در دسامبر 1888 در یک خانواده ثروتمند بدنیا آمد. یک خواننده مشتاق بود، و از آثار هنریک ایبسن و ویلیام شکسپیر لذت می برد. مدتی در دانشگاه برلین فلسفه و کلام خواند. بعد ها به دانشگاه هایدلبرگ رفت. زمانی که در هایدلبرگ بود با تئاتر
ماکس راینهارت بزرگ آشنا شد و در نهایت به گروه تئاتر او پیوست. او از نام یک روستا برای بازی بر روی صحنه بهره می برد.
جنگ جهانی اول سدی بر رویاهای تئاتری مورنائو نهاد. او ابتدا به عنوان پیاده نظام خدمت می کرد و بعد ها به نیروهای هوایی پیوست. در نیروهای هوایی که بود از هفت سقوط هوایی جان سالم به در برد. زمانی که به اشتباه در خاک سوئیس فرود آمد به عنوان بازمانده جنگی اسیر شد. او در اسارت اجازه یافت که نمایش خود را به روی پرده بیاورد و فیلم بسازد.
هنگامی که جنگ خاتمه یافت، به آلمان بازگشت و به سرعت با همکاری بازیگری بنام
کنراد واید استدیو فیلمسازی خود را تاسیس کرد. در 1919، نخستین فیلم خود را پخش کرد؛ The Boy in Blue، که اثری درام الهام گرفته از نقاشی
توماس گینزبارو مشهور بود.
به سال 1922، او یکی از مشهور ترین کار های خود را خلق کرد، داستان خون آشام
نوسفراتو. فیلم نسخه بدون اجازه از دراکولای برام استوکر بود با بازیگری مکس شرک به عنوان یک خون آشام وحشتناک. فیلم که با زیرنویس "سمفونی وحشت" همراه بود روشی را برای ساخت فیلم های خون آشامی بعدی پایه گذاری کرد.
این اثر همچنین روش او برای استفاده از لوکیشن های واقعی در طول فیلم را تایید کرد. تولید این فیلم الهام بخش فیلم
Shadow of the Vampire با بازی جان مالکوویچ به سال 2000 شد.
اما متاسفانه همه از ساخت این فیلم خوشنود نشدند. بیوه برام استوکر از او شکایت کرد، و دادگاه برضد مورنائو رای داد و دستور داد تمام نسخه های فیلم از بین برود. فیلم مدتی بود که پخش شده بود به همین دلیل تعدادی از نسخه ها باقی ماندند.
زمانی که مورنائو با اثر نوسفراتو خود شناخته می شد، بزرگترین پیشرفت کاری خود را با ساخت فیلم The
Last Laugh به سال 1924 رقم زد. در این داستان مالیخولیایی، مورنائو از تکنیک های دوربین جدیدی استفاده کرد تا تصوری شاعرانه و سیال از زندگانی یک مرد میان سال ارائه دهد. با این پیشرفت بین المللی، مورنائو خیلی سریع توجه استودیوهای هالیوود را جلب کرد.
قبل از ترک آلمان، مورنائو دو فیلم دیگر بنام های
Tartuffe و
Faust ساخت که هر دو در سال 1926 پخش شدند. مورنائو نظرات متفاوتی درباره Tartuffeدریافت کرد ولی Faust که شاهکار یوهان ولفگانگ فون گوته بود تحسین های بسیاری به همراه داشت. منتقدی بعد ها این اثر را بدین شکل توصیف کرد:
"یک فانتزی اساسی پر از تصاویر بیادماندنی و اجراهای عالی"
مورنائو فکر می کرد که زندگی در ایالات متحده از زندگی زیر نظر دولت آلمان بهتر خواهد بود. تولید کننده ای بنام ویلیام فاکس قراردادی را با مورنائو امضا کرد و ابتکار عمل و بودجه بسیاری برای پروژه بعدی به او داد. نتیجه، فیلم
Sunrise اثر 1927 مورنائو بود که به عنوان یکی از زیباترین فیلم های ساخته شده در طول تاریخ از آن یاد می شود. مورنائو وارد جریانی از عشق، ازدواج، خیانت و بخشش شد. جزئیات تعیین شده برای فیلم در زمین فاکس به مساحت 20 آکر ساخته شدند.
فیلم Sunrise، یک پیروزی هنرمندانه، تحسین های گسترده ای را برای نگاه امپریونیستی و پر احساس خود به عشق دریافت کرد. فیلم سه افتخار را در جوایز اکادمی همان سال کسب کرد. تمامی این تحسین ها منجر به فروش بلیط برای فیلم نشد. فیلم یک شکست مالی برای فاکس بود و به رابطه مورنائو با شرکت صدمه وارد کرد.
مورنائو دو فیلم دیگر هم برای فاکس ساخت، اما هر دو عامل ابتکار عمل و بودجه برای این فیلم کاهش یافت. کمپانی او را مجبور کرد تا آخرین سکانس های چرخه داستانی خود را بازبینی کند تا پایانی خوش برای فیلم رقم بخورد. (برای فیلم
Four Devils). او بعد از آن بر روی فیلمی بنام O
ur Daily Bread کار کرد ولی فیلم را کامل نکرد. استودیو فیلم صامت او را به اثری به نام
City Girl تبدیل کرد که نتایج فاجعه باری به همراه داشت.
با جدا شدن از استودیو، مورنائو تیمی را با فیلمساز مستند، رابرت جوزف فلاهرتی برای ساخت
Tabuتشکیل داد. این زوج به جزیره تاهیتی سفر کردند تا داستان عاشقانه ای را فیلم کنند اما فلاهرتی که بخاطر تفاوت های ابتکاری با مورنائو به مشکل خورده بود خیلی زود از تیم جدا شد. مورنائو در تاهیتی ماند تا فیلم خود را کامل کند. مدت کوتاهی پیش از نمایش فیلم، در 11 مارچ 1931، مورنائو در یک سانحه تصادف جان باخت. روند کاری امیدوار کننده او در چهل و دو سالگی به پایان رسید. پس از مرگش فیلم Tabu به موفقیتی تجاری و داستانی تبدیل شد.