خلاصه داستان اين قسمت : مرد سیاه پوش تلاش می کند تا اموالی را از یک باند مواد مخدر در نزدیکی دلوز پارکز خریداری کند, اما درخواست او با مقاومت رئیس کارتل مواجه می شود.+
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
خلاصه داستان اين قسمت : مرد سیاه پوش تلاش می کند تا اموالی را از یک باند مواد مخدر در نزدیکی دلوز پارکز خریداری کند, اما درخواست او با مقاومت رئیس کارتل مواجه می شود.+
I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
از یه سریال فلسفی به تدریج شد یه سریال فوق تخیلی
والا اینقدر همه مردن زنده شدن اصلا آدم نمیدونه کی به کیه چی به چیه !!
اینقدر سریال سنگین و پیچیدس و یک سال هم فاصله بوده از فصل سوم تا الان که اصلا هیچی یادم نمیاد از اتفاقات قبلی و این اذیتم میکنه
بعد یه چیزی که مخصوصا توی این سریال باهاش درگیرم اینه که خیلی شخصیت ها فصل اول باهاشون اشنا میشی و درگیرشون میشی بعد هی میمیرن و فلش بک میخوره و باز زنده میشن توی فصل های بعدی و متوجه کل داستان میشی و سریال هم در رابطه با ربات ها و انسان ها هست باعث میشه که سرد و بی روح بشه واست و با کاراکتره ارتباط نگیری دیگه چون کلا فضای سریال عوض شده و از یه بیابون وسترن تبدیل شده به شهر پیشرفته و یه سری ربات و این تغییر فضا و تم سریال باعث میشه حداقل واسه من که یه سریال بی روح بشه و فقط بخاطر داستان و معماش بخوای ادامش رو ببیننی
مثلا من فصل اول خیلی با دختره ریچل و برنارد ارتباط گرفتم ولی الان فصل 4 اصلا حسی به ریچل ندارم یعنی به هیچ کاراکتری فقط دارم داستان رو دنبال میکنم
کلی بخوام بگم پیچیدگی زیاد از اون ور بوم میزنه بیرون و یه سری چیزا رو فدا میکنه
در کل خوشحال که بعد از call saul یه سریال قوی واسه تابستون در پیش داریم
شروع بسیار ناامیدکننده و ضعیفی بود، دیگه از این زشتتر نمیشد این قضیه برگشتن مرد سیاهپوش رو پوشش داد. یه موقعی هست که به مخاطب سرنخ نمیدی ولی محتوای خوبیم داری که سرگرمش کنی باهاش، یه وقتیم مثل این اپیزود محتوای درست حسابی که نداری هیچ، مخاطبم توی سیاهی مطلق نگه میداری. این حس بهم دست داد که دوباره مثل فصل سوم یه سری قوس داستانی ضعیف خواهیم داشت و بعد دوباره این لوپ تکرار میشه. یه جورایی دیگه سریال به جای دنبال کردن پایههایی که ساخته، صرفا دنبال ارضای مخاطب امروزیشه و اهمیتی به اتفاقات و فلسفه کاراکتراش نمیده. همین باعث شده منم دیگه اون ارتباط احساسی رو با کاراکترای سریال نداشته باشم
فکر میکنم با خوندن این پست یکم مشکلاتت کمتر بشه.
تنها چیزی که وست ورلد توی قسمت اول فصل چهارم کاملا بهش وفادار بود چیزی نبود جز رعایت فرمول گنجوندن تنوع نژادی توی سریال
همسر کیلب و بچش پوچ ترین اتفاقی بود که میتونست برای اتفاقات هفت سال بعد از فصل سوم نمایش داده بشه
قبل از دیدن فصل چهارم دغدغه فراموشی اتفاقات فصل های گذشته رو داشتم ولی این قسمت و شاید این فصل به حدی پیش پا افتاده استارت خورد که نیاز به هیچ پیش زمینه ای نبود
استارت اولیه با مرد سیاه پوش خوب بود ولی سوال اینجاست که مرد سیاه پوشی که کنترل همه چیز رو به دست میگیره زمانی که برای تهدید کریستینا یا همون دلوریس و کیلب و میو اقدام میکنه چرا از ربات ها و مجموعه بی نقصش که قبلا دیدیم بی بهرست
در ادامه باید شاهد اتحاد مثلث کیلب و دلوریس و میو بر علیه مرد سیاه پوش باشیم؟ پس کجاست اون سریال فلسفی ای که غولی مثل فورد توش بود و پر از تمثیل های شکسپیر و نیچه بود