در
قسمت اول این شش شورانر درباره موضوعات حساسی که بهش پرداختن و پیامدهاش صحبت کردن، درباره پرداختن به سوژههایی که شاید در حوزه اونها نباشه صحبت کردن، درباره سانسور و تجربههاشون در این مورد صحبت کردن و ... . حالا میریم سراغ قسمت دوم. قبل از شروع از
یاسمین عزیز تشکر میکنم که بیشتر کارهای ترجمه و آمادهسازی این میزگرد رو انجام داد.
نینا تو و ملیسا سابقه کار روی بلاکباسترها رو دارین (به ترتیب عطش مبارزه و گرگ و میش) عرصهای که به زنها خیلی کم وظایف حساس داده میشه. با چه چالشهایی روبرو بودی که اگه مرد بودی شاید باهاش روبرو نمیشدی؟
جیکوبسن: قطعا فکر میکنم که متفاوته، یعنی معمولا مردها میتونن شکست بخورن و پیشرفت کنن و زنها موفق بشن و پسرفت کنن. و ما همیشه میدونیم که به عنوان یه دختر هیچوقت نمیتونیم گند بزنیم. یعنی فقط یه گند زدن میتونه به زندان ختم بشه، در مقابل مدیران، نویسندهها و کارگردانهای مرد بیشماری هستن که شانسهای بسیاری بهشون داده میشه. و اینکه بتونی شکست بخوری یکی از بخشهای مهم خلاقیتـه. به دنیای استارتآپها و سیلیکان ولی نگاه کنین و میبینین که موفقترین آدمها شکستهای بیشماری دارن. به عنوان یک زن در هالیوود همیشه این احساس وجود داره که اگه یک اشتباه بکنین کارتون تمومه، یا حتی ممکنه اون اشتباه رو نکنین و با این وجود کارتون تموم بشه. و هیچوقت هیچ زنی رو نمیبینیم که مصداق این جمله باشه: "این چطور هنوز اون کارو داره؟" یا "چطور اونو بازم استخدام میکنن؟"
در طول زندگی حرفهایتون آیا احساس کردین که طبقهبندیتون کرده باشن؟ و به این خاطر آیا پروژهای بوده که برای انجامش به شما اعتماد نکنند و شما احساس کنید که کاملا توانایی انجامش رو دارید؟
رایدلی: همه چیز. یکی از چیزایی که اعصابمو خرد میکنه -با احترام به مردای سفید پوست- دیدن یه مرد سفید پوستـه که با یک فیلم نچندان خوب از جشنواره ساندنس بیرون میاد و بعد یه فرنچایز چندین میلیون دلاری تقدیمش میکنن. همچین چیزی برای زنها اتفاق نمیفته، همچین چیزی برای رنگین پوستها هم اتفاق نمیفته. روزهایی هست که بیدار میشم و میگم: "میدونی چیه، من دارم کاری رو میکنم که دوست دارم و کاملا روش کنترل دارم. چرا باید وارد یه فرنچایز 200 میلیونی بشم که مجبور بشم چیزهایی رو تحمل کنم که خیلی سخته؟" ولی روزهایی هم هست که بیدار میشم و میگم: " من دو تا بچه 12 و 16 ساله دارم. اونها هم حق دارن که یه ذره از دیدگاه من به مغزشون تزریق بشه."
ناکسن: این طرز برخورد هم در اکثر کمپانی ها وجود داره که "خب، ما یه کارگردان خانم داریم که داره برامون یک فیلم کارگردانی میکنه و جان رایدلی رو هم داریم که داره یه سریال با موضوع روز کار میکنه پس دیگه از این نظر مشکلی نداریم." چند بار تا حالا شنیدین که: "شما دارین اون فیلم با موضوع زنانه رو کار میکنین. ما خودمون یه همچین فیلمی داریم."
رزنبرگ: یا برای شما هم اتفاق افتاده که مدیر برنامههاتون شما رو برای کاری معرفی کنه و اونا بهش بگن: "ما خودمون یه (تهیهکننده/کارگردان/...) زن داریم."
