ميتوان گفت اولينبار اين آلمانيها بودند كه به ترسيدن در سينما تشخص و كاراكتر بخشيدند، با خلق مكتبي به نام اكسپرسيونيسم، با كاراكترهايي مثل دكتر كاليگاري، نوسفراتو و فاوست و نورپردازيهاي تند پر از كنتراست كه به هر شيء، موجود و قصهاي ميتوانست كيفيتي رازآلود، مبهم و دلهرهزا ببخشد و با استعدادي كه ريشههاي آن را شايد ميبايست در فضاي گوتيك امپراتوري بوهمي با جنگلهاي انبوه تاريكش و دانشگاههاي كهن مرموزي كه در آنها موجوداتي مثل دكتر فاوست و دكتر فرانكشتين ميآموختند كه چگونه باهستي دربيفتد و به عالمبودن و جادوگري هر دو متهم بودند، جستوجو كرد. اكسپرسيونيستها شايد ادامهي منطقي اين ميراث در عصري بودند كه تصوير و دوربين حرف اول را ميزد. آدمهايي مثل وينه و مورنائو به عنوان جادوگران عصر جديد، شايد زودتر از ديگران و قطعا زودتر از آمريكاييها ارزش ترسيدن و دلهره را در بارآوري هنر جديد درك كردند و راه نمايش آن را به شكلي مؤثر يافتند. سال
1931 هنگام اولين نمايش دراكولا
28نفر در سالن سينما از ترس بيهوش شدند! و استوديوها راه جديد اعمال قدرت را بعد از عشق، جنايت و موسيقي، در وحشت و دلهره رديابي و كشف كردند: ميشود مردم را با انتخاب و اختيار خودشان رهرهترك كرد و بابتش از آنها پول گرفت. ترسناكها شايد از اين نظر بزرگترين قربانيان هاليوود باشند.
با آغاز دههي 60 هيولاها و ترسها تغيير ماهيت دادند. دروني، خانگي، نزديك، واقعي، در دسترس و كمهزينه شدند. ساختهشدن "رواني" در
1960 با داستان سادهي شهري، ساختار نيمهتجربي، پروداكشن ارزان و فروش بالايش راه را براي شكوفايي سينماي ارزان ترسناك باز كرد و در عين حال تهديد و بيرحمي موجود در دل زندگي را به روي پرده آورد. ترسي كه آدمهايي مثل هيچكاك و پولانسكي با آثاري مثل "رواني"، "انزجار" و "مستاجر" به تصوير ميكشيدند هيچ ربطي به قصرهاي مخوف و ارواح خبيث و هيولاهاي برخاسته از عمق اقيانوس نداشت. ترس در اين قصهها كيفيتي مبهم با منبعي نامعلوم و نديدني داشت. بيشتر از جنس دلهره و تشويش بود. از طرفي با ظهور آدمهاي با استعداد و سينمابلد و خوشذائقهاي مثل اسپيلبرگ،ريدلياسكات و جاناتان دمي شاخهي ترسناكهاي كلاسيك كه هيولاها،ارواح و قاتلها به هر حال در آن حرف اول را ميزدند. شكلي آبرومندانه، حرفهايي و نه سادهانگارانه به خودش گرفت. "سكوتبرهها"ي جاناتان دمي در
1990 اولين فيلم اين ژانر را كه توانست پنج جايزهي اسكار را از آن خودش كند، رقم زد و "ديگران" آمنابار با فضاي گوتيكش شايد بازگشتي بود هر چند پررزق و برق به ميراث اسلاف آلمانياش در اولين دهههاي سينما. ترسناكها هنوز از ژانرهاي محبوب سينما و البته همچنان شهروندان درجه دوم آن هستند.
