قبلا در مورد اين فيلم هم در تاپيك
"زيرنويس اختصاصي" نوشته بودم اينجا فقط چندتا "چيز" مختلف و ناهماهنگ در خصوص فيلم "شكار" رديف ميكنم:
»» منتقدين اين جور داستانها رو "فرد در برابر جمع" توصيف ميكنند لوكاسي كه "زامبي نيست ولي به اندازهي يك زامبي لياقت
(از ديدگاه "جمع") "ضربه خوردن" و "از بينرفتن"
(ر.ج كنيد به سكانس آخر با عنوان يك سال بعد) رو دارد. ايدهايي كه هميشه جواب میده. يادم نمياد كه اين ايده در چه فيلمي غيرجذاب بوده براي هر مخاطبي حتي من كه از "ترفند"هاي مسخرهي حركت دوربين چه بامنطق چه بيمنطق فيلم "شكار"
(بيشتر از روي عادت دگمايي!) حالم بهمميخوره هم اين ايدهي داستاني اين مظلوميت "لوكاس"ي يا شبيه به "لوكاس" لذتبخش بوده و هست و خواهد بود.
»» فيلم به شدت سرد و يكنواخت پيش ميرود حتي به نظرم موقعيتهاي دراماتيك و حساس فيلم بهخاطر الگوي فيلمبرداري اروپايي و غيرجذاب و بيايده له شدن!
»» ايدهي يك دوست
(شبه يهودي) و پناه بردن پسرش به كاخ
(مثل اينكه اين رفيقمون زيادي شهري و غيربومي و روشنفكر تشريف دارند!) و دوستدختري غيردانماركي با زباني انگليسي! مجموعهي سالم و يكنواخت طرح اوليهي داستان
(فرد در مقابل يه تعدادي از جمع نه همهي جمع) رو "تكراري" و "پست" كرده.
»» پايان هم يك زنگ خطر براي مخاطب فيلم است تا متوجهي اين باشد كه شما "تماشاگر" داستاني در همين اطراف هستيد و اين يك "ايدهي تنها" براي پايان يك فيلم نيست.