ناکسن: اوه بعله.
فلوز: ولی من فکر میکنم اگه تو این بازی به جایی برسی معمولا به این خاطرـه که تو رو به خاطر یک چیزی که خوب انجامش میدی میشناسن. و بعد تبدیل به آدمی میشی که برای اون نوع کار خاص بهت مراجعه میکنن و بعد بیشتر از اینکارها انجام میدی و بعد با خودت فکر میکنی "چرا من نباید یه فیلم ابرقهرمانی بسازم؟" برای من وقتی ازم خواستن که روی تئاتر موزیکال "مدرسه راک" کار کنم خیلی غیرمنتظره بود و در عین حال هیجانانگیز چراکه "کی فکر میکرد که من آدم مناسبی برای مدرسه راک باشم؟" اما این نبردیـه برای همه فیلمنامهنویسها و بازیگرایی که با شناخته شدن برای یک نوع خاص کار به جایی رسیدن.
چند تا از شما تجربه کار روی فصل اولهایی رو داشتید که ناشناخته بودند و به یکباره خیلی موفق شدند، دونستن اینکه در فصل دوم دیگه از مزیت انتظارات پایین برخوردار نیستید چه تاثیری روی کار شما داشته؟
رزنبرگ: بنظر من روش درست برخورد با فصل دوم سریالی که فصل اول خیلی موفقی داشته اینه که سعی نکنی از فصل اول تقلید کنی.
فلوز: دقیقا به همین خاطر ما وقتی تصمیم گرفتیم که یک درام دوره تاریخی بسازیم -و اون موقع همه فکر میکردن که درام دوره تاریخی منسوخ شده- ما عمدا فصل اول رو از 1912 شروع کردیم چراکه اگر سریال موفق میشد فصل دوم از ابتدای جنگ جهانی اول و فصل سوم در ابتدای دهه 20 شروع میشد. پس همه فصلها کاملا از هم متمایز بودن. با این وجود در پایان فصل اول سکانسی وجود داره که شروع جنگ اعلام میشه که میتونست آخرین سکانس سریال باشه اگه تمدید نمیشد. چراکه چیزی که مردم فراموش میکنند اینه که شما تا زمانیکه فیلمبرداری و تدوین تموم نشده نمیدونین که آیا کار موفق شده. ما مثل اون مادر اسپارتی هستیم که بچهشو در کوه تایجتوس رها میکنه تا ببینه میتونه در برابر آب و هوا طاقت بیاره.
نینا تو برای فصل دوم داستان جنایت آمریکایی (American Crime Story) تصمیم گرفتی به سمت و سوی کاملا متفاوتی حرکت کنی و بجای تمرکز روی یک پرونده قتل مشهور به طوفان کاترینا بپردازی. چطور به این تصمیم رسیدی و آیا حالا که دیدی پرونده قتل یه آدم مشهور چقدر خوب دراومده دچار تردید نشدی؟
جیکوبسن: O.J یک پرونده خاصه که شبیه هیچ چیز دیگهای نیست، پس اینطوری نیست که یه چند تا داستان دیگه مثل این وجود داشته باشه. ایده کلی سریال اینه که هر فصل درباره جرمیـست که آمریکایی که ما خودمون رو باهاش میشناسیم یا آمریکایی که در اون لحظه تو آینه میبینیم دچار اختلاف نظره. پس تعریف متفاوتی از جرم آمریکایی است تا یک پرونده یا محاکمه و ما میخواستیم برای فصل دوم سراغ یه چیز متفاوت و جسورانه بریم اما همچنان اون تمرکز روی تصویر آمریکا در این لحظات برجسته که حالا از هر جهت نگاه کنیم جرم محسوب میشه رو داشته باشیم.
