Irag
09-13-2015, 11:13 PM
http://picoup.ir/images/24502307734601427551.jpg
برسون از همان آغاز و از همان نخستين لحظههاي نخستين فيلمش دريافته بود كه ميخواهد سينماي تئاتري را از سينماي ناب جدا كند. در همان ده دقيقهي اول به بازيگرانش هشدار داده بود كه اگر جلوي دوربين او نقش بازي كنند فيلم را ترك خواهد كرد. و چهل سال به خلق و تكميل زبان سينمايي پرداخت كه بسياري آن را تقليد كردند اما هرگز همانندي نيافت. او در پاريس درس نقاشي خواند و اولين فيلمش را كمي پيش از اشغال فرانسه ساخت؛ فيلمي كه چندان مايل به يادآوري آن نيست. در دورهي اشغال زنداني شد و در همان زمان اولين فيلم بلندش فرشتگان گناه (1943) را ساخت. تا 1951 طول كشيد تا بتواند دقيقن همهي آن چيزهايي را كه مدنظر دارد روي پرده بياورد و اولين فيلم كاملا برسوني او خاطرات كشيش روستا ساخته شد.
در طول دوران فيلمسازي او ردپايي پررنگ از كاتوليسيسم و عرفان مسيحي، نقاشي، داستايفسكي، برنانوس و زنداني شدنش در دوران جنگ در فيلمهايش ديده ميشوند كه پيگيري تكتك آنها ميتواند جذاب و موثر باشد.
تروفو ميگويد: "سينماي او به نقاشي نزديكتر است تا عكاسي". نقاش بودنش او را فقط در ساخت قابهايي با سبك مشخص ياري نميكند. تاثير جادويي نقاشي بر سبك برسون از آنجا سرچشمه نميگيرد كه او دريافته بود چهگونه كمپوزيسيون را به كار گيرد يا رنگها را تركيب كند، بلكه از اين واقعيت ظريف سرچشمه ميگيرد كه او دريافته بود برخلاف يك نقاش كه تصميم ميگيرد در نقاشيش چه چيزي را بگنجاند، يك فيلمساز بايد تصميم بگيرد چه چيزهايي را از فيلمش حذف ميكند و از كاستن به آفرينش برسد. او بايد بتواند در يك فاصلهي درست از موضوع قرار بگيرد. براي او در يك لحظهي بخصوص تنها يك نقطه در مكان وجود دارد كه ميتواند و بايد مورد توجه قرار بگيرد و اين قطعههاي برگزيده كه از زندگي ثبت ميشوند اگر بتوانند در يك پيوند درست با يكديگر قرار بگيرند جان خواهند گرفت و معادلي شايسته براي زندگي واقعي و حقيقت خواهند بود.
از محاكمهي ژاندارك (1962) او فيلمهاي خود را فقط محدود به نمايش ضرورتها كرد؛ روشي كه در واپسين فيلمش، پول (1983)، به اوج رسيد و فيلمي كاملا آبستره پديد آورد. از ميان نويسندگان بيشتر از همه شيفتهي داستايفسكي بود و بجز جيببر (1959)، زن نازنين (1969) و چهار شب يك رويابين (1971) كه به طور مشخص به آثار داستايفسكي برميگردند، در بيشتر فيلمهايش تاثيري وراي اقتباس – نوعي نزديكي روحي و فلسفي – به همتاي روسياش احساس ميشود.
برسون بارها اعلام كرده است از سمبليسم بيزار است. وقتي تماشاگران در فيلمهاي او نشانههاي سمبليسمي مسيحي را مييابند او انكار نميكند اما معتقد است فيلمهايش به چيزي متعاليتر از آنچه كه نمادگرايي مذهبي ميتواند در اختيار بيننده بگذارد دست يافتهاند. برسون قصد داست از وراي حركتهاي ماشينوار و كنترل شده از بازيگر به مثابه مهرهاي استفاده كند تا بتواند در تركيب با بقيهي اجزاي سينماتوگراف، نوري را كه در وجودشان هست بر پرده بتاباند؛ آن وجود متعالي كه در پس همه چيز پنهان است و ما را نظاره ميكند. چه در يك جادهي گلآلود روستايي و چه در ازدحام باري در پاريس. ما هالهاي از تقدس آنگونه كه قديسين را در برميگيرد در اطراف آنها هم احساس ميكنيم كه دير يا زود ما را متوجه سبكي معنوي در سينماي برسون ميكند و شايد تنها سبك كاملا استعلايي در تمام تاريخ سينما.
