فصل دوم (2007)
اسپویلر : کل داستانِ فصل دوم لو خواهد رفت
در این فصل دکستر با مسائل مختلفی دست و پنجه نرم میکند. از سویی جیمز دواک به زندگی خصوصی او سرک میکشد و او را تعقیب میکند. از س.یی دیگر ریتا کم کم به او مشکوک میشود و او را به یک کمپ ترک اعتیاد میبرد. از سویی دیگر او در قتلها با مشکل مواجه میشود و یکی دو نفری را نمیکشد و در نهایت پیدا شدن اجساد در رودخانه باعث میشود بسیج گستردهای برای یافتن او آغاز شود. دکستر در کمپ ترک اعتیاد با دختری به نام لیلا آشنا میشود و به حقایقی در مورد پدر و مادرش نیز دست مییابد. سر انجام جیمز با خوش شانسی دکستر به عنوان قاتل زنجیرهای شناخته میشود . دکستر در قتل او مردد است اما لیلا این کار را به عشق دکستر انجام میدهد. دکستر لیلا را میکشد و به کنار ریتا باز میگردد. صحنه آخر فیلم مجلس ترحیم دوکز است.
فصل سوم (2008)
اسپویلر : کل داستانِ فصل سوم لو خواهد رفت
در این فصل دکستر با فردی به نام میگوئل پرادو آشنا میشود. آشنایی این دو در پی قتل تصادفی برادر میگوئل توسط دکستر روی میدهد. میگوئل که دادستان شهر است، سعی دارد به نحوی دکستر را تحت نفوذ خود قرار دهد. اما تردید دکستر متوجه میشود غرایض شخصی هم در رفتار میگوئل موثر است.دکستر که بلاخره دوستی پیدا کرده که به او احساس نزدیکی میدهد حالا با احساسات متضادی رو به رو میشود. از سویی دیگر ریتا که از دکستر باردار شده تصمیم میگیرد فرزند خود را نگه دارد و بلاخره دکستر از او تقاضای ازدواج میکند. دبرا مورگان که در تمام فصلها معشوقه اش تو زرد ! از آب در میآمد (در فصل اول یک قاتل زنجیرهای بود و در فصل دوم یک پلیس مسن که او را رها کرد) کم کم با یک جاسوس اداره پلیس روابطی عاطفی برقرار میکند. در پایان فصل دو دکستر قبل از ازدواج با ریتا مشکلات را حل میکند اما حالا یک مشکل دیگر در حال روییدن است. ریتا سعی میکند از گذشته پدرش با خبر شود....
فصل چهارم (2009)
اسپویلر : کل داستانِ فصل چهارم لو خواهد رفت
دکستر صاحب فرزندی بنام هریسون میگردد و به همراه ریتا در خانهای در حومه شهر ساکن است و مشغول دست پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی زناشویی میباشد. بدنبال وقوع قتل یک زن در وان حمام، فرانک لاندی که اکنون بازنشست شده، در جستجوی قاتلی زنجیرهای که او را ترینیتی یا قاتل سهگانه نام گذاری کردهاست وارد میامی میشود. لاندی متوجه شدهاست که ترینیتی سالهاست که در شهرهای مختلف سه نفر را با مشخصات خاص و فواصل زمانی مشخص به قتل میرساند.
ورود لاندی به میامی چالشی عاطفی را برای دبرا مورگان که درگیر رابطهای با آنتون میباشد، ایجاد میکند. سر انجام دبرا مورگان با فرانک لاندی برای پیدا کردن ترینیتی همراه میشود. آنها با تعقیب مسیر قتلهای مشابه ترینیتی در سی سال پیش، مکان و زمان قتل بعدی او را پیش بینی میکنند. اما شب قبل از تعقیب ترینتی، دبرا و لاندی که روابط پیشین خود را احیا کردهاند توسط مهاجمی ناشناس مورد حمله قرار میگیرند. دبرا مجروح میشود و فرانک لاندی به قتل میرسد. پلیس جنایی در مورد این حمله به چند سارق مسلح موسوم به قاتلین تعطیلات مشکوک است. اما دکستر، ترینیتی را عامل انجام این تهاجم میداند.
دکستر با جمعآوری پروندههای لاندی و حضور در محل پیشبینی شده توسط دبرا و لاندی، موفق به شناسایی و تعقیب ترینیتی میشود. اما بزودی در مییابد که بر خلاف انتظار او ترینیتی، شخصی به نام آرتور میچل است که چهره آراسته و موفقی در جامعه و خانوادهاش دارد. موفقیت آرتور در پنهان کردن چهره واقعی خود از خانواده و مقبولیت عمومی وی، دکستر را که در روابط خانوادگی خود دچار مشکل شده تشویق به برقراری ارتباط و کشف رمز موفقیت آرتور میکند.
