"جیمز" 17 سالشه و باور داره که یه بیماری روانیـه! کسی که به طور منظم حیوانات رو برای سرگرمی قتل عام میکنه! اما حالا این کار برایش کسلکننده شده و به دنبال تجربهی بزرگتریه! بعد از آشناییاش با دختری باحال، دمدمیمزاج و بیاعصاب به نام "الیسا" که اونم 17 سالشه و همکلاسیاش هست، تصمیم میگیره اون رو بکشه! اما سرنوشت به سمتی میره که عاشقش میشه. آنها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و الیسا، جیمز را تشویق میکند که سفری را شروع کنند تا به دنبال پدر واقعیاش بگردد...
The End of the F***ing World با امتیاز
%100 از جمع 21 منتقد در سایت راتن تومیتوز، امتیاز
9.2/10 در سایت IGN و تاکنون امتیاز
82 در سایت متاکریتیک از جمع 10 منتقد و مثبت بودن تمام نقدها بازخورد خوبی بین منتقدان داشته است. در IMDB نیز امتیاز بسیار خوب
8.5 را از جمع 11,083 تماشاگر کسب کرده و افتتاحیه بسیار خوبی داشته است.
در سالهای اخیر، سریالهای تینیجری همچون
Stranger Things و
13Reasons Why و حالا هم
The End of the F***ing World در بین منتقدان و تماشاگران جایگاه خودشان را پیدا کردهاند و بسیاری از آنها بازخوردهای به شدت مثبتی داشتهاند. این به این معناست که با یک محتوا و درونمایهی فکرشده و یک ایده جدید میتوان سریالی ساخت که همهی سلایق را جمع کرد و فرا سبکی عمل کرد. این سریال هم یک کمدی سیاه هست و لحظات مفرح و بامزه زیادی دارد. هم درام هست هم خشونت بالایی دارد! هم رمانتیک هست هم روانشناختی هم جنایی و ... ظاهر سریال "پایان جهان لعنتی" تینیجری به نظر میرسد ولی آیا در واقع این سریال مناسب نوجوانهاست؟! برای فهمیدن جواب این سوال کافیست به میزان خشونت و الفاظ بکار رفته در دیالوگها رجوع کنید. کافیست به مضمون داستان توجه کنید، آیا این مضمون شما را به یاد اهداف و مضمون سریال
13Reasons Why نمیاندازد؟ اینطور که مشخص هست این سریال حتی پا را فراتر از دنیای بزرگسالان گذاشته است. به خلاصه داستان توجه کنید، یک پسر روانی که قصد دارد یکی از همکلاسیان دختر خود را در اولین فرصت بکشد اما این فرصت هر دفعه به تأخیر میافتد تا جایی که هدف به بیراهه میرود. این سریال از بیان علت روانی بودن این پسر عقیم مانده است! حتی فلش بکهایی که به بچگیهای او زده میشود نیز بسیار بد صورت گرفته است به طوری که مخاطب نمیتواند با گذشتهی او همذاتپنداری کند.
بازیگرانِ کاراکترهای اصلی در این سریال فوقالعاده ظاهر شدهاند اما بازیگرانی که به ایفای نقش بچگی این کاراکترها پرداختهاند به شدت مزحکاند به طوری که هیچ شباهت ظاهری یا اخلاقی با آنها ندارند و به طور کلی کارگردان در انتخاب تعدادی از بازیگران سهلانگاری کرده است. شاید بهترین بازیگر این سریال با اختلاف زیاد بازیگر نقش "الیسا" باشد با وجودی که سن زیادی ندارد ولی در ایفای نقش خود به شدت پخته و دوست داشتنی! ظاهر شده است. اگر بخواهیم بدبینانه به قضیه نگاه کنیم، در مورد بازیگر نقش "جیمز" نمیتوان به طور قطع گفت که از ایفای نقش خود سربلند بیرون آمده است. اما آنچه مشخص هست بازیگر مستعد و توانایی هست و پتانسیل بالایی برای پیشرفت دارد.
جیمز پسریست که در نگاه اول با بقیه همکلاسیهایش
متفاوت است. شخصیتی
روانپریش، غمگین و درونریز که بخاطر یک عقده روحی از حد افسردگی خارج شده و به شخصیتی بیتفاوت تبدیل شده که سرگرمیاش کشتن حیوانات است. حال این کار برای او خستهکننده و کسالتآور شده است و به دنبال تجربهی بزرگتری همچون کشتن یک انسان است. او مادرش که او نیز دچار مشکل روحی روانی بوده است را در کودکی از دست داده است و پدرش را یک خوشبین احمق فرض میکند.
الیسا دختری
باحال، دمدمیمزاج، بیادب، بامزه و بیاعصاب است که زود از کوره در میرود و تصمیمهای عجولانه و لحظهای میگیرد. تا جایی که به راحتی تصمیم میگیرد از خانه فرار کند. تفاوت الیسا با جیمز در این است که الیسا متفاوت نیست اما میخواهد خود را متفاوت نشان دهد. پدرش او را در کودکی ترک کرده است و همراه با مادر و ناپدری نفرتانگیزش زندگی میکند. به همین دلیل تصمیم میگیرد خانه را ترک کند و به دنبال پدر واقعیاش بگردد.