جولیان، حرفهای زیادی شنیده شده که قصد ادامه دانتون را با یک فیلم داری. آیا داری این فیلم فرضی رو مینویسی؟
فلوز: اگر این فیلم فرضی تصویب بشه، من هم فرضا مینویسمش [میخنده]. دوست دارم فیلمـشو بسازم. فکر میکنم در اشل بزرگتر و وسعت بیشتر و همه این چیزها جالب بشه. ولی ما این تصمیمها رو نمیگیریم. ما فقط مثل الیور تویست و کاسهاش مینشینیم.
آیا ایدهای داری که چه شکلی خواهد شد؟
فلوز: آره فقط به این خاطر که نمیخوام در وضعیتی باشم که با این جمله روبرو بشم "باشه تصویب شد، ولی میشه تا 4 هفته دیگه آمادش کنی؟" میخوام تا حدی بدونم که قراره چیکار کنم.
بهترین داستان های شما در مورد پروسه ی انتخاب بازیگران چیه؟ اون ها چالش های بزرگ یا سورپرایز های خوب بودند؟
جیکوبسن: انتخاب بازیگرا با رایان مورفی به عنوان همکار شبیه هیچی که تا حالا تجربش کرده باشم نبود. برای مثال، خیلی از بازیگرا واقعا می خواستن باهاش کار کنن و می دونستن که باهاشون درست رفتار می کنه. ولی اون همینطور تواناییشو داره که استودیو و شبکه رو مجبور کنه همشونو استخدام کنه. معمولا حرفایی مثه این می گیری " اوه، اون بازیگر خوب رو گرفتی ... خوبه ... حالا فقط بقیه ی بازیگرا رو انتخاب کن." ما همین طور فکر می کردیم که یه جایی اونا می گن که "بسه دیگه هر چی اول به ذهنتون اومد رو گرفتین (بازیگر ها)" ولی کاراکتری که خیلی انتخاب بازیگرش سخت بود کریس داردن بود. چون کلی از سیاه پوستا بودن که می گفتن "عمراً ... من نقش اونو بازی نمی کنم. ازش متنفرم" اینم نگم که از یه طرف باید یه کسی رو انتخاب کنم که به حدی کاریزماتیک و جذاب (سک/س/ی) باشه که آدم ازش خوشش بیاد و آدم واقعا بهش اهمیت بده ولی از طرفی دیگه به خودش اجازه بده که جانی کوچران (وکیل O.J) اونو بازیچه کنه. خیلی از بازیگرا میومدن و نمی تونستن انجامش بدن. اونا یا خیلی کاریزماتیک و آلفا بودن که نمی تونستن کسی باشن که در هم می شکنه و یا خیلی بتا بودن که نمی تونستن کسی باشن که آدم ازششون خوششون بیاد.
فلوز: در بریتانیا آدم با کلی رفتار های افادهای درباره بازیگرا روبرو میشه. و اگه اونا توی یه برنامهی تلویزیونی بوده باشن اگه تو این برنامه بودن یا اون یکی همشون و شما می گید که "اوه نه، ما نمی خوایم اینا رو داشته باشیم." و اونا عالی ان، پس آدم مجبور میشه وارد یه جنگ بشه.
روزنبرگ: من همیشه می دونستم که انتخاب بازیگر جسیکا جونز قراره یه چالش بزرگ باشه. دلیلش هم این بود که در کنار یه سری چیزای دیگه، شما باید به این باور داشته باشین که اون بزن بهادره. پس یه چیز ریزه میزه با دستای ریزه میزه نمی تونه این کارو بکنه. و بعد اون باید بازیگر دراماتیک خوبی هم باشه. و اون باید بتونه یه دیالوگ نیش دار رو هم تحویل بده. بازیگرای زن زیادی هستن که از لحاظ تکه های دراماتیک عالین ولی کمدی با اونا به قهقرا میره. [کریستن] ریتر همیشه به بالای لیست انتخاب بازیگر ما نزدیک بود چون اون حداقل می تونست یه دیالوگ نیش دار رو تحویل بده. و بعد من بازیشو توی Breaking Bad دیدم و این طوری بودم که "اوه، اون یه بازیگر دراماتیک خوبه و خارق العادس."
