I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
اتفاقا اپیزود 6 نشون داد، سریال همچنان در هشتمین سال عمرش میتونه همون شیملس همیشگی باشه.
پر از لحظههای شیملسی. طوری که یک لحظه داری به تجربیات جدید کِو میخندی، و یه لحظه بعدش از گریه های بِرَد ناراحت میشی
ترکیب و معجونی که از غم و شادی کنار هم ارائه میده و همچنان حرف های فلسفی و اجتماعیش رو میزنه که واقعا عالیه
قسمت 7 عالی بود!
مخصوصا این سکانس:
I want a f*cking drink so f*cking bad I'm afraid my head might f*cking explode!
قسمت 11 همه چی تموم بود، واقعا خوشحالم سریال بعد هشت فصل هنوزم همون اندازه جذابه برام که قسمت اولش بود.
بعد هر فصل آدم با خودش میگه; نه دیگه امکان نداره فرانک از اینی که هست دیوانه کننده تر بشه تا اینکه یه قسمتی مثل این پخش میشه. عاشقتم مرد
پ.ن: این دختره حتی از دبی ـه یکی دو فصل قبل هم تو مخ تره لامصب
“There's not some finite amount of pain inside us. Our bodies and minds just keep manufacturing more of it.”
این سریال محشره من که یک عمر باهاش خاطره دارم .. واقعا بعضی قسمت هاش دلم براشون خیلی میسوزه مخصوصا دبی انگار همین دیروز بود که یک دختره کوچیک بود ولی الان بچه داره سه تا انگشت هم نداره !!! واقعا چقر عمر زود میگزره ...
این فصل هم تموم شد و رفت تا یکسال بعد
ولی به نظر من در مجموع موضوعات این فصل کشش فصل های قبل رو نداشت و یکم به ورطه تکرار و روزمرگی افتاده بود و از شیملس همیشگی فاصله گرفته بود
به هر حال امیدوارم خاطرات خوش و جذاب سریال تو فصل بعد تکرار بشه
فصل هشتم هم به اتمام رسید.
از ابتدا تا اواسط فصل (قسمت های 6 یا 7) طبق انتظار پیش رفت, کم کم به حاشیه رفت و به نوعی اون تاثیری که همیشه روی مخاطب میذاشت رو نتونست به شخص من القا کنه.
شاید وقتش رسیده از خانواده گلگرها یکی دو نفر(کارل یا دبی) راهشون جدا شه و فضایی برای اعضای اصلی(لیپ و فیونا) ایجاد بیاد تا بتونن بیشتر روی نقششون مانور بدن.
یا اینکه چقدر خوب میشه که یکی از بین جیمی, میکی, مندی, کارن برگردن به سریال!
این فصلش به نظرم شخصیت کارل (ازدواجش و... )با شخصیت فرانک(از حلالیت گرفتنش تا رفتن به کانادا قاچاقی) نسبت به بقیه داستانش جالب تر بود فیلیپ که توی این فصل فقط دنبال این بود بقیه رو از دردسر نجات بده فقط خدا کن فصل بعد اینجوری نباشه یه مسیر داستانی خوبی داشته باشه این شخصیت با همه کم و کاستی هاش هنوزم برام بهترین کمدی
چیزی که تو این فصل خیلی بیشتر بهم چسبید اداهای کسیدی هنگام عکس گرفتن بود و عکس العملهای دبی و حرف زدنهاش . اونجایی که فرار میکرد تو اون کارگاه خیلی خندیدم و اونجایی که با اون زنه که میخواست قرص حاملگی ای چیزی بخره که دیگه آخرش بود .
یکی دو فصلیه کارکتر مورد علاقه ام دبیه .
فرانک هم اش ولاش باشه بهتره ولی دیالوگهای فلسفیه باحالی میگه .
تنها جیزی که چند عصلیه رو مخه، این بی نمک و نچسب ، ایانه .
کلا به این فصل نمره تو حدودای ۸ میدم
فصل خوبی بود مثل هر سال
اخرای فصل هم فضای سریال تیره و درام میشه مثل همیشه مخاطب رو تحت تاثیر قرار میده
همزمان هم میتونید غمگین و هم شاد بشید با این سریال واقعا عالیه
رفت تا سال بعد
به پیشنهاد و ترغیب یاسر عزیز و با وجود مشغله کاری هشت فصل این سریال رو تو این سه چهار ماهه دیدم و واقعا لذت بردم.
برای من هیچی لذت بخش تر از یه کمدی درام تلخ نیست. هر چی تلخ تر و سیاه تر لذت بخش تر! بخصوص که بزرگسالانه هم باشه.
وقتی که این سریال رو با خیلی از کمدی ها مقایسه کنیم (مثلا بیگ بنگ), اینکه هشت فصل بتونی مخاطب رو با خودت همراه کنی به ارزش این سریال میشه پی برد.
خوب نقدهای دوستان هم به نظرم درست هست. فصول هفت و هشت با یه کمدی طرف بودیم و اون بار درام که به سریال هیجان و جذابیت میبخشید کمتر شد. نه اینکه بد شده باشه, اتفاقا همچنان بسیار خنده دار هست اما سریال اون تیزی و برندگی خودش رو مثل قبل نداره. مثلا وقتی فصل چهار تموم میشه یه تلخی بی نهایتی وجود آدم رو فرا میگیره, یه تفکر عمیق, یه لذت وصف ناشدنی!
خوب سریال هم که برای فصل نهم تمدید شده, امیدوارم یه بار دیگه سریال به مسیر اصلی نقادانه و طنز زیرکانه خودش برگرده و با پایان بندی هاش همه مون رو مثل فصول ابتدایی غافلگیر کنه.
Our existence is but a brief crack of light between two eternities of darkness