدیل شدنش به یه تولید کننده مواد شروع و تکمیل میشه و حتی خودش هم باهاش کنار میاد و در ادامه و 61 قسمت بعدی شاهد عواقبش براش خودش و بقیه هستیم.
جیمی توی این 5 فصل هنوز کامل به ساول تبدیل نشده و این 50 قسمت در مقابل تک قسمت تاحدودی قرار میگیره.
از دوستانی که انقدر محترمانه (برعکس جاهای دیگه که شروع میکنن به حمله و توهین) پاسخ دادن بسیار تشکر میکنم و تفاوت اینجا با جاهای دیگه اینجور مواقع مشخص میشه
نکتههایی که دوستان گفتن دیدگاههای مختلف رو میرسونه و من هم از کسانی هستم که تا بیکار میشه یه اپیزود رو رندومی نگاه میکنه پس هر قسمت این سریال رو بارها دیدهام
دیدگاه من در مورد کش دادن این سریال شاید در مقایسه با سریالهای دیگه باشه...
ببینید مثلا چاک آخر فصل ۳ خودکشی کرد ولی الان هاوارد توی فصل ۵ پیداش شده و رفتار خیلی عجیبی داره و به نظرم با این که اصلا پیشنهادش جدی گرفته نشد یه چیز اضافهای بود توی سریال...
اگه هاوارد برای وجدان خودش این کار رو کرد که چرا جیمی انقدر انتقام سختی ازش گرفت؟ مثل انداختن گوی رو ماشینش یا تخریب شخصیتش با فرستادن اون ۲ نفر به یه دیدار رسمیش...
اینها در حد شوخی معمولی نیستن و مشخصه که جیمی داره زیادهروی میکنه و هاوارد هم که راحت کنار کشید و به نظرم این بخش از داستان اصلا نیاز نبود...
اگه در آینده دوباره یه اتفاقی بیافته که وجود این بخش از داستان ضروری باشه براش در اون صورت درسته...
ولی این که جیمی دنبال پول نیست (همونطور که یکی از دوستان فرمودن)، به نظرم ایرادش اینه که جیمی تمام این کارها رو به خاطر پول میکنه و نه فقط هیجانش...
چون لالو هم بیخیال جیمی شد و جیمی خودش پیشنهاد پول داد هم در مرحلهی اول که ۸٬۰۰۰ دلار گرفت و هم در مرحلهی دوم برای آوردن پول...
جیمی وقتی پروندهاش رو به هاوارد نداد به خاطر این بود که دنبال میز خودش بود و HHM حاضر نشد استخدامش کنه و کلا بحث و دعواش با برادرش همونجا شروع شد...
البته قابل درکه که کلا جیمی بعد از همهی این اتفاقها کلا عوض شده و یه پرونده مثل Sandpiper Crossing دیگه توجهش رو جلب نمیکنه ولی انتظار داشتم یه صدایی ازش دربیاد...
ولی کلا از داستان خارج شد... البته خودش هم نقش خیلی مهمی داشت و در نهایت همون پرونده باعث خودکشی چاک و رسیدن جیمی به اینجا شد...
ببینین من نگفتم چرا اصلا باید شارلاتانبازی وجود داشته باشه من گفتم شارلاتانبازیهای بیدلیل وگرنه این که جیمی خودش یه آدم دغلکار هست نکتهی سریاله...
مثلا همچین انتقامی از هاوارد... حالا مثلا ماشینش رو خراب کرد باشه، اون ۲ تا خانوم چی بود فرستاد جلوی کلیف تخریبش کرد؟
بعد این که جیمی خودش اصلا به چاک اهمیت نمیده و پروانهی وکالتش به همین دلیل باطل شد پس همچین انتقامهای بچگانهای واقعا غیرضروریه...
هاوارد هم وقتی برگشت پیش جیمی نیت بدی نداشت واقعا و وقتی از چاک خواست از شرکت بره کاملا به لحاظ بیزنسی حق با هاوارد بود و چاک داشت شرکت رو از بین میبرد...