» منبع: مجله سینمایی فیلم، سال بیست و پنجم، شماره 258
http://picoup.ir/images/57209877068349709981.jpg
Diary of a Country Priest 1951 : براساس رماني از برنابوس، نويسندهي محبوب برسون. حكايت زندگي يك انسان كه از شور و فعاليت در جهان به انزوا و جدا افتادگي خود پي ميبرد. در اين فيلم برسون براي نخستين بار به طور كامل، به سبك ويژهي خود دست مييابد و تا آخرين اثرش بدان وفادار ميماند. استفاده از بازيگران غيرحرفهاي، فضاي روستايي در كنار اشارههايي به شهر، ايدهي خودكشي، حضور پر رنگ بيماري و احساس مرگ از جملهي مولفههاي مهم اثر هستند كه بعدها در ديگر آثارش تكرار ميشوند. نماهاي پياپي از دستهاي كشيش در سكانس پاياني بهيادماندني است.
http://picoup.ir/images/05352243018402535672.jpg
A MAN ESCAPED 1956 : برسون فيلمنامه را براساس گزارشي واقعي نوشتهي سرهنگدويني (از مبارزان نهضت مقاومت) مينويسد؛ حكايت مردي كه به مدد ايمان و اميد به رهايي از اسارت نجات مييابد. تقريبا تمامي فيلم در زندان و بيشتر در سلول فونتن ميگذرد. انتخاب اين مضمون بهترين فرصت براي برسون بود تا ايدههاي مورد علاقهش مثل تنهايي انسان، اسارت و اميد در عين رنج و ايمان به فيض خداوندي بپردازد. فيلم، طراحي صحنه (كار پيير شاربونيه) و فيلمبرداري سادهاي دارد. صحنهي فرار نافرجام فونتن در آغاز فيلم فراموش نشدني است.
http://picoup.ir/images/68932279729974206586.jpg
PickPocket 1959 : فيلمي تاملبرانگيز دربارهي خلافكاري در راه رستگاري، ميشل مثل بسياري از شخصيتهاي آثار برسون دچار كشمكش بين فطرت انساني و تلاش براي بقا در جامعه است. برسون به نحوي موثر از نداي دروني (تكگويي) ميشل كه مطابق با يادداشتهاي روزانهي او است، در حكم عنصري روايي استفاده ميكند. برسون فيلمش را اينگونه توصيف ميكند: "من قصد ندارم در اين فيلم به روانشناسي بپردازم. من به سادگي داستان كسي را ميگويم كه جيب مردم را ميزند و بعد هم گير ميافتد. در اصل ميخواستم اسم فيلم را زندگي ناپايدار بگذارم. اين دزد براي سه دقيقه از وجود خداوند آگاه ميشود. آدمهاي كمي هستند كه بتوانند ادعا كنند حتي به همين اندازه از حضور خدا آگاه بودهاند."
http://picoup.ir/images/95637868764428701251.jpg
Au hasard Balthazar 1966 : در اين گزندهترين و جانكاهترين اثر برسون، پيوند سرنوشت يك الاغ با سرنوشت صاحبانش به كنايهاي پر معنا بدل ميشود. به قول ژان لوك گدار اين "دنياست در يك ساعت و نيم". همراه با بالتازار به مشاهدهي رنج و درد و آزار رايج و حاكم در زندگي بشري مينشينيم و تصاوير برسون با صراحتي تمام و به دور از سازش، به زندگي روي زمين كيفيتي هراسآور و دوزخي ميدهند. در دنياي ناگهان بالتازار عذاب را پاياني به جز مرگ نيست و ميان جلوههاي بيشمار گناه و شرارت، قداست در وجود الاغي مجسم ميشود كه خاموش و صبور، مشقت و نابخردي آدميان را تحمل ميكند. استفاده از موسيقي شوبرت استثناييست.