هر دوی آنها یک عقده روحی در گذشتهشان داشتهاند و به دنبال نداشتهی خود هستند. این عقده آنها را از حالت عادی خارج کرده است، به سمت متفاوت بودن کشیده شدهاند و میخواهند نداشتهشان را با روش دیگری به دست آوردند. در مجموع سریال از نظر شخصیتپردازی و وضعیت فعلی کاراکترهای اصلی بسیار خوب عمل کرده است و از نظر پرداختن به گذشتهی این کاراکترها و فلشبکها ضعیف عمل کرده است.
فضای سریال از منظر نورپردازی تعادل فوقالعادهای دارد به نحوی که تاریکی و روشنایی آن به موقع و به اندازه است. بین سبکهای مختلف نیز هماهنگی بسیار خوبی شکل گرفته است. گاهی جنبههای طنز سریال بیشتر میشود، گاهی عاشقانه میشود و گاهی رعب و وحشت به بیننده منتقل میکند.
این سریال جوری ساخته شده است که
بیاعصابی در تمام اپیزودهای آن موج میزند! از اسم سریال هم این بیاعصابی و گلهمندی مشخص میشود: "پایان جهان لعنتی". این سریال موقعیتی را به معرض نمایش قرار میدهد که هیچ چیز خوب پیش نمیرود و این دختر و پسر در
دردسر بزرگی میافتند و مخاطب هم به همراه این دختر و پسر
آوارگی را تجربه میکند. در واقع این سریال جهنم را به تصویر میکشد. اگر دقت کنید این بیاعصابی در بین کاراکترهای اصلی نمود زیادی دارد. جیمز که یک روانی تمام عیار است و دست به قتل میزند و الیسا نیز زود از کوره در میرود و شخصیتی بیاعصاب است. از طرف دیگر این سریال به مانند بسیاری از آثار دیگر برای به تصویر کشیدن دنیای نوجوانها و تشریح دغدغههای آنها، پدر و مادرها و حتی پلیسها را افرادی نامطلع، بیخبر و حتی احمق جلوه میدهد. کسانی که دغدغههای کودکان را درک نمیکنند، به آنها آنچنان که لازم است اهمیت نمیدهند و نمیتوانند به خوبی در مورد آنها قضاوت کنند. یا در بعضی از این آثار یکی از والدین خیرخواه و دیگری نفرتانگیز نشان داده میشود. بسیاری از این آثار (چه سریال و چه فیلم) نه تنها کودکان را به خانواده پیوند نمیدهند بلکه برعکس کودکان را نسبت به خانواده بدبین میکنند و آنها را تشویق به جدا شدن، مستقل شدن، افسردگی، انتقام و ... میکنند. این سریال شاید به نتیجهگیری آنچنان رضایتبخشی دست نیافته باشد ولی پس از نشان دادن روی تاریک قضیه، به خوبی عقاید و طرز فکرهای اشتباه را به نقد کشیده است. بسیاری از دیالوگها نیز پس از مدتی به نقد کشیده میشوند و تعارض بین آنها مشخص میشود.
دیوونه بودن توی دنیای دیوونهها، دیوونگی نیست. عقلانیتـه
اما آیا این سریال توانسته است این بیاعصابی را به نقد بکشد و یا راهکاری برای پیشگیری از آن ارائه کند؟ اینجاست که فرق سریالهای بیمحتوا با سریالهای روانشناختی مشخص میشود و این سریال تا حدودی در زمینه به نقد کشیدن این مشکل روحی روانی موفق عمل کرده است. این سریال مفاهیم جالبی را در قالب یک کمدی سیاه پیادهسازی کرده است. یکی از مفاهیمِ داستان این است که برای حل یک مشکل نباید از آن فرار کرد!
کاری که این دختر و پسر انجام دادند و به جای حل مشکلات کوچکشان، از آنها فرار کردند و این مشکلات کوچک رفته رفته به مشکلات بزرگتری تبدیل شد تا جایی که در مهلکه و دردسر بزرگی گیر افتادند که راه برگشتی برای آن وجود نداشت.
این سریال بارها لبخند را به روی لبهایتان میآورد و از دیدنش لذت میبرید به خصوص اینکه بازیگر نقش الیسا بسیار عالی و بامزه ظاهر شده به مفرح بودن این سریال کمک کرده است. این سریال یک حسن بزرگ دارد و آن هم اینکه خستهکننده نمیشود، افت نمیکند و هر 8 اپیزود آن جذاب هستند. مدت زمان هر اپیزود هم بسیار کوتاه و مناسب هست (به طور متوسط هر اپیزود حدود 25 دقیقه). موسیقی متن آن هم به لطف گیتاریست بند Blur بسیار خوب از آب در آمده است. تصاویر و فیلمبرداری سریال هم بسیار با کیفیت و دلنشین صورت گرفته است و در این سریال شاهد مناظر رؤیایی و بسیار زیبایی هستیم.
جالب اینکه سریال با صدای یک شلیک تمام میشود و فصل دوم آن در گرو این شلیک است! به عبارتی سریال جوری تمام شد که بتوانند فصل دومی برایش در نظر بگیرند اما کارگردان در فصل اول این سریال توانست سریال را تا حد زیادی جمعبندی کند.
تماشای این سریال به شدت پیشنهاد میشود.