[Slasher] »» در تعريفي ساده، اسلشر به آن دسته از فيلمهاي ترسناك اطلاق ميشود كه در آنها قاتلي اغلب روانپريش با اشيايي تيز و برنده مانند دشنه، چاقو يا حتي ارهبرقي به جان قربانيان خود ميافتد. گرچه واژه اسلشر كه گاه در مورد تمام فيلمهايي كه استفاده فزايندهاي از خشونت گرافيكي ميكنند به كار ميرود اما نبايد فراموش كرد كه دو عنصر قاتل روانپريش و استفاده از آلتقتاله برنده در اين فيلمها نقشي كليدي بازي ميكنند. فيلمهاي ترسناك اسلشر به دليل صحنههاي خونين و دلخراش خود بيشترين انتقاد را متوجه ژانر ترسناك كردهاند و شايد به همين دليل تنها در برهههاي زماني خاصي توانستهاند به اقبال عمومي دست پيدا كنند. اولين فيلمهاي مهم اين ژانر در سال
1960 با دو فيلم تاثيرگذار "چشمچران" و "رواني" پا به ميدان گذاشتند. اما اسلشر پر مخاطب و محبوب در سالهاي بعد با فيلمهاي "هالووين و جمعه سيزدهم" عرض اندام كردند. ساخت فيلم خوشساخت "جيغ" در سال
1996 باعث رونق دوباره اين زيرژانر در دهه
90 شد. در دهه
2000 "اليراث" از فيلمسازان پيگير زيرژانر اسلشر است.
»» آثار شاخص: Psycho 1960 / The Texas Chainsaw Massacre 1974 / My Bloody Valentine 1981 / Hostel 2005
[Splatter] »» اسپلترها از ساختارشكنترين و بيپردهترين فيلمهاي ترسناك هستند كه به قول منتقد فيلم "مايكل آرنزن" سعي ميكنند خون و خونريزي اغراق شده را به چشم يك شكل هنري ببينند و با استفاده از جلوههاي ويژه ظاهري جذاب براي صحنههاي خشن خود طراحي كنند. در اين فيلمهاي اغلب زيرزميني، ناهنجاريهاي اخلاقي و اجتماعي جزو مضامين كليدي بهشمار ميروند و اين مضامين معمولا به شكلي بيمحابا به تصوير كشيده ميشوند. واژه "اسپلتر" اولينبار بهوسيله جرجرومرو در مورد فيلم "سپيدهدممردگان"
(1978) استفاده شد كه يكي از فيلمهاي مهم ژانر ترسناك هم به شما ميرود.
»» آثار شاخص: Night of the Living Dead 1968/ Re-Animator 1985 /Dawn of the Dead 1978 /Army of Darkness 1992
[Giallo] »» ايتاليا هم از كشورهايي است كه در سينماي وحشت صاحب سبكي مختص به خود موسوم به "جالو" است. جالوهاي سينمايي ريشه در آثار ادبي جالو دارند كه از دهه
1920 به تاثير از آثار پليسي و جنايي نويسندگان صاحبنام بريتانيايي و آمريكايي، كساني مانند آگاتاكريستي، الريمككوئين، ادمكبراين و ريموندچندلر در فضاي ادبي ايتاليا پا گرفتند و اغلب به همت موسسه ماندادوري در قالب كتابهاي ارزان قيمتي با جلد زردرنگ منتشر ميشدند. وقتي "ماريو باوا" در سال
1963 فيلم "دختري كه زياد ميدانست" را با الهام از "مردي كه زياد ميدانست." هيچكاك كارگرداني كرد به عالم سينما هم راه يافت. "داريو آرجنتو"، "لوچيو فالچي"، "سرجو مارتينو"، امبرتولنزي و البته ماريو باوا فيلمسازاني بودند كه در دهه
60 و
70 ابتدا با اقتباس از آثار ادبي جالو و سپس با نگارش فيلمنامههاي نهچندان منسجم آثار ترسناكي را كارگرداني كردند كه بيش از هر چيز به ميزانسن و اسلوبهاي بصري متكي بودند.