http://picoup.ir/images/24087895932387295545.jpg
Une femme douce 1969 : نخستين فيلم رنگي برسون و در زمرهي بهترين آثار او. فيلم ظاهرا الگوي خاطرات مرد را دنبال ميكند اما دوربين، عيني و بيموضع عمل ميكند تا فاصلهي ميان تاويل مرد و حادثههاي واقعي را نشان دهد. برسون سردي و دلمردگي زندگي مدرن را با ساختار بهشدت دقيق و سنجيده – از نمابندي و رنگ تا تدوين – و تقليل هدفدار جلوههاي روزمرگي القا ميكند و اوج گرفتن بحران رابطهها را گام به گام دنبال ميكند. ساندا كه فوقالعاده است، از معدود مدلهاي برسون بود كه بعدها در فيلمهاي ديگران ظاهر شد و البته هيچگاه خاطرهي زن دورنگراي اين فيلم را تجديد نكرد.
http://picoup.ir/images/83928161790537128463.jpg
L'Argent 1983 : آخرين فيلم برسون، بر مبناي داستان كوتاه كوپن تقلبي تولستوي، بيش از آنكه در پي نفي اخلاقي پول باشد، در تصريح اهميت بيچون و چراي آن است. رد و بدل شدن پول استعارهاي براي انتقال و شيوع گناه ميشود. برسون با شيوهي كمينهگر منحصر به فرد خود، به نظارهي دستهايي كه دراز ميشود، بسته شدن درها و قفلها، راه رفتنهاي خاموش و لحظات نادر تاثر و خشم ميشنيند و حتي تلطيف روح قاتل در اواخر فيلم هم با خشونتي سبكگرايانه برگزار ميشود. ويراني اين آخرين پناهگاه، مدرك قطع اميدي كامل از امكان رستگاري بشر است و برسون، دور از وسوسهي هر گونه فريبندگي و تجمل، پارسامنشترين سينماگران باقي ميماند.
برسون از همان آغاز و از همان نخستين لحظههاي نخستين فيلمش دريافته بود كه ميخواهد سينماي تئاتري را از سينماي ناب جدا كند. در همان ده دقيقهي اول به بازيگرانش هشدار داده بود كه اگر جلوي دوربين او نقش بازي كنند فيلم را ترك خواهد كرد. و چهل سال به خلق و تكميل زبان سينمايي پرداخت كه بسياري آن را تقليد كردند اما هرگز همانندي نيافت. او در پاريس درس نقاشي خواند و اولين فيلمش را كمي پيش از اشغال فرانسه ساخت؛ فيلمي كه چندان مايل به يادآوري آن نيست. در دورهي اشغال زنداني شد و در همان زمان اولين فيلم بلندش فرشتگان گناه (1943) را ساخت. تا 1951 طول كشيد تا بتواند دقيقن همهي آن چيزهايي را كه مدنظر دارد روي پرده بياورد و اولين فيلم كاملا برسوني او خاطرات كشيش روستا ساخته شد.
در طول دوران فيلمسازي او ردپايي پررنگ از كاتوليسيسم و عرفان مسيحي، نقاشي، داستايفسكي، برنانوس و زنداني شدنش در دوران جنگ در فيلمهايش ديده ميشوند كه پيگيري تكتك آنها ميتواند جذاب و موثر باشد.
تروفو ميگويد: "سينماي او به نقاشي نزديكتر است تا عكاسي". نقاش بودنش او را فقط در ساخت قابهايي با سبك مشخص ياري نميكند. تاثير جادويي نقاشي بر سبك برسون از آنجا سرچشمه نميگيرد كه او دريافته بود چهگونه كمپوزيسيون را به كار گيرد يا رنگها را تركيب كند، بلكه از اين واقعيت ظريف سرچشمه ميگيرد كه او دريافته بود برخلاف يك نقاش كه تصميم ميگيرد در نقاشيش چه چيزي را بگنجاند، يك فيلمساز بايد تصميم بگيرد چه چيزهايي را از فيلمش حذف ميكند و از كاستن به آفرينش برسد. او بايد بتواند در يك فاصلهي درست از موضوع قرار بگيرد. براي او در يك لحظهي بخصوص تنها يك نقطه در مكان وجود دارد كه ميتواند و بايد مورد توجه قرار بگيرد و اين قطعههاي برگزيده كه از زندگي ثبت ميشوند اگر بتوانند در يك پيوند درست با يكديگر قرار بگيرند جان خواهند گرفت و معادلي شايسته براي زندگي واقعي و حقيقت خواهند بود.