یه دوستمون فرمودن کسی از سریال ایراد نگرفته توی فصلهای اخیر... خوب این حرف دقیقی نیست حالا مگه کل دنیا اینجا نظر دادهان؟
از بحثهای اضافی داستان هم دخالت مایک در مورد خارج شدن ایگناسیو به جرم تهدید پدر ایگناسیو به نظرم یه چیز مسخرهاس که به خاطرش با گاس بخواد چپ بیافته که این مورد با اخلاقیات من جور درنمیآد... این مشکل ایگناسیو هست و ربطی به مایک هم نداره تا وقتی ایگناسیو هم گاف نده مشکلی پیش نمیآد...
مثلا لالو خیلی خیلی سریع ماشین رو پیدا کرد توی بیابون به اون بزرگی و گلولهها رو پیدا کرد... مثلا انتظار داشتم سوار ماشین با ایگناسیو کلی دنبالش بگردن...
اول هم که به ایگناسیو گفت بره اگه ایگناسیو نپرسیده بود مطمئنی هیچوقت به فکرش هم نمیرسید دنبال ماشین بگرده...
بعد این که چطوری با حرفهای کیم بیخیال داستان شد؟
* چطور نوهی مایک زمان بریکینگ بد سنش همینقدره؟
* ما تا الان یاد گرفتهایم که کیم خودش میتونه شارلاتان و دروغگوی خیلی خوبی باشه و چه بسا از جیمی بهتر... (مثل همین رویاروییش با لالو)
ولی مدام دارن پافشاری میکنن که نمیتونه با خودش کنار بیاد و قبول کنه... مثلا میگه من به موکلم دیگه دروغ نمیگم بعد میره داستان جیمی رو پیاده میکنه...
و موارد مشابه زیاد هستن و به نظرم حالاحالاها هم تموم نمیشن...
یه سری از کاراکترها انقدر نقششون محکم شده (مثلا ایگناسیو و کیم) که فقط به کمک اون حاجیز کوییک ونیش میتونن حذفشون کنن که توی بریکینگ بد نباشن...
ببینید حرفم در کل اینه که خیلی از صحنهها اصلا وجودشون بیدلیله و به داستان اصلی ربطی ندارن...
مثل فیلم Raiders of the Lost Ark که Indiana Jones اصلا ربطی به داستان اصلی نداره...
دقیقا همینطوره. از معدود جاهایی هست اینجا که هنوز میشه رو درک سینمایی کاربراش حساب کرد.
ببین، بنظرم این قسمت از شخصیت پردازی داستان رو درست متوجه نشدی یا نخواستی روش درست فکر کنی. قضیه خیلی سادس، یه نفر مرده (چاک)، یه تراژدی اتفاق افتاده، افرادی که به متوفا مرتبط بودن هم متأثر شدن (از جمله جیمی و هاوارد) >> یکی شون که هاوارد باشه (صرف نظر از اینکه تقصیر کیه و چیه) تونسته با مدیتیشن به آرامش برسه (پلاک ماشینش نوشته NAMAST3 در اپیسودی که اصلا عنوانش نمسته هستش) یکی دیگهشون که جیمی باشه (که رابطه طبیعتا خونی داره) با زدن خودش به بیخیالی و دایورت کردن قضیه دارای آشوب درونیه. (حتی پیشنهاد کیم برای رفتن پیش روانپزشک رو هم اول پشت گوش میندازه، و آخر هم انجام نمیده!
پس طبیعی هست که بعد اون همه ماجراهایی که گفتی، وقتی هاوارد اون پیشنهاد رو با چنین آرامش خاطری به جیمی میکنه، جیمی خروشان بشه... جالبه خشمش هم در ابتدا بازم با شیطنت بروز پیدا میکنه، میره همون ماشینی که پلاکش NAMAST3 هست رو آسیب میزنه، آرامش و اعتبار هاوارد تو رستوران رو... چون در ناخودآگاهش نمیتونه بپذیره که خودش چنین آشوبی داره ولی یکی دیگه تونسته به چنین آرامشی برسه.