»» آثار شاخص: The Bird with the Crystal Plumage 1970 / Deep Red 1975 / Blood and Black Lace 1964
[Zombie Movies] »» طبق افسانههاي اقوام ساكن در هائيتي و كشورهاي حاشيه درياي كارائيب، زامبيها به انسانهاي فاقد عقل و بدون روحي گفته ميشود كه بعد از مرگ جسمشان به تسخير نيروهاي جادويي درميآيد و ميتوانند به وسيله گاز گرفتن و از طريق بزاق دهان خود، افراد سالم را نيز به زامبي تبديل كنند. زامبيهاي افسانهايي پيش از آنك هبه فيلمهاي سينمايي پا بگذارند در فرهنگ عامه بهخصوص ادبيات ترسناك بهرسميت شناخته شده بودند تا اينكه در سال
1932 براي اولين بار در فيلم "زامبي سفيد" با بازي بلالوگوسي به حوزه سينما هم پا گذاشتند. اما اين "جرج رومرو" بود كه با فيلم "شب مردگان زنده" و دنبالههاي آن تعريف جديدي از زامبيها ارائه داد و با خون آشام نشان دادنشان وجهه هيولاهايي آخرالزماني به آنها بخشيد كه تا سالها در ديگر فيلمهاي ترسناك هم پابرجا ماند.
»» آثار شاخص: Day of the Dead 1985 / I Walked with a Zombie 1943 / Zombie 2
[J-Horror] »» ساخت فيلمهاي ترسناك در سينماي ژاپن از سالهاي ابتدايي تاريخ سينما رواج داشته است و فيلمسازان ژاپني همواره متأثر از داستانهاي روحمحور ادبيات ژاپن كه در زبان ژاپني "كوايدان" ناميده ميشوند فيلمهاي ترسناك پرشماري كارگرداني كردهاند. جي-هارور واژهاي است كه در فرهنگهاي سينمايي به سينماي ترسناك ژاپن اطلاق ميشود اما بيشتر در مورد فيلمهايي در سينماي ژاپن به كار ميرود كه توجه ويژهاي به ترسهاي روانشناختي متأثر از روحها و اجنه دارند. گرچه جي-هارورها از سالها پيش در سينماي ژاپن حضور داشتهاند مثلا "اگتسومونوگاتاري"
1953 و "كوايدان"
1964 اما موفقيت بيسابقه فيلم "حلقه" در سال
1998 زمينهساز تجديد حيات آنها شد؛ تجديد حياتي كه استقبال استوديوهاي آمريكايي را به همراه داشت و به بازسازي تعدادي از اين فيلمها در هاليوود انجاميد.
»» آثار شاخص : Ring 1998 / The Happiness of the Katakuris 2002 / Kaidan 1964 / The Sinners of Hell 1960
[K-Horror] »» سينماي كره در سالهاي قرن بيستم تا حدي زيادي از بحرانهاي سياسي و اجتماعي خاصي مانند اشغال كره توسط ژاپن، و جنگ كره تاثير پذيرفته و به همين دليل تاريخ پر افت و خيزي داشته است. اما از اواسط دهه
1990 كرهجنوبي برخلاف كرهشمالي توانست با خلق يك زبان سينمايي جديد و ميدان دادن به فيلمسازان نوگرا چهره منحصر به فردي از سينماي كره به نمايش بگذارد كه فيلمسازاني مانند پاركچانووك و كيمكيدوك از سرآمدان آن به شمار ميروند. كيهارورها مانند ترسناكهاي ژاپني بيشتر با مضامين روانشناختي مرتبط هستند و با تكيه بر قصهها و افسانههاي فولكور آسياي شرقي داستانهاي اغلب روحمحور خود را پيش ميبرند در مهمترين كي-هارورهايي كه در سالهاي اخير ساخته شدهاند مانند "افسانه دوخواهر"
2003 ردي از خشونت افسارگسيخته به چشم نميخورد و در عوض بار اصلي فيلم بر دوش فضاسازي گذاشته شده است.