از محاكمهي ژاندارك (1962) او فيلمهاي خود را فقط محدود به نمايش ضرورتها كرد؛ روشي كه در واپسين فيلمش، پول (1983)، به اوج رسيد و فيلمي كاملا آبستره پديد آورد. از ميان نويسندگان بيشتر از همه شيفتهي داستايفسكي بود و بجز جيببر (1959)، زن نازنين (1969) و چهار شب يك رويابين (1971) كه به طور مشخص به آثار داستايفسكي برميگردند، در بيشتر فيلمهايش تاثيري وراي اقتباس – نوعي نزديكي روحي و فلسفي – به همتاي روسياش احساس ميشود.
برسون بارها اعلام كرده است از سمبليسم بيزار است. وقتي تماشاگران در فيلمهاي او نشانههاي سمبليسمي مسيحي را مييابند او انكار نميكند اما معتقد است فيلمهايش به چيزي متعاليتر از آنچه كه نمادگرايي مذهبي ميتواند در اختيار بيننده بگذارد دست يافتهاند. برسون قصد داست از وراي حركتهاي ماشينوار و كنترل شده از بازيگر به مثابه مهرهاي استفاده كند تا بتواند در تركيب با بقيهي اجزاي سينماتوگراف، نوري را كه در وجودشان هست بر پرده بتاباند؛ آن وجود متعالي كه در پس همه چيز پنهان است و ما را نظاره ميكند. چه در يك جادهي گلآلود روستايي و چه در ازدحام باري در پاريس. ما هالهاي از تقدس آنگونه كه قديسين را در برميگيرد در اطراف آنها هم احساس ميكنيم كه دير يا زود ما را متوجه سبكي معنوي در سينماي برسون ميكند و شايد تنها سبك كاملا استعلايي در تمام تاريخ سينما.
» منبع: مجله سینمایی فیلم، سال بیست و پنجم، شماره 258
http://picoup.ir/images/57209877068349709981.jpg
Diary of a Country Priest 1951 : براساس رماني از برنابوس، نويسندهي محبوب برسون. حكايت زندگي يك انسان كه از شور و فعاليت در جهان به انزوا و جدا افتادگي خود پي ميبرد. در اين فيلم برسون براي نخستين بار به طور كامل، به سبك ويژهي خود دست مييابد و تا آخرين اثرش بدان وفادار ميماند. استفاده از بازيگران غيرحرفهاي، فضاي روستايي در كنار اشارههايي به شهر، ايدهي خودكشي، حضور پر رنگ بيماري و احساس مرگ از جملهي مولفههاي مهم اثر هستند كه بعدها در ديگر آثارش تكرار ميشوند. نماهاي پياپي از دستهاي كشيش در سكانس پاياني بهيادماندني است.
http://picoup.ir/images/05352243018402535672.jpg
A MAN ESCAPED 1956 : برسون فيلمنامه را براساس گزارشي واقعي نوشتهي سرهنگدويني (از مبارزان نهضت مقاومت) مينويسد؛ حكايت مردي كه به مدد ايمان و اميد به رهايي از اسارت نجات مييابد. تقريبا تمامي فيلم در زندان و بيشتر در سلول فونتن ميگذرد. انتخاب اين مضمون بهترين فرصت براي برسون بود تا ايدههاي مورد علاقهش مثل تنهايي انسان، اسارت و اميد در عين رنج و ايمان به فيض خداوندي بپردازد. فيلم، طراحي صحنه (كار پيير شاربونيه) و فيلمبرداري سادهاي دارد. صحنهي فرار نافرجام فونتن در آغاز فيلم فراموش نشدني است.