اسماعیل: موقع تست بازیگری رامی [ملک، بازیگر نقش الیوت] یه آدم داغون عصبی بود – اون داشت می لرزید. اون دقیقا گفتش که فیلمنامه بهش اضطراب وارد کرده. و این که [تماشا کردنش] استرس زا بود. و من می گفتم که "نمی دونم، اون می تونه از پس این تست بر بیاد؟" و اون زمان ما حدود 100 نفر رو دیده بودیم. و درست نبود و [تست]سخنرانی "f— society" بود و اون به نظر تعلیمی اومد و منم گفتم که "این افتضاحه. ما باید به USA (شبکه ی پخش کننده ی سریال) زنگ بزنیم و کنسل کنیم چون این اصن خوب نیست." ولی بعد رامی فقط انجامش داد. من [هنوز] هم نمی دونم که این ها همه بخشی از شخصیت بوده یا نه. چیز دیگه ای که من دارم میگم اینه که، در همکاری با تلویزیون آدم نمی خواد یه عوضی رو انتخاب کنه به عنوان بازیگر. حالا هر چقدرم می خوان خوب باشن.
و من تصور می کنم که همه ی افراد دور این میز در مقطعی یک عوضی رو به عنوان بازیگر انتخاب کردن.
رایدلی: اوه آره. (می خندد)
فلوز: و حتی اگه شما یه عوضی رو استخدام نکرده باشین، بعضیاشون تبدیل به عوضی می شن.
ناکسان: این احتمالا غلط و جعلیه ولی یه داستانی هست که گفته می شد که Steven Bochco برای هر کدوم از شخصیت های تمام سریال هاش یه صحنه ی مرگ داشته و اگه یکی از بازیگرا به یه صورتی شروع می کرد به مسئله سازی که به سریال صدمه می زد، اونا رو صدا می کرد و درش میاورد و می دادش به اونا و گفت " اینو بخون". من همیشه به این فکر می کردم.
چند نفر از شما به طور خاطره انگیزی چند تا از شخصیت ها رو کشتید. شما ترس داشتید از این که تماشاگرا چطور واکنش نشون می دن؟
فلوز: مرگ متیو میره به عنوان یکی از بهترین جرم های تلویزیون زمان ما. (می خندد)
روزنبرگ: من هیچ وقت بخاطر این تو رو نمی بخشم.
فلوز: البته، نکته ی دوست داشتنی اینه که مخاطب به حدی به سریال باور داره که اونا فکر می کنن یه شخصیت فقط به این علت می میره که تو تصمیم گرفتی بکشیش – نه به این علت که بازیگر [Dan Stevens ] به شدت می خواد از سریال بیرون بره و یه تئاتری رو تو برادوی اجرا کنه، که این حقیقت ماجرا بود.
تصور می کنم که شما رو سریال های دیگه هم در مقاطعی از زندگی و یا پروسه هاتون تحت تاثیر قرار دادن. کسی چیزی داره؟
ناکسان: Hill Street Blues. من رفتم و این رو برای پروژه ای که روش کار می کردم دیدم و خدایا، پایلوت اون بی نظیره. NYPD Blue هم همینطور. من در مقطعی از زندگیم می خواستم یه درام پلیسی بسازم.
اسماعیل: برای من The Twilight Zone. باعث میشه که شما خم بشید به سمت تلویزیون در حال تماشا کردنش. انگار تعریف دقیقی از "من می خوام بدونم بعدش چه اتفاقی میفته"ـه. و این منو به شوق میآورد.
فلوز: برای من، تلویزیون یعنی درگیر شدن با شخصیت ها. این برای من کافی نیست که هر هفته یه سری داستان جدید داشته باشم، مثل یه فیلم کوتاه . من فیلم ها رو دوست دارم، ولی یه چیزی در مورد روایت طولانی [که تلویزیون ارائه میده] هست ،در روز هایی که ER و The West Wing پخش می شد، اونا دوباره کشف کردن که آدم می تونه رابطه ای رو با شخصیت های تلویزیونی داشته باشه که توی سینما به دست نمیاد. و اغلب [داستان های] بالغ تری هستن و آدم یه زن قدرتمند رو توی تلویزیون خیلی بیش تر از سینما می بینه.
