تا قسمت ۱۰
یعد از وقفه ای دوباره شروع کردم به دیدن. چقـــــــدر خوبه، چقدر عمیق ه و چقدر گریه در میاره
مفاهیمی که خیلی وقته فراموش شده رو به بهترین شکل نشون میده/ پدر، مادر، خانواده، دوستی، کودکی، احترام، همسایه و و و منم که غرق میشم توی عمقش
بعضی خواسته های نامتعارفی که از این بچه دارن، ترسوندنش، قیافه هایی که به خودشون میگیرن/ تک تک کاراکترها/ همشون بامزه و خنده دارن و کاملا نقشو درست نشون میدن/ مامان ایچیرو واقعا مامانه و باباش یه بابای واقعی، پدربزرگش، خواهرش و دوستش، همشون سر جای درستین
موقع اسباب کشی و کمک همسایه ها برای جا به جایی وسیله ها- چقدر قشنگه و چقدر حیف که دیگه نیست
زندگیای ساده و قشنگ / حیف که تجربه ای غیر ممکن شده
چقدر خوبن اینا... چقــــــــــدر/ کاش میشد همش رو بیارم و بزارم توی تاپیک
ایچیرو که از خوردن غذای اضافه چاقالو شده و خانواده ش که از داشتن چنین فرزندی بسیـــــار مفتخرن
و این قسمت قشنگ... چقدر قشنگ بود/ چقدر یه بچه میتونه بفهمه/ بیشتر از چیزی که ما میفهمیم
این بچه ها خیلی وقته بزرگ شدن
از این باباها که خودشم به حرف خودش عمل نمیکنه/ واقعا چرا باباها اینقدر گوشت دوست دارن و غذای بدون گوشت رو غذا حساب نمیکنن؟!
و قیافه هایی که هیچوقت تکراری نمیشن...
و مجدد این حس قشنگ/ چقدر این خانواده دوست داشتنین
پســـــــری که قراره دیگه گریه نکنه چون قراره بشه تکیه گاه بقیه...