رشته ی خیال، فیلمی با داستانی بریتانیایی درباره ی خیاطی به اسم رینالدز وودکاک. شخصیتی منسجم، با برنامه، وسواسی، پایبند به اصول و اتو کشیده که افتخار زندگیش طراحی لباس برای اشراف زادگان هست. دی لوئیس برای بازنشستگی به سراغ فیلمی میره که تو خاک مادری خودش ساخته شده. داستانش بریتانیایی عه و جالبه بدونید در تمام این سال ها دی لوئیس
از عمد* در خارج از خاک کشور خودش بازی کرده. آخر میگم علتش رو!
فیلم فانتوم ترد یک اثر آروم و خطی هست. از صفر تا صد رو با ریتم خیلی آروم روایت میکنه. سینمای توماس اندرسون حرف برای گفتن زیاد داره. این فیلم سر و صدا و هیاهوی فیلم های دیگر این کارگردان رو نداره و بیشتر با مشکلات روانی شخصیت اصلی سر و کار داره. نقطه ضعف فیلم عدم پرداختن به پیشینه ی زندگی شخصیت مکمل دی لوئیس یعنی آلما هست که ویکی کریپس اون رو بازی می کنه. این زن در زندگی رینالدز وودکاک تاثیر بسزایی داره از جمله این که باعث میشه شخصی مثل وودکاک که تمام عمر فکر میکرده هیچ زنی نمیتونه تر و خشکش کنه به ناگهان دلبسته ی اون بشه. عشق محور اصلی خط داستانی فیلم هست که در مقابل تابو های شخصی مثل غرور، خودخواهی، باور به جاودانگی عمر و اهمیت ندادن به دیگران قرار میگیره. موسیقی متن فیلم بسیار زیبا کار شده. به گمانم در تمام لحظات فیلم ملودی آروم و ریتمیک برای مخاطب نواخته میشه. فیلمبرداری و نورپردازی و بقیه ی جنبه های تولید رو حرفی برای گفتن ندارم. داستان فیلم اصلاً درباره ی خیاطی نیست که اگر صرفاً چنین بود شخصی چون دی لوئیس هرگز به سمت این نقش نمی رفت.
اینجاست که میگم توماس اندرسون کارگردان خیلی خوش شانسیه. وقتی به کارنامه ی هنری دی لوئیس نگاه می کنیم نقش هایی رو میبینیم که برای آمریکایی ها بسیار ارزشمند ان چرا که بازتاب دهنده ی یک سبک زندگی آمریکایی هستند. به طور مثال آبراهام لینکلن در آمریکا به مانند یک فرد تراز اولی که در ایران حامیان زیادی داره بهش نگاه میشه. بازیگری بریتانیایی میاد همچین نقشی رو در فیلم لینکلن بازی میکنه. از سوی دیگه وقتی به شخصیت دنیل پلینویو در فیلم There Will be Blood نگاه می کنیم طیف گسترده ای از تفکر سرمایه داری غرب رو یکجا در یک بازیگر مشاهده می کنیم. دی لوئیس بازیگری با پتانسیل بالاست. برای بازی در نقش فانتوم ترد به مدت 2 سال نزد رئیس دپارتمان خیاطی نیویورک تعلیم میبینه. لباسی که در فیلم به تن شخصیت آلما میکنه (همونی که به رنگ زیتونی هست) توسط شخص دی لوئیس طراحی و دوخته شده که خب این نشون میده چقدر در متد اکتینگ این شخص فراتر از افرادی چون دنیرو، داستین هافمن، مریل استریپ و... عمل کرده و به جرئت میشه گفت القابی که در توصیف بازیگری بهش میدن برازنده ش هست ولی در فیلم فانتوم ترد شخصیتی که از دی لوئیس مشاهده می کنیم در تمام لحظات فیلم یک تنش و جنگ با خودش داره. در شخصیت های قبلی که بازی می کرد بیشتر با محیط و اطرافیان در نزاع بود ولی در این فیلم جنگ اصلی درون ذهن وودکاک رخ میده. کارگردان به زیبایی فقط چند لحظه ی خیلی کوتاه از فیلمش رو وقف نشون دادن این جنگ روحی میکنه و بقیه رو به مخاطب میسپاره.
این فیلم اثریه که شخص دی لوئیس گفته هرگز نمیخواد نگاهش کنه و جالبه بدونید وقتی فیلمبرداریش شروع میشه در تمام مدتی که دی لوئیس و اندرسون همکاری میکنن سر پروژه هیچ کدومشون لبخندی به لبشون نمیاد. فیلم به نظرم یک خداحافظی با شکوه برای دی لوئیس بود. آخرین دیالوگ این شخص در دوران بازیگریش
I'm getting hungry
شرمنده اگر بیشتر از فیلم درباره ی دی لوئیس نوشتم. ابتدای نوشته هام گفتم از عمد چنین فیلمی رو بازی کرده. یکی از مراکز مدلینگ آمریکا در مصاحبه ای که با این شخص به عمل آورد، ایشون گفتن که اصلاً بخاطر اینکه فیلمنامه لایه ی اولش درباره ی خیاطی عه نرفته سراغش بلکه به دنبال فیلمنامه ای بود که اولاً داستانی بریتانیایی داشته باشه دوم اینکه به دور از هیاهو و سیاست و اکشن و... اینجور چیزا باشه و بیشتر نزاع داخلی یک شخص برای شناخت خودش و اینکه چه چیزی از زندگی میخواد رو به تصویر بکشه. اینجاست که تکرار میکنم توماس اندرسون خیلی خوش شانسه که همچین فیلمنامه ای رو در بهترین زمان ممکن نوشته.