ناکسان: هر چند من می گم که اکثر سیاست های جنسیتی [خالق West Wing آرون] سورکین خیلی عقب مونده ان. من مشکلای اساسی ای با بحثای جنسیتی اون دارم.
رایدلی: ولی غیر از اون، سریال خارق العاده بود.
ناکسان: نه، اون خارق العاده ست، خارق العاده. من داشتم با یکی از دوستام همینجوری صحبت می کردیم که [چون که] من یه حساسیتی و وسواسی در مورد The Newsroom دارم. من اداهاشونو در میارم و همه چی. و من این کارو برای دوستم کردم چون اون بهم گفته بود که میشناستش (آرون سورکین را) و شاید ما با هم بتونیم بریم به شام. و من همه ی این کارا رو انجام دادم و آخرش اون گفت "اوه خدای من، اون عاشقت میشه." (می خندد) که یه صحنه از The Newsroom هستش.
کدوم شخصیت توی سریال هاتون بیشتر شما رو معرفی می کنند؟
اسماعیل: الیوت، همه جوره. اون یه نسخه ی آشکار از خودمه. من چیزی رو که می دونستم نوشتم چون خیلی از جزئیات زندگی او و تنهایی هاش مسائلی بودن که من تقریبا کل زندگیم باهاشون دست و پنجه نرم کردم. می دونم، من بدبخت.
ناکسان: من می خواستم بگم ماری [در UnREAL] که از پشت بوم پرید پایین. (می خندد)
فلوز: من فکر می کنم ذره هایی از ما توی همه ی شخصیت هایی که نوشتیمشون هست، به خصوص وقتی که ما اونا رو توی معضلاتی قرار میدیم که خودمون هم در چیزی شبیهش زندگی کردیم.
اگر هر کدوم از شما قرار بود دوربین هارو به سمت خودتون بچرخونید و یک سریال اتوبیوگرافی بسازید، خلاصه یه خطی یا عنوان این کار چی خواهد بود؟
اسماعیل: Mr. Robot . (می خندد)
ناکسان: منم یه ذره شبیه سم ـم .اسمش میشه Gir.lf.riends' Guide to Divorce.
رایدلی: در مورد یه پیرمرد سیاه پوست 50 ساله می شد که تو هالیوود می نویسه. عناوین چندان تخصص من نیستن. از قضا، شما می دونین عنوان اصلی American Crime که من با اون پیش شبکه رفتم چی بود؟
ناکسان: American Crime Story ؟
رایدلی: نه، اسمش بود The People Vs . اونا گفتن: "این خیلی ناشناخته و مرموز ـه. American Crime چطوره؟" این دو تا سریال نمی تونن از همدیگه جدا شن.
روزنبرگ: محتوای مال من در مورد شکست می بود – من بیشتر از همه ی شماها روی هم، اخراج شدم. اگه من یه مرد سفیدپوست بودم، احتمالا یه ذره شکست می خوردم به نسبت الان تا این که یه کار خوب و بزرگ انجام بدم.
فلوز: اسم مال من احتمالا Uphill (سربالایی) می بود. من تا 50 سالگی هنوز به هیچ جایی نرسیده بودم.
جیکوبسن: من احتمالا There's Gotta Be a Pony in Here Somewhere (باید یه پونی [اسب کوتاه] این اطراف باشه) رو انتخاب می کردم. (اشاره به یه جوک داره که یه بچه تو روز کریسمس پای درخت بجای هدیه، مدفوع اسب پیدا میکنه ولی چون خیلی خوشبینـه شروع میکنه با بیل کندن و وقتی پدر و مادرش میبیننش میگه با این همه مدفوع باید یه پونی این اطراف باشه)