خلاصه داستان اين قسمت : در حالی که Wayne در تلاش برای حفظ خاطرات و درک واقعیت می باشد سرانجام راز سر به مهر پرونده Purcell آشکار می گردد.+
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
خلاصه داستان اين قسمت : در حالی که Wayne در تلاش برای حفظ خاطرات و درک واقعیت می باشد سرانجام راز سر به مهر پرونده Purcell آشکار می گردد.+
I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
من دو قسمت اول این فصلو دیدم ، رغبتی برای دیدن بقیه فصل ایجاد نشد، نوع شروع سریال خیلی بیخود و حوصله سربر بود ،
این علی رو هم به عنوان پلیس نتونستم بپذیرم،به نظر من هر فصل از فصل قبلش ضعیفتره،
J.J. Abrams
Lost-Cloverfield-10 Cloverfield Lane-Super 8
خیلی بیشتر از این حرفا انتظار داشتم که متاسفانه با یه پایان بندی آبکی و کمی هم هندی تموم شد.
کلا سریال ریتم خسته کننده ای داشت و تنها امیدم واسه ادامه دادن معماهایی بود که اخرش هم فهمیدیم بی ربط و صرفا برای پیچیده کردن داستان بوده.
به هر حال باید به نویسنده این فصل دست مریزاد گفت که تونست داستانی به این سرراستی و سادگی رو به یه فصل 8 قسمتی تبدیل کنه و همه رو تا انتها تو کف بزاره
بازی ماهرشاه علی که مثل همیشه خوب بود و بهتر از اون بازی اسیفن دورف بود که من فقط به عشق خودش سریال رو ادامه دادم.لامصب صدای دورگش و سیگار کشیدنش یاد مک کنهی مینداختم
در کل راضی بودما ولی بنظرم از فصل دوم هم ضعیف تر بود . فصل دوم حداقل یه اکشنی داشت ولی این فصل گرفتار 2 تا کارگاه با دیلی مغزی شدید افتاده بودیم که واسه حل کردن یه قتل نیاز به 25 سال زمان داشتن.
قدیما یه اصطلاحی بوده که میگه "چیزی نیست که نشه با کمی ادویه درستش کرد" ؛ جایی به کار میره که به هر دلیلی نتونیم کارمون رو درست انجام بدیم و وعده هامون رو عملی کنیم بنابراین یه جوری مجبوریم سر و ته قضیه رو هم بیاریم.
این فصل True Detective دقیقا مصداق این اصطلاحه ... اوایل فصل نویسنده وعده های رنگارنگی داد ، راز و رمزهای زیادی به خورد بیننده داد ولی در نهایت به مضحک ترین شکل ممکن سر و ته قضیه رو هم آورد ...
معتقدم قصدش رو داشت و میخواست یه ربطی هم بین این داستان و قضیه های فصل اول به وجود بیاره ولی حتی شجاعت اون کار رو هم نداشت و در نهایت خلاقانه ترین ایدشون این بود که داستان از اولش هم در حد سریالهای وطنی خودمون بوده و این همه سرو صدای گروه مستند سازی و کارخونه دار پولدار و آلزایمر و زنِ جذاب و مرموز و کلیسا و عروسک و هزارتا چیز دیگه فقط برای پر کردن تایم حدودا ده ساعته ی این فصل بود. به قول معروف فکر میکردیم بوی کبابِ بره س نگو دارن خر داغ میکنن
این آقای سازنده یه فیلم هم ساخته که بازم داستانش دقیقا همینه ، و مدل دیگه ای از قصه گویی بلد نیست. البته دور از انصافه که از کیفیت فنی کارهاش چیزی نگیم و اینجا هم به بهترین شکل در بخش فنی ظاهر شده... شخصا بیشتر از این فصل ناامید شدم تا فصل دوم ، حداقل فصل دوم یه تلاشی انجام داد و یه حرکت تازه ای کرد ولی این فصل
قرار بود این فصل خاطرات فصل دوم رو پاک کنه ولی به نظرم فصل دوم به مراتب از این فصل هم بهتر شد.
اگر بازم این Nic Pizzolatto میخواد ادامه سریال رو بسازه به هیچ وجه بدرد تماشا کردن نمیخوره ...
کاراگاه رشید از این فصلش بهتر بود
پیش تر گفتم این سریال از نظر فنی ایرادی بهش وارد نیست.ایراد کار برمیگرده به فیلمنامه.لازم میبینم یه مقدار توضیح بدم در این مورد.
ببینین،من حقیقتا تعداد داستان های کوتاه و رمانهایی که تو سبک کاراگاهی خوندم از دستم در رفته.به کرات دیدم نویسنده هایی رو که فرم روایتشون کاملا ساختار شکن بوده و اجزای اساسی داستان گویی رو دستخوش تغییر کردن اما یک چیزی همیشه ثابته و اونم در بر داشتن این پنج اصله :
Setting
اینکه قصه کی و کجا صورت میگیره .
Characterization
نیازی به تعریف نداره.
Plot
نویسنده از طریق روایت مجموعه ای از حوادث پشت سر هم ، آهسته آهسته به شرح و بیان چگونگی داستان میپردازه .
Theme
پیامی که نویسنده قصد داره به مخاطبش منتقل کنه .