اما یه صحنه فوق مهم داریم تو سریال. جایی که جیمی بغل دست لالو تو دادگاه نشسته و میبینه لالو حتی کسی که زده کشته رو هم به جا نمیاره و بعد خانواده مقتول رو میبینه و کلا یه شوک خیلی عجیب و غریبی بهش وارد میشه (بشین رندم یه بار دیگه ببین این قسمت رو)، درست بعد این اتفاق، کات به جایی که میگی >> جیمی پشت دیوار داره به خانواده مقتول نگاه میکنه، داره از درون مثل سیر و سرکه میجوشه، بلافاصله هاوارد ظاهر میشه میگه "چی شد جواب پیشنهادم؟"
پس طبیعی هست که جیمی که میتونسته (اگر چه ها و چه ها میشد) یه وکیل عادی و خوب توی اچ اچ ام باشه کارش رسیده به دفاع از یه قاتل بی وجدان، خشم درونی بروز پیدا میکنه و جلوه بیرونی میگیره. اونم در کلایمکس خودش: میپره به هاوارد، میگه تو دیگه برای من خیلی کوچیکی، شرکتت دیگه به چشم نمیاد، من خدایی هستم که از دستاش صاعقه میزنه (ناخودآگاه داره نرمالیزاسیون میکنه این قضیه هولناک رو در قالب و در جلد ساول گودمن) پس با این مقدمه بریم سراغ کوت بعدی:
پس اگه دفعه دوم جیمی هست که پیشنهاد پول میده بخاطر اینه که بگه آره من واقعا خدا هستم و با خدایان دارم میپلکم. و اینکه لالو هم داره نقش بیخیال شدن رو بازی میکنه و بازی ذهنی انجام میده که اتفاقا جیمی رو مجاب کنه و بازیش هم میگیره.
(ضمنا در مواجهه اول که جیمی پیشنهاد هشت هزار دلار داد، بخاطر این بود که فکر میکرد برای یه کار ساده انقدر زیاده که لالو قبول نمیکنه، خبر نداشت این چه خر پولیه! و یجورایی میرسیم به همون جمله مایک تو این قسمت گفت که مسیرهایی که انتخاب میکنیم هر چند کوچک ما رو به اینجا رسونده)
اولا که مایک آدمیه که اصول و قوانین خودش رو داره. بعلاوه اینکه صدها پیرهن پاره کرده پس اگه بقول تو با گاس میخواد چپ بیفته حتما میدونه یه صلاحی توش هست... و اتفاقا سکانسی که بنظرم خدایگان شخصیت پردازی برای یک Prequel محسوب میشه و یه سری از منتقدها این هفته بهش اشاره کردن. فقط به جهت اینکه یه جوونی که دو سال بعد من تازه زیرنویس زدن رو شروع کرده، نیاد بگه تازه زبان یاد گرفتی و اینا، منبع فارسی میدم: +
پس اصلا بحثهای اضافی به شمار نمیاد که هیچ؛ هم یه ارجاع داره به سریال مادر، هم شخصیت پردازی مایک و گاس رو توی هر دو سریال انجام میده (خیلی حرفه سریالی که تموم شده رو همچنان شخصیت پردازی کنی) و هم مقدمات سرنوشت نهایی ناچو رو برامون ایجاد میکنه."در اپیزودِ چهارمِ فصل سومِ بریکینگ بد، گاس و مایک دربارهی کنارهگیری والت از پختن صحبت میکنند. در همین حین، عموزادهها با کشیدنِ تصویرِ داس در جلوی خانهی والت، مشغولِ تهدید کردن او به مرگ هستند. آنها فقط به خاطر اینکه والت، کارمندِ گاس حساب میشود، قادر به عملی کردن انتقامشان نیستند. بنابراین مایک به گاس پیشنهاد میکند چرا ماجرای عموزادهها را با والت در میان نمیگذارد. بالاخره والت از ترس هم که شده، راضی به همکاری با گاس برای در امان ماندن از دستِ عموزادهها خواهد شد. اما گاس جواب میدهد: «اعتقاد ندارم که ترس، محرکِ تاثیرگذاری باشه».