http://picoup.ir/images/68932279729974206586.jpg
PickPocket 1959 : فيلمي تاملبرانگيز دربارهي خلافكاري در راه رستگاري، ميشل مثل بسياري از شخصيتهاي آثار برسون دچار كشمكش بين فطرت انساني و تلاش براي بقا در جامعه است. برسون به نحوي موثر از نداي دروني (تكگويي) ميشل كه مطابق با يادداشتهاي روزانهي او است، در حكم عنصري روايي استفاده ميكند. برسون فيلمش را اينگونه توصيف ميكند: "من قصد ندارم در اين فيلم به روانشناسي بپردازم. من به سادگي داستان كسي را ميگويم كه جيب مردم را ميزند و بعد هم گير ميافتد. در اصل ميخواستم اسم فيلم را زندگي ناپايدار بگذارم. اين دزد براي سه دقيقه از وجود خداوند آگاه ميشود. آدمهاي كمي هستند كه بتوانند ادعا كنند حتي به همين اندازه از حضور خدا آگاه بودهاند."
http://picoup.ir/images/95637868764428701251.jpg
Au hasard Balthazar 1966 : در اين گزندهترين و جانكاهترين اثر برسون، پيوند سرنوشت يك الاغ با سرنوشت صاحبانش به كنايهاي پر معنا بدل ميشود. به قول ژان لوك گدار اين "دنياست در يك ساعت و نيم". همراه با بالتازار به مشاهدهي رنج و درد و آزار رايج و حاكم در زندگي بشري مينشينيم و تصاوير برسون با صراحتي تمام و به دور از سازش، به زندگي روي زمين كيفيتي هراسآور و دوزخي ميدهند. در دنياي ناگهان بالتازار عذاب را پاياني به جز مرگ نيست و ميان جلوههاي بيشمار گناه و شرارت، قداست در وجود الاغي مجسم ميشود كه خاموش و صبور، مشقت و نابخردي آدميان را تحمل ميكند. استفاده از موسيقي شوبرت استثناييست.
http://picoup.ir/images/24087895932387295545.jpg
Une femme douce 1969 : نخستين فيلم رنگي برسون و در زمرهي بهترين آثار او. فيلم ظاهرا الگوي خاطرات مرد را دنبال ميكند اما دوربين، عيني و بيموضع عمل ميكند تا فاصلهي ميان تاويل مرد و حادثههاي واقعي را نشان دهد. برسون سردي و دلمردگي زندگي مدرن را با ساختار بهشدت دقيق و سنجيده – از نمابندي و رنگ تا تدوين – و تقليل هدفدار جلوههاي روزمرگي القا ميكند و اوج گرفتن بحران رابطهها را گام به گام دنبال ميكند. ساندا كه فوقالعاده است، از معدود مدلهاي برسون بود كه بعدها در فيلمهاي ديگران ظاهر شد و البته هيچگاه خاطرهي زن دورنگراي اين فيلم را تجديد نكرد.
http://picoup.ir/images/83928161790537128463.jpg
L'Argent 1983 : آخرين فيلم برسون، بر مبناي داستان كوتاه كوپن تقلبي تولستوي، بيش از آنكه در پي نفي اخلاقي پول باشد، در تصريح اهميت بيچون و چراي آن است. رد و بدل شدن پول استعارهاي براي انتقال و شيوع گناه ميشود. برسون با شيوهي كمينهگر منحصر به فرد خود، به نظارهي دستهايي كه دراز ميشود، بسته شدن درها و قفلها، راه رفتنهاي خاموش و لحظات نادر تاثر و خشم ميشنيند و حتي تلطيف روح قاتل در اواخر فيلم هم با خشونتي سبكگرايانه برگزار ميشود. ويراني اين آخرين پناهگاه، مدرك قطع اميدي كامل از امكان رستگاري بشر است و برسون، دور از وسوسهي هر گونه فريبندگي و تجمل، پارسامنشترين سينماگران باقي ميماند.