فانتزی چندش آور
نقدی بر فیلم «شکل آب»
شگفت آور است که فیلم آخر دل تورو توانسته اسکار بهترین فیلم سال را تصاحب کند ، گیلرمو دل تورو را باید با «هزارتوی پن» شناخت یک کارگردان فانتزی ساز مکزیکی ، که شاید در درجه تفکر فانتزی با تیم برتون نزدیک باشد اما با این تفاوت که پر از فیلمهای بد و ترسناک و هیولاوار را داراست ، از «کرونوس» افسانه ای بگیر تا «میمیک» ترسناک حتی فیلم «حاشیه اقیانوس آرام» که نشات گرفته از ترانسفورمرهاست ، اما جدا از همه فیلمهای ریز و درشت و خوب و بد دل تورو ، آخرین فیلم او یعنی «شکل آب» یکی از ضعیفترین فیلمهای ساخته شده او به حساب می آید .
داستان به قدری ناشیانه و چندش آور است که ناخودآگاه احساس کلیشه ای بودن آن سراسر وجودتان را میگیرد ، داستانی از هیولایی آب زیست که دختری لال با او ارتباط برقرار میکند و به مرور عاشق این هیولا میشود و تا آخرین لحظه میان قهرمان و ضدقهرمان داستان تنش ادامه پیدا میکند تا اتمام فیلم که قرعه برمیگردد.
اما چرا داستان فیلم ناشیانه و کلیشه ای است ؟ چرا اثری از نبوغ در آن دیده نمیشود ؟
کلیشه های مرسوم هالیوود اعم از وجود نیروهای روس و کمونیست که دشمن ایالات متحده است که خرابکاری میکنند ، استفاده از سمپاتی انسانهای تنها که ارتباطی با جامعه خود نمیتوانند برقرار کنند ، نشان از نژادپرستی دوران دهه 60 میلادی در آمریکا ، وجود یک مامور دیوانه که دائما با همه چیز مشکل دارد .
داستان اینقدر قابل پیشبینی هست که از ابتدای ورود هیولا به مقر هوافضا و اولین نما از آن ، شخصیت دختر لال داستان در محل قرار دارد و عملا اگر کسی پیشینه و داستان این فیلم را از قبل نداند متوجه این موضوع میشود که قرار است دختر به عنوان ناجی هیولا عمل کند .
فیلم به طرز اعجاب انگیزی چندش آور است ، از اول ورود شخصیت های اصلی داستان به مقر مورد نظر ما متوجه نظافتچی هایی میشویم که عملا کارشان تمیز کردن توالت ها و آثار و لک آنهاست ، تا جایی یک سکانس کامل داستان آشنایی مامور حفاظت با نظافتچی ها در توالت صورت میگیرد ، انگار فیلمساز تاکید زیادی بر حیوان بودن کارمندان آن مجموعه دارد ، و یا حتی بدتر از آن لحظه ای که مامور حفاظت انگشتهای پیوند خورده اش را کاملا از جا میکند و بازهم به صورت چندش آور کلوزآپ هایی کاملا عیان از صحنه به ما داده میشود ، متاسفانه صحنه پردازی ، میزانسن ، نور و همگی نشان از نافرم بودن دوره تاریخی در آمریکا دارد ولی با این حال ما چیزی به نام روشنی و نماهای روز در فیلم نمیبینم ، باران و تاریکی جزو همیشگی فیلم به حساب می آید و لوکیشن های بسته نشان از خفگی متطلاطم وار برای بیننده دارد .
اما داستان از جایی مشکل پیدا میکند که پیشینه وجود چنین هیولایی تنها با یک دیالوگ کوچک مشخص میشود و معلوم نیست چرا ماموری که به عنوان حفاظت این هیولا به آن مقر آمده است با این هیولا مشکل دارد ؟ و چرا دائما به صورت سادیسم وار در حال زجر دادن آن است ؟ داستان خیلی سرراست بدون هیچ نشانه گذاری برای هدف بعدی به این لحظه میرسد که هیولا باید بمیرد و قاعدتا دخترقهرمان داستان باید وارد عمل شود ، جالب تر زمانیست که دختر قهرمان داستان از قبل انتظار چنین چیزی را دارد ، و مشخصا طعم غافلگیری برای بیننده کاملا نابود میشود ، همه چیز به صورت پیاپی اتفاق میوفتد و هر لحظه شما متوجه خواهید شد سکانس بعد چه اتفاقی در راه است .
شخصیت ها متاسفانه هیچ چیز قابل اتکایی ندارند ، دختر قهرمان داستان که کاملا الکن است ، شخصیت هم خانه او نیز که فاجعه تر از خود او ، شخصیت مامور حفاظت ، که کلیشه دیوانه وار همیشگی این سبک و سیاق فیلم ها را نشان میدهد و کاملا یک ضدقهرمان آشنا هست که هویتی ندارد ، و تنها شاید در مواردی هیولای داستان نشان از انسانیت نهفته در خود را , بی رمق نشان میدهد .
تنها سکانس قابل اتکا و جذاب داستان استفاده از رئالیسم جادویی در اواخر فیلم هست ، سکانسی که دختر با هیولا در حال خوردن شام هستند و به یک باره دختر داستان شروع به خواندن میکند و فضای اتاق تبدیل به سن نمایش و رقص و آواز میشود .
با این حال یک پایان فانتزی شاعرانه در زیر آب نشان از خوب بودن یک فیلم نمیتواند باشد .
New_Sense
97/06/15