بزودی دکستر که خود را با نام مستعار کایل باتلر به آرتور میچل معرفی کردهاست، در مییابد که آرتور از برنامههای خیریه ساخت مسکن برای بیخانمانها بعنوان پوششی برای انجام روسومات جنایات خویش بهره میبرد. درسهای آرتور موجب نجات دکستر از مشکلات خانوادگی و روابطش با ریتا میشود. این مسئله او را تشویق میکنه که درسهای بیشتری از آرتور بیاموزد و به همین دلیل قتل وی را به تاخیر میاندازد. در همین زمان لاگوئرتا و باتیستا که درگیر یک رابطه عاطفی شدهاند، موفق به شناسایی و دستگیری نیکی والد، یکی از قاتلین تعطیلات میشود که پیش از دستگیری دوست پسر و شریک جرم خود، جانی رز را به قتل رساندهاست. البته انتشار خبر بیماری مقاربتی جانی رز توسط کریستین، خبرنگان سمجی که با کوئین رابطه برقرار کرده در بروز اختلاف بین نیکی و جانی موثر بودهاست. .نیکی به قتل فرانک لاندی اعتراف نمیکند و این موضوع دبرا را متقاعد میکند که لاندی توسط ترینیتی به قتل رسیدهاست.
دکستر که هنوز مایل است چیزهای بیشتری را از آرتور در مورد روابط خانوادگیاش بیاموزد، قتل وی را به تاخیر انداخته و مجازات جاناتان فارو، عکاس معروفی را که مظنون به قتل چند دختر مهاجر جوان است در دستور کار قرار میدهد. اما پس از کشتن فارو متوجه میشود که قتلها کار دستیار او بوده و این اشتباه باعث بروز احساس ندامت در دکستر میشود. در این زمان دبرا موفق میشود که لاگوئرتا را در مورد تحقیق پیرامون ترینیتی متقاعد سازد. دکستر در میابد که آرتور میچل قصد سفری به تمپا را دارد و او را در این سفر همراهی میکند تا در فرصت مقتضی او را به قتل برساند. آرتور که قصد خودکشی دارد، راز مرگ اعضای خانوادهش را برای دکستر بازگو میکند. اما در آخرین لحظه دکستر مانع از خودکشی او میشود.
در ادامه داستان دکستر به بطن خانواده آرتور میچل نفوذ میکند و متوجه میشود که روابط این خانواده، آنچنان که به نظر میرسد صمیمانه نیست. جوآنا، پسر آرتور چالشی جدی با پدر خود دارد و دختر خانواده هم قصد دارد که از خانه و رفتار روانپریش آرتور فرار کند. دکستر تصمیم به مداخله میگیرد و در روز عید شکرگزاری به خانه آرتور میچل میرود. همزمان الیوت، همسایه دکستر که به همراه ریتا مشغول تدارک شام روز عید شکرگزاری است سعی میکند که با ریتا رابطه عاطفی برقرار کند. اما ماسوکا که به همراه دبرا به مراسم دعوت شده تصادفاً متوجه این موضوع میشود. از سوی دیگر دبرا متوجه میشود که کریستین، دوست دختر خبرنگار کوئین، جزئیات بیشتری از حادثه تیراندازی به او و لاندی را میداند و به وی مظنون میشود. در این زمان رابطه آرتور و خانوادهاش به تنش میانجامد و در نهایت دکستر برخوردی خشونت آمیز با آرتور میکند و خانه او را ترک میکند و به خانهاش باز میگردد. و آرتور هم به ملاقات دختر دیگرش که همان کریستین است میرود.
دکستر که اکنون هیولای درون خود را به آرتور نشان دادهاست مصمم میشود که کار آرتور را یکسره سازد و او را تا یک مرکز بازیهای کودکان تعقیب میکند. اما در نهایت تعجب مشاهده میکند که آرتور یک پسر بچه نوجوان به نام اسکات را میرباید. سپس در مییابد که برخلاف پیش بینی لاندی، چرخه قتلهای آرتور با قتل یک پسر نوجوان که تمثیلی از نوجوانی خود آرتور است شروع میشود. پس تصمیم میگیرد که آرتور را پیدا کرده و پسر ربوده شده را سالم به خانوادهاش بازگرداند. همزمان دبرا، کریستین را به بهانه انجام یک مصاحبه بازجویی میکند و ظن او و باتیستا نسبت به کریستین تشدید میشود. کریستین که متوجه ظن دبرا به خود شدهاست سراسیمه سعی میکند با آرتور، پدرش تماس بگیرد. دبرا نیز با متقاعد کردن کوئین، مسواک کریستین را جهت انجام آزمایش DNA پیش ماسوکا میبرد. با انجام این آزمایش مشخص میشود که کریستین و ترینیتی رابطه خانوادگی دارند. کریستین با آرتور ملاقات میکند پیش پدرش اعتراف میکند که از راز قتلهای او مطلع بوده و با هدف محافظت از آرتور، با کوئین رابطه برقرار کرده، لاندی را به قتل رسانده و دبرا را زخمی کردهاست. آرتور به کریستین وعده فرار میدهد. اما جستجوی دکستر جهت یافتن اسکات ربوده شده به نتیجه میرسد و درست پیش از مدفون شدن پسرک در بتن توسط آرتور او را نجات میدهد. آرتور متواری میشود و کریستین توسط دبرا و باتیستا و در حضور کوئین بازداشت میگردد.
