I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
ماشالله اونقدر داستانش رو پیچوندن که الان یه آن بهش فکر کردم سرگیجه گرفتم!
منم زیاد یادم نمونده اما به نظرم هانا به 1986 رفته بود
فکر نمیکنم منطق خاصی وجود داشته باشه که نووجونا میتونن فقط به یه سال و بزرگترها فقط به یک سال خاص برن !
البته تو دوراهی رفتن به گذشته و آینده بزرگترها (الریش _ هانا) سمت راست رو انتخاب کردن و نوجونا چپ!
یعنی منظورم اینه که خب بالاخره سناریو باید یه جورایی جلو بره دیگه شاید بهتر باشه بگیم رندوم و به طور اتفاقی اینطوری شد!وگرنه اگر قرار بود الریش و هانا به سالهای متفاوتی برن و هرگز با هم برخورد نکنن که داستان جلو نمیرفت و اصلا باید یه سناریوی دیگه ای مینوشتن!
میخوام بگم که اینی که شما بهش اشاره کردید زیاد مهم نیست چون همونطور که قبلا هم گفتم حتی خود نویسنده و کارگردان هم الان نمیدونن چه غلطی کردن و الان توش موندن که چه خاکی به سر بریزن
اما مطمئنم باز هم فصلی جذاب و لذت بخش رو شاهد خواهیم بود.
.
حقیقتا سریال خیلی سنگینه ادم مخش میترکه همون موقع دیدن سریال چه برسه که یکم گذشته باشه
من فصل دوم رو خواستم ببینم اول کامل یک رو یه بار دیگه دیدم بعد شروع کردم به دیدن دو تا قاطی نکنم
برای فصل سوم هم حتما باید دوباره این دو فصل رو ببینم
الان یادم اومد دنبال هلگه میره اولریش مستقیم میره 1953
احتمالا چن تا دریچه باشه هر کدوم میره یه سمتی
فصل سوم 7 تیر پخش میشه
باید یه بار دیگه فصل دوم رو ببینم تا یادم بیاد چی به چی بود
فصل اخر امروز اومد
فصل اول که عالی بود و خیلی لذت بخش بود واسم
کلا سبک و فضای سریال های اروپایی رو خیلی دوست دارم
فصل دوم یکم ضعیف تر از فصل اول بود بخاطر حالا لو رفتن سفر در زمان و بیشتر مانور دادن روی یه سری کارکتر های جدید ( کلا کارکتر جوناس بنظرم خیلی قوی بازی نمیکنه و یه جورایی خشک و بی روحه میتونست انتخاب خیلی قوی تری انجام بدن.یعنی من حس خاصی به شخصیتش و درد و رنجش و همه چیزش ندارم ) مثلا مقایسه کنید با اولریک بازیشو
درسته نگارش فیلم نامش توسط 6 نفر و توی 4 سال انجام شده ولی یه سری باگ ها داره روند و اصل داستان که به قدری پیچیدش کردن ادم از خاطرش میره یا هنگ میکنه
مثلا باگ های وست ورلد رو در عین پیچیدگی بچه ها میگفتن ولی این دیگه زیادی پیچیدس
کلا تجربه ثابت کرده اینجوری سریالا رو اخرش خیلی سخت میتونن پایان بندی کنن و توی ذوق خیلی ها میخوره بنظرم اخرش
اگه دنبال سوراخ تو فیلمنامه و داستان باشی، صددرصد وقتی سریالی این همه شاخ و برگ داشته باشه، حفره و سوراخ هم داره. پس برای لذت بردن از بعضی قضایا باید چشمهامون رو ببندیم. این که دوستان گفتن چطور نسخههای بزرگتر میان نسخههای کوچکتر رو میبینن و این نشدنیه؛ باید خدمتتون عرض کنم که در حال حاضر سفر در زمان غیرممکنه. پس اگه بخوای با این دید نگاه کنی، سریال کلاً چرته و مضحک. ولی تو دنیای سریال دارک این اتفاق میتونه بیفته و خارج از منطق داستان هم نیست؛ پس در نتیجه نمیشه بهش گیر داد.
حقیقتاً باید بگم یکی از هیجانانگیزترین سریالهای عمرم رو دارم نگاه میکنم. هر قسمت تعلیق بیداد میکنه و بیتابی که ببینی قسمت بعدی چه اتفاقی میفته. بازی بازیگرها حرف نداره، صدابرداری، موسیقی و فیلمبرداری تو اوج هستن. جلوههای ویژه برای یه سریال عالیه. ولی همهی اینا یه طرف؛ داستان پر از جزئیات این سریال یه طرف. واقعاً چطور میشه همچین ایدههایی به ذهن برسه. مخ آدم سوت میکشه.
تازه این فصل رو تموم کردم و هنوز تو شوکم؛ بیشتر اومدم نظرات دوستان رو بخونم. شاید بعدها که این شوق و اشتیاق فروکش کرد، دیدم بازتر بشه و بیام چهار تا جملهی درست درمون بنویسم.
این رو بگم که یادم نره. اون خانوم که همراه آدام و افرادش هست خیلی واسم آشنا بود. به نظرم زن سمیر تو هشدار برای کبرا 11 باشه. اینم باید برم تهش رو دربیارم