این جمله در چارچوب بریکینگ بد اینطور به نظر میرسد که گویی گاس دارد عدم اعتقادش به ترساندن را به مایک گوشزد میکند، اما باتوجهبه دیدارِ آنها در اپیزودِ این هفته، جملهی گاس در بریکینگ بد، معنای دیگری به خود میگیرد؛ حالا انگار گاس دارد اعتقادِ خودِ مایک را به او یادآوری میکند؛ انگار دارد به او میگوید: «یادت میاد سر ماجرای ناچو بهم گفتی ترس، محرکِ خوبی نیست». این صحنه نشان میدهد نهتنها گاس فرینگ با تمامِ دانشِ جنایتکاریاش، چیزهایی هم از خردمندی مایک یاد گرفته است، بلکه شنیدنِ این جمله از زبان گاس در بریکینگ بد نشان میدهد که احتمالا مطیع نگه داشتنِ ناچو ازطریقِ ترس درنهایت به پشیمانی گاس منجر میشود؛ به خاطر همین است که او بعدها تصمیم میگیرد تا اینبار به نصیحتِ مایک عمل کرده و حرکتِ مشابهای را با والت تکرار نکند.
بخشِ کنایهآمیزِ ماجرا این است که گاس درنهایت مجبور به تهدید کردنِ والت میشود. بعد از اینکه گاس، زن، پسر و دخترِ نوزادِ والت را در بیابان تهدید به مرگ میکند، ترسِ والت باعث میشود تا تمام تمرکزش را روی یافتنِ راهی برای نابودی گاس بگذارد. به عبارت دیگر، یکی از دلایلی که به نابودی گاس منتهی میشود، عدم جدی گرفتنِ نصیحتِ مایک در اپیزودِ این هفته است."
یکم اینا دیگه ملانقطی هست بنظرم. حالا دو سه دقیقه اضافه تر اونا تو بیابون باشن یا نباشن به اصل که هیچ، به فرع موضوع واقعا صدمه ای نمیزنه
دقیقا این در راستای قوس شخصیتی کیم هست. کیم داره (یا بهتره بگیم داشت) روی یه طناب باریک حرکت میکرد، بالاخره هم به یه سمت افتاد
من خودم اعتقاد دارم فصل 4 واقعا سیزن خوبی (در حد و اندازه هایی که از گلیگان گولد انتظار داریم) نبود. دو تا داستان جدا و دو دنیای جدا از هم که حتی لحظهای به هم ارتباط پیدا نمیکردن (فقط یه جا جیمی به مایک پیشنهاد دزدی مجسمه میده، مایک میگه نه و تمام). ولی این سیزن واقعا عالیه و به جرئت حتی یه صحنه اضافی هم نداره.
بحثاتون واقعا به جا و لذت بخشه و دمتونم گرم که انقدر با حوصله و موشکافانه تحلیل میکنید. یه نکته راجع به اینکه گفتید مایک باید راحت قضیه ناچو را بگذره بگم که ما نه در طول سریال برکینگ بد و نه این سریال ندیدیم مایک بخواد افسار گسیخته بشه (مثل همهی شخصیت های دیگهی این دو سریال) و مصداق بارز یک «اجیر شده» است؛ یعنی دقیقا همون چیزی که قول داده و وظیفه داره رو انجام میده و پاشو از گلیمش دارز تر نمیکنه و همینطور کمتر از چیزی که قول داده انجام نمیده. تو یک سکانس ناچو از مایک قول گرفت که با آخرین ماموریتی که علیه سالامانکا انجام میده کارش تموم شده هست و مایک هم گفت که من کمکت میکنم این وضعیت خلاص شی و بکشی بیرون از کل این داستان. برای همین من مطمئنم بخاطر قولی که داده در نهایت همهی سعی ش رو میکنه که ناچو رو فراری بده. دقیقا کاراکتر مایک به لحاظ افسارگسیختگی شخصیتهایی مثل سال گودمن، والتر وایت و حتی گاس فرینگ تو نقطهی امن داستان قرار داره و ما همیشه حس امنیت خاصی نسبت به پسامد کنشهاش داریم.