کریستین در بازجویها حاظر به اعتراف نمیشود. از سوی دیگر آرتور که از انگیزه دکستر برای تعقیب کردنش بیخبر است با دکستر تماس میگیرد و دکستر از او تقاضای پول میکند. در همین حال کاپیتان ماتئوس، رئیس دپارتمان جنایی پلیس میامی متوجه میشود که روابط رومانتیک باتیستا و لاگوئرتا علیرغم تعهدات رسمی آنها همچنان ادامه دارد و تصمیم به اخراج این دو میگیرد. دکستر که متوجه شدهاست تحقیقات دبرا در مورد ترینیتی در حال نزدیک شدن به آرتور میچل است، یکی از مظنونین مورد توجه لاندی را به نام استن باودری بجای او جا میزند تا فرصت بیشتری برای کشتن آرتور پیدا کند. اما آرتور که بدنبال انتقام گیری از دکستر است و او را با نام کایل باتلر میشناسد سعی در تعقیب تمام «کایل باتلر»های شهر میامی دارد و در جریان این تعقیب یکنفر را با همین نام به قتل میرساند .این موضوع موجب اضطراب بیشتر دکستر میشود که میداند کایل باتلر به جای او به قتل رسیده. ریتا نیز که از لغزش لحظهای خود در مواجهه با الیوت ناراحت است موضوع را با دکستر در میان میگذارد. ریتا اگرچه در ابتدا از عدم واکنش دکستر به این مسئله متعجب میشود اما از تنبیه الیوت توسط دکستر خوشنود میشود. لاگوئرتا و باتیستا نیز برای گریز از تهدیدات ماتئوس تصمیم به ازدواج میگیرند و دکستر بعنوان شاهد ازدواج در مراسم مختصر آنها حضور مییابد. کریستین آزاد میشود تا با تعقیب و کنترل وی بتوانند ترینیتی را دستگیر کنند. اما آرتور وی را از خود میراند و او که پدرش به شدت دلسرد شده، پس از اعتراف به قتل لاندی در حضور دبرا، خودکشی میکند. در سوی دیگر آرتور با فریب دکستر او را تعقیب میکند و در ساختمان پلیس جنایی با او ملاقات میکند و به هویت واقعی دکستر پی میبرد.
آرتور از دکستر میخواهد که از سر راه او کنار رود و کاری با او نداشته باشد. اما دکستر آرتور را تعقیب میکند و در هنگام خروج وی از یک بانک او را بیهوش میکند. ولی در پی یک درگیری کوچک توسط پلیس بازداشت میشود و موفق یه قتل آرتور نمیشود. در این زمان دبرا از طریق یکی از خبرچینهای سابق پدرش هری، به راز هویت مادر دکستر و نسبت برادری او با برایان موزر یا همان قاتل کامیون یخی پی میبرد. همزمان لاگورتا و همکارانش متوجه ارتباط پسر بچههای ربوده شده با چرخه قتلهای ترینیتی میشوند و از طریق اسکات به برنامههای ساخت خانه برای بیخانمانها و در نهایت به هویت واقعی قاتل سهگانه یا ترینیتی هدایت میشوند. دکستر که احساس خطر میکند، ریتا را متقاعد میکند که به سفری به شهر کیز برود و آستر و کدی را به دیزنیلند میفرسد تا غائله آرتور میچل فروکش کند. پس از رفتن اعضای خانواده دکستر جهت یافتن یافتن سرنخی از آرتور به خانه او میرود. اما همزمان پلیس جنایی و گارد مسلح وارد خانه آرتور میشوند و دکستر خود را از مهلکه خارج میکند.