پیامی که به زعم دوستمون دوستی رولند و سگ و روباه و همچنین دوستی رولند و وین هیز و کمک جولی به هیز در پیدا کردن مسیر خونه در پایان ماجرا بود .
این بخش از قصه گویی ، دشوار ترین بخش کاره . یه نویسنده خوب پیامش رو قی نمیکنه تو صورت مخاطبش بلکه اون رو به شکلی هنرمندانه ، مسطور و در لفافه عرضه میکنه.نکته ای که این فصل از سریال به طور مضحکی درش ناکام شد .
Point of view
اون فلش بک های مکرر در این بخش دسته بندی میشن. فلش بکها و فلش فورواردهایی که صرفا برای پیچیده کردن یه داستان سرراست و ساده و پیش پا افتاده ازشون استفاده شد .
طوری که گفتم این سریال در بخش Theme ایرادات جدی متوجهش میشد اما بزرگترین ایراد فیلمنامه در Plot بود .
Plot به خودی خود از چهار بخش کلی تشکیل شده :
Exposition
چهارچوب کلی که براساس اون داستان استوار میشه . در اینجا ما با یه داستان کاراگاهی در مورد گم شدن ناگهانی دو تا بچه خردسال طرفیم.
Rising actions or conflict
مجموعه حوادثی که در طی شکل گیری داستان روی میدن . سوراخ موجود در جالباسی ، پیدا شدن جسد ویل ،. ماجرای Trash man ، تنش بین رولند و هیز ،تنش بین هیز و زنش ، پیدا شدن سر و کله هریس ، قتلش و...
Climax
احتمالا مهمترین و اساسی ترین بخش پلات،کلایمکس یا اوج داستان هست .یه نویسنده خوب در بیان این بخش میبایست با نهایت چیره دستی عمل کنه . یه نقطه اوج بد ، به اثر آسیب جدی وارد میکنه و از مقبولیتش کم میکنه اما نکته شگفت انگیز راجع به فصل سوم سریال ترو دیتکتیو این بود که این سریال از کلایمکس بد رنج نمیبرد;این سریال اصلا چیزی به اسم کلایمکس نداشت و مستقیما بعد از مرحله Conflict وارد آخرین قسمت پلات یعنی Resolution شد.جایی که نویسنده باید گره از چند و چون قضیه باز میکرد و پیرمرد سیاه پوست، یک چشم و مثلا مرموز ماجرا بیخ و بن ماجرا رو گذاشت کف دست بیننده ها.اینکه جزییات داستانی که ذره ذره ، خشت به خشت در طی هفت اپیزود به بیننده عرضه شده بود به طور کامل ظرف یه دیالوگ دو دقیقه ای به پیش پا افتاده ترین شکل ممکن در اختیار مخاطب قرار گرفت یه اشتباه بد نبود ; یه اشتباه هولناک بود.
جایی که سریال از هویت رونمایی کرد میتونست نقطه اوج داستان باشه اما از انتخاب بازیگر برای این شخصیت گرفته_که بنا به سابقه آدمی رو انتخاب کرده بودن که بیشتر بیننده ها رو یاد لوده گی و نقش های نه چندان جدی مینداخت تا یه شخصیت مرموز و خطرناک_تا دیالوگ خشک و چرندی که بین هویت و هیز رد و بدل شد ، همه ش ضربه زد به حیاتی ترین قسمت ماجرا .
در مجموع من اینطور حس میکنم که پیزولاتو از تجربه بد فصل قبلی که فیلمنامه اش عالم و آدم رو دچار فعل و انفعالات معدوی کرده بود ترسید و خواست ساده ترین و دم دستی ترین پایان ممکن رو برای این فصل رقم بزنه تا قصه حداقل مثل فصل قبلی بی سرانجام باقی نمونه و پایانی داشته باشه.
سخت نیست حدس زدن اینکه احتمالا پایان داشتن این فصل بزرگترین هم و غم و دغدغه ذهنی پیزولاتو موقع نوشتن فیلمنامه این فصل بوده.
آشغال بود!
من موندم اینا چه اصراری دارن یه اثر خوبو با ساخت دنباله های مسخره خراب کنن.به نظرم بهترین جای سریال قسمت هفت همون چند ثانیه ای(دقیقه 22 ثانیه 16 تا دقیقه 22 ثانیه 25) بود که در مورد دو کاراگاه لوییزیانایی صحبت کردن
در مورد این سریال فقط یک جمله میشه گفت, فصل یک و دیگر هیچ
بعد اپیزود آخر GoT میدونستم که HBO دیگه اون شبکه ی غول سابق نیست. قبلاً خیلی به کیفیت اهمیت میداد. واقعاً آشغال بود پایان بندی فصل سه. قسمت 1 تا 7 رو دوست داشتم. اپیزود آخر فاجعه بود. پرونده TD برای من بسته شد تا ابد. فصل یک سریال انقدری برام قابل احترام بود که فصل دوم که اون هم بنجولی درجه یک بود رو تحمل کردم ولی فصل سه حس میکردم بتونه گند فصل دوم رو بشوره ولی متاسفانه پایان بندی بسیار بد. حیف وقتم. اگر ندیدید فصل رو بیخیالش شید.