خلاصه داستان اين قسمت : مِیو لوتز1 را محو خود می کند؛ السی از خراب کاری احتمالی پرده بر می دارد؛ مرد سیاه پوش و تدی به یک پایگاه هجوم می برند.
1 Lutz
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
خلاصه داستان اين قسمت : مِیو لوتز1 را محو خود می کند؛ السی از خراب کاری احتمالی پرده بر می دارد؛ مرد سیاه پوش و تدی به یک پایگاه هجوم می برند.
1 Lutz
چنین مضمونی در اصل وجود دارد ولی به جدی بودن رابطه ما انسانها با خدای خودمان نیست. در وست ورلد موجودات با شعور و اگاهی موجودیت یافته اند که در کنار انسانها برای رسیدن به قدرت خواهند جنگید. اما هرگز پایشان را فعلا شاید تا دو سه فصل از وست ورلد بیرون نمی گزارند زیرا در صورتی که ساپورت سرمایه گزاران به عنوان حداقلی ترین پیامد علنی شدن خوداگاهی ربات ها قطع گردد هم قدرت انسانها به عنوان خدای ربات ها از بین خواهد رفت و هم موجودیت میزبانان کاملا به خطر می افتد.
در اصل کاش نیت نویسندگان و دست اندر کاران سریال واقعا بحث های فلسفی بود که منو به شخصه خیلی خوشحال و راضی می کرد. اما در واقع وست ورد یک سرگرمی است که مفاهیمی را دست اویز کرده و قطعا راه امیدی و چاره ای و دلیلی برای رابطه ی ما با خدایمان نخواهد بود.
اونجا که اون چند نفر دور اتیش نشسته بودن و نمی تونستن از تبر استفاده کنن و داشتن از گشنگی تلف می شدن واقعا یاد مواقعی تو زندگیم افتادم که باید کاری و بکنم و نمی تونم انجامش بد نه می دونم چیکار و نه می دونم چرا نمیتونم. احساس خیلی اشنایی بود و دردناکه واقعا!
به شخصه این قسمت رو خیلی دوست داشتم واقعا لذت بردم ی جاهایی از این قسمتم قبول نداشتم مخصوصا وقتی که میو و اون دکتره همینطوری واسه خودشون قدم زنان طبقات رو میرفتن و کسی هم نبود بگه که ...یا دوربینی نبود که چک کنه...بنظرم یکم غیر معمول میومد ولی درکل جالب بود
لحظه به لحظه واسم جذاب تر میشه ولی هیچ داستانی به اندازه داستان ارنولد واسم جالب نیست
[
فرض براینکه عبارت متاسفانه و حداقل رو بعنوان نقطه ضعف سریال قلمداد کنیم , میطلبه باهم نگاهی به سازندگانش بندازیم.. خب اگر کمی دنبال کننده ی کارهای این افراد باشیم متوجه میشیم که آثارشون در درجه ی اول خارج از چارچوب های تعریف شده ساخته شده و عجیب بودن خودش جزو لاینفک جهان بینی افرادی مثل نولان و آبرامزه.. بخصوص آبرامز و lost عش که در بازه هایی حتی 3 و 4 خط زمانی رو هم توش شاهد بودیم.. حالا وقتی از خط زمانی صحبت میکنیم دقیقاً مطمئن نیستم بعد 6 اپیزود بشه این نتیجه گیری رو کرد که زمان سریال 2 بازه ی زمانی داره.. اینکه درگیر بشیم و فکر کنیم دقیقاً همون نقطه قوت کارگردانی رو نشون میده... حرفم سراینه که صحبت برسر اینکه جهان سریال یک بازه ی زمانیه یا دو و یا چند , فکر نکنم نقطه ایه که این سازندگان بخوان بهش بپردازن.. و اگر هم چنین چیزی باشه نه تنها نقطه ضعف نیست بلکه نقطه قوت سریاله..
خیلی کارگردانها تو جلو بردن سریالشون تو همون 1 بازه ی زمانی عاجزن چه برسه سریالشون بخواد بین زمان خاصی سوئیچ کنه..ولی همونطور که متوجه شدید و شدیم سریال طی این 6 قسمت تماماً مسنجم و منظم داره داستانش رو جلو میبره.. من مطمئنم ضربه ی نهایی که منتظرش هستیم و انتهای فصل میزنن و این همون خماریه واقعیه که به شخصه منتظرم... حس تعلیق و اینکه مدام حس کنیم سریال رو متوجه نمیشیم رو دوست دارم.. همینطور که هرهفته سریال پخش میشه نظرات رو میخونیم هرکس برداشت های مختلفی از چیزی که میبینه رو داره...
-------
خوشبختانه یا متاسفانه هنوز فیلم Westworld رو ندیدم... و نمیدونم چندسال باید منتظر بمونم نگاهش کنم از یه طرف دارم از سریال لذت میبرم از طرف دیگه میترسم وقتی فیلمشو ببینم ازش متنفر بشم..
همینجور که میگزره دارم احساس میکنم سریال تازه میخواد شوروع بشه!!! ولی اینکه داره تموم میشه!!
و همینجور ک میرسه دارم میفهمم ارنولد عجب اسطوره ای بوده ها همه دارن راجبش حرف میزنن!!
من تا این قسمت که دیدم همش حس میکنم آرنولد در واقع نمرده بوده. یه ربات شبیهه خودشو ساخته و اونو کشته جای خودش.
یواش یواش داره جالب میشه.سرنخ داستان ب انتونی هاپکینز و این مرد سیاه پوش میرسه.بترس از روزی ک ربات ها ب جون خودشون بیفتن.ضمن اینکه جا داره بگم HBO چقدر بی ادبی...اون از game ت اینم از این
عشق منی HBO
I'm Justice