سرانجام دکستر موفق میشود آرتور را که سوار بر یک فورد موستانگ در حال پرسه زدن در جادههای اطراف شهر میباشد بیابد و اسیر کند. پیش از قتل آرتور مکالمهای مرموز بین دکستر و آرتور رد و بدل میشود و دکستر با استفاده از چکشی که آرتور از آن بعنوان آلت قتاله استفاده کرده بود، وی را به قتل میرساند. در حین معدوم کردن جسد آرتور دکستر به ایجاد تحول در زندگی خود و کنار گذاردن اعمال ناشایست خود فکر میکند. پس از بازگشت به خانه دکستر پیام تلفنی ریتا را دریافت میکند که حاکی از مراجعت وی به خانه جهت به همراه بردن کارت شناسایی جاگذاشته شده خود است. اما از شنیدن صدای گریه هریسون دکستر متوجه میشود که ریتا پس از مراجعت به خانه هرگز آنجا را ترک نکرده. در صحنه تراژیک پایان فصل چهارم، دکستر ریتا را کشته شده در وان حمام و هریسون را (همچون کودکی خود) رها شده در خون مادر مییابد.
فصل پنجم (2010)
اسپویلر : کل داستانِ فصل پنجم لو خواهد رفت
نمایش این فصل از تاریخ ۲۶ سپتامبر سال ۲۰۱۰ (۵ مهر ۱۳۸۹) آغاز شده است. اپیزود آغازین این فصل نمایش دهنده چالشهای دکستر پس از مرگ ریتاست. پلیس به خانه دکستر سرگشته وارد میشود. لاگوئرتا تحقیق درباره قتل ریتا را به مامورین اف بی آی واگذار میکند که مایلند بلافاصله با دکستر مصاحبهای انجام دهند. دکستر به همراه هریسون به آپارتمان سابق دکستر که اکنون دبرا در آن ساکن است میروند. کوئین که از قبل درگیرهایی جزئی با دکستر داشته است، در مورد قتل ریتا به دکستر مظنون است. دبرا تلاش میکند در برپایی مراسم سوگواری و سایر کارها به دکستر کمک کند. او به همراه کوئین به خانه دکستر میروند تا آنجا را از آثار مرگ ریتا پاکسازی کنند. اگر چه در یک حالت نا متعادل روانی با کوئین رابطه برقرار میکند. پس از صحبت کوئین با الیوت، همسایه ریتا، ظن کوئین به دکستر بیشتر میشود و این شک را با لاگوترتا نیز در میان میگذارد.از سوی دیگر دکستر سعی میکند به آستر و کدی که از پارک دیسنی لند بازگشتهاند، خبر مرگ مادرشان را اطلاع دهد. اما با واکنش خشمگینانه آستر مواجه میشود که او را مقصر مرگ مادرشان میداند. در پی این موضوع و مرور خاطرات گذشته با ریتا، دکستر تصمیم به ترک خانواده و واگذاری سرپرستی هریسون به دبرا میگیرد. زیرا میپندارد که ممکن است در آینده موجب رسیدن آسیبهای بیشتری به آنها شود. به همین دلیل بدون انجام مصاحبه از پیش مقرر شده با اف بی آی و با از بین بردن مدارک و متعلقاتش سوار بر قایقش میشود تا میامی را ترک کند. اما در پی درگیری لفظی با یک مرد شرور او را به قتل میرساند و در پی یک فروپاشی عصبی، در ضمیر ناخودآگاهش با هری صحبت میکند و تصمیم با بازگشت میگیرد. سرانجام دکستر در زمانیکه همه دوستان و بستگانش منتظر ورود وی برای تدفین دبرا بودند باز میگردد و سخنرانی یادبود ریتا را به انجام میرساند.
در اپیزود دوم فصل پنجم دکستر از یک سو در تلاش برای بازگرداندان وضعیت خانوادهاش خود به حالت عادیست و از سوی دیگر سعی میکند که تمایلات تاریک خود را کنترل کند. دبرا نیز در تلاش برای کمک به دکستر آپارتمان خود را با دکستر و بچهها تسهیم میکند. اگرچه آستر همچنان از مرگ مادرشان ناراضیست و دکستر نیز سعی دارد که مکان جدیدی را برای زندگی پیدا کند. دکستر به مصاحبه با مامورین اف بی آی میرود و متوجه میشود که آنان به دنبال کشف علت قتل ریتا توسط آرتور میچل هستند و به او مظنون نیستند و تنها سرنخ آنها برای ادامه تحقیقات کایل باتلر است. پس از آن دکستر برای اسباب کشی از منزل سابقش کامیونی را اجاره میکند، اما در کانتینر آن آثار خون پیدا میکند و با پیگیری موضوع به بوید فاولر، کارگر جمعآوری کننده حیوانات مرده دپارتمان بهداشت